LOGIN
خبر
shirazi.ir
ويژه نامه به مناسبت فرارسيدن اربعين امام حسين عليه السلام
کد 2510
نسخه مناسب چاپ کپی خبر لینک کوتاه ‏ 04 بهمن 1389 - 19 صفر الأحزان 1432

از لحظه اي که يزيد در دمشق احساس خطر کرد، متوجه شد که اهل بيت امام حسين عليه السلام هر چه زودتر بايد از دمشق بروند و ماندنشان هر لحظه مسئله جديدي بر ضد او ايجاد مي کند.

بعد از سخنراني امام زين العابدين عليه السلام و زينب کبري عليها السلام، و اعتراضاتي که بزرگان مجلس يزيد و حتي بزرگان يهودي و مسيحي و نيز فرستاده پادشاه روم و برخي اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله درباره قتل سيد الشهداء عليه السلام به يزيد کردند، او بعد از آن همه جسارت به سر مقدس امام و اهانت به اهل بيت عليهم السلام رسماً در برابر مردم اعلام کرد که ابن زياد امام حسين عليه السلام را کشت، من دستور قتلش را نداده بودم!!

اين ادعا با آنچه در روزهاي قبل انجام داده بود کاملاً در تضاد بود. لذا کار به جايي رسيد که خاندان خود يزيد هم به او معترض شدند و در مصيبت سيد الشهداء عليه السلام عزاداري بپا کردند.

? عزاداري اهل بيت عليهم السلام در شام

اينجا بود که يزيد دستور داد اهل بيت امام حسين عليه السلام را از زندان بيرون آورند و از آنان رسماً عذر خواهي کرد. اقدام بعدي او فراهم سازي وسايل رفتن ايشان از دمشق بود. در يک ظاهر سازي نزد عموم آنان را بين اقامت در دمشق و بازگشت به مدينه مخير نمود، ولي در واقع مي خواست به مدينه بازگردند.

اهل بيت عليهم السلام در پاسخ به يزيد گفتند: «فعلاً مي خواهيم بر امام حسين عليه السلام گريه کنيم»!! يزيد مجبور شد منزلي واسع براي ايشان آماده کند، و تمام نيازهايشان را در اختيارشان بگذارد تا بتوانند به جاي آنچه تا امروز اجازه نداده بودند براي امام حسين عليه السلام گريه کنند، عزاداري جانانه اي براي مظلوم کربلا بر پا کنند.

«و جعلن يندبن علي الحسين عليه السلام»؛ اشاره به اينکه تازه در اين منزل جديد، 84 زن و بچه شروع به گريه و اشک و سوگواري بر امام حسين عليه السلام کردند. نتيجه فوري اين برنامه آن شد که «لم يبق في دمشق قرشية إلا لبست السواد»: «تمام بانوان قريشي که در دمشق بودند لباس مشکي پوشيدند» و عزاداري بر امام حسين عليه السلام در دمشق رسماً به راه افتاد، و هفت روز تمام در اين شهر عزا بر پا بود.

? درخواستي که يزيد عاجز ماند!

روز هشتم يزيد کاملاً احساس خطر کرد، و شرايط را به گونه اي تغيير داد که آنان هر چه زودتر از دمشق حرکت کنند. او براي اينکه پشيماني خود را نشان دهد به حضرت زين العابدين عليه السلام رسماً گفت: اکنون سه چيز از من بخواه که قول مي دهم هر چه بخواهي وفا شود.

حضرت سه مسئله مطرح کردند. اول فرمودند: «أن تُريَني وجهَ سيِّدي و أبي و مولاي الحسين أتَزَوَّد منه و أنظر إليه و أُودِّعه»: «دلم مي خواهد سر مقدس آقايم و بابايم و مولايم حسين را ببينم و با او خداحافظي کنم». دوم فرمودند: «آنچه از ما غارت شده همه را برگردان». سوم فرمودند: «کسي را همراه اين زن و بچه بفرست تا آنان را محترمانه به مدينه بازگرداند».

يزيد در برابر اولين خواسته امام پاسخ داد: «أما وجه أبيک فلن تراه أبداً»: «سر پدرت را هرگز نخواهي ديد».

درباره بازگرداندن اهل بيت عليهم السلام، يزيد به صراحت گفت: کسي غير شما با اينها برنمي گردد؛ و وقتي شما خودت باشي نگراني وجود نخواهد داشت.

? پيراهن فاطمه زهرا عليها السلام در کربلا

درباره بازگرداندن اموال غارت شده يزيد گفت: من چندين برابرش را به شما مي دهم! امام زين العابدين عليه السلام فرمود: ما اموال تو را نمي خواهيم. اگر هم به ما بدهي باز مي گردانيم. علت اينکه گفتم: آنچه از ما گرفته شده برگرداني به اين جهت بود که «فيه مغزل فاطمة بنت محمد صلي الله عليه وآله و قلادتها و قميصها»: «چرخ نخ ريسي مادرم زهرا و گردن بند و پيراهن آن حضرت در اين اموال غارت شده بود».

اينجا بود که يزيد چاره اي نديد جز آنکه دستور بازگرداندن آنها را بدهد؛ و معلوم شد که آنچه غارت شده بود تا شام آورده بودند و تحويل داده بودند! و آنان به خوبي مي دانستند آنچه از اهل بيت گرفته شده ارزش خاصي دارد.

يزيد در کنار اموال غارت شده که بازمي گرداند مقداري اموال ديگر و پول هم گذاشت و خدمت امام زين العابدين عليه السلام فرستاد. آن حضرت فوراً آن اموال ديگر و پول را بين فقرا قسمت کرد، بدين معني که ما در عوض جنايت تو پول نمي گيريم!

? اموال را قبول نکردند

برنامه حرکت کاروان به شدت پيگيري مي شد. يزيد دستور داد شترها و کجاوه ها را به بهترين وجهي آراسته کنند. فرش هاي زيبا داخل کجاوه ها بياندازند و بيرون کجاوه ها را نيز زينت کنند. از سوي ديگر نعمان بن بشير را به عنوان رئيس پانصد سرباز قرار داد که محافظ اهل بيت عليهم السلام باشند و همراه آنان حرکت کنند.

وقتي کاروان آماده حرکت شد يزيد اموال بسيار زياد ديگري را تدارک ديد که هنگام حرکت تقديم اهل بيت عليهم السلام کند. «صب الأموال علي الأنطاع»، يعني دستور داد فرش ها و سفره هايي پهن کردند و اموال را روي آنها ريخت، و به زينب کبري عليها السلام گفت: «در مقابل آنچه نسبت به امام حسين عليه السلام اتفاق افتاده اينها را از من قبول کن». به دنبال اين گفته سخن سوزنده ديگري گفت: «و احسبي کأن قد مات»: «خيال کن امام حسين خودش از دنيا رفته است»!!

اينجا بود که حضرت زينب عليها السلام پاسخ شکننده اي به او دادند و فرمودند: «ما أقسي قلبک! تقتل أخي وتعطيني عوضه مالاً»؟!! «عجب قلب قسي داري! برادر مرا مي کشي و عوض آن به من مال مي دهي؟ نه! هرگز اين را قبول نمي کنم».

? قافله سياهپوش

هنگامي که اهل بيت عليهم السلام را کنار کجاوه ها براي سوار شدن آوردند، زينب کبري عليها السلام نگاهي به محمل هاي زينت شده کرد که اين گونه با فرش هاي نرم آماده شده اند، در حالي که از کربلا تا شام با شترهاي «بلا وطاء» يعني بدون زير انداز آمده بودند. حضرت صدا زدند: نه! اين بساط مناسب حال ما نيست. ما سراسر حزن و گريه و اشکيم! اين کجاوه هاي زينت شده و زيبا هرگز!! اين بود که تمام آن زينت ها را برداشتند و حال عزا به همان کجاوه ها دادند و آنها را سياه پوش کردند.

قافله از شهر دمشق حرکت کرد، اما رقيه سه ساله آنجا در خرابه ماند. پانصد سرباز آنان را همراهي کردند. اين پانصد سوار يا جلوتر مي رفتند يا از پشت سر حرکت مي کردند. معلوم است که آنان از دو جهت مواظب قافله بودند: يکي اينکه سوء قصد و خطري به آنان نرسد و ديگر اينکه مواظب بودند مردم با ايشان تماس نگيرند و مسائل جديدي پيش نيايد.

? ما را از کربلا عبور دهيد

همچنان که قافله در حرکت بود به جايي رسيدند که راه مدينه از راه کربلا جدا مي شد، و اگر به سمت مدينه مي رفتند ديگر امکان ديدن و زيارت کربلا نبود. همين که بانوان احساس کردند سر دو راهي هستند به رئيس قافله گفتند: «مر بنا علي کربلاء»: «ما را از کربلا عبور بده»! يعني نمي گوييم: برويم آنجا بمانيم. فقط خواهش مي کنيم ما را از مسير کربلا ببريد تا يک بار ديگر کربلا را ببينيم.

پيداست که نعمان بن بشير موظف بود اهل بيت عليهم السلام را به مدينه ببرد، و آمدن به سمت کربلا راه را در يک مسير بسيار طولاني تغيير مي داد. حد اقل مسير حدود هزار کيلومتر فرق مي کرد، و اين خواسته به آساني قابل پذيرش نبود. اما حال اهل بيت عليهم السلام و منقلب شدنشان و کيفيت مطرح کردن اين خواسته، به گونه اي بود که گريزي از پذيرش آن نبود.

? مسافران کربلا

اين بود که مسير عوض شد و به سمت کربلا حرکت کاروان را ادامه دادند. مسيري بسيار طولاني طي شد تا به نزديکي کربلا رسيدند. اتفاقاً جابر بن عبداللَّه انصاري با عده اي براي زيارت امام حسين عليه السلام از مدينه به کربلا آمده بودند. همچنين عده اي از بني هاشم جداگانه براي زيارت امام حسين عليه السلام آمده بودند.

جابر نابينا شده بود. او اصرار داشت که عطر حسيني را مي شناسد، و در حالي که نابيناست اگر تربت سيد الشهداء عليه السلام را ببويد محل قبر آن حضرت را تشخيص خواهد داد. اين بود که آهسته آهسته خود را نزديک مي کرد و خاک را مي بوييد تا به نزديکي قبر مطهر رسيد و مشتي از تربت حسيني را استشمام کرد و بي اختيار اشک از چشمانش جاري شد و صدا زد: «هذا قبر الحبيب»: «اينجا قبر محبوب من است»!

آنگاه سه بار صدا زد: «حبيبي يا حسين»! و آنگاه که پاسخي نشنيد گفت: «حبيبٌ لايُجيب حبيبَه»؟ و سپس پاسخ خود را داد: «چگونه پاسخ دهد در حالي که بين سر و بدن او جدايي افتاده است».

? به کربلا رسيدند

در حالي که جابر و گروهي از بني هاشم در کربلا بودند، صداي قافله اي که به آنجا نزديک مي شد توجهشان را جلب کرد. با شنيدن صداي قافله، جابر به غلامش گفت: برو ببين قافله اي که از دور مي آيد چه کساني هستند؟ اگر خبر بياوري که اهل بيت امام حسين عليه السلام هستند تو را آزاد مي کنم. او باورش نمي شد که در کربلا باشد و امام زين العابدين عليه السلام و حرم امام حسين عليه السلام هم زمان به آنجا برسند. با ناباوري غلام را فرستاد، و وقتي خبر آورد که زين العابدين عليه السلام همراه بانوان حرم به کربلا آمده اند بسيار منقلب شد.

اين قافله روز يازدهم محرم در حالي از کربلا برده شدند که بدن هاي غرقه به خون امام حسين عليه السلام و جوانان و اصحابش روي زمين مانده بود، و با تازيانه آنان را از عزيزانشان جدا کردند. اکنون که بازگشته اند آن همه خاطره تلخ در دل هاي آنان جان گرفته و شعله بر قلبشان مي زد. مي دانستند که امام سجاد عليه السلام روز دوازدهم به کمک بني اسد بدن هاي مطهر آنان را به خاک سپرده است.

? هذا قبر الحسين عليه السلام

در جستجوي قبر عزيزانشان، قبري را ديدند که بر آن نوشته شده بود: «هذا قبر الحسين بن علي بن ابي طالب الذي قتلوه عطشاناً»؛ و کدام شاهدي نزديک تر از اهل حرم که تا آخرين لحظه لبان خشکيده امام حسين عليه السلام را به چشم خود ديده بودند. قبر فرزند را که پايين پاي پدر ديدند اشک براي «اشبه الناس خَلقاً و خُلُقاً و منطقاً برسول اللَّه» از ديده ها فرو ريخت. کنار علقمه قبر سقا را که ديدند به ياد دو دست بريده آه از نهادشان برآمد.

? سه روز اشک در ايام اربعين

«فعند ذلک نزلوا کربلاء» کاروان متوقف شد و همه پا بر سرزمين کربلا گذاشتند و تربت بابا را بر ديده نهادند و خودشان را روي قبرها انداختند. مردم حاضر در آنجا به استقبالشان آمدند «و تلاقوا بالبکاء والحزن و اللطم». همه با هم صدا به گريه بلند کردند و بر سر و سينه زدند. بني هاشم و همراهان جابر از يک طرف و اهل بيت امام حسين عليه السلام از طرف ديگر عزاي غريب کربلا را کنار تربت پاکش بپا کردند.

«جدَّدوا الأحزان و شقَّقوا الجيوب و نشَروا الشُعور و أبدَوا ما کان مکتوماً من الأحزان»: چشمشان که به قبر امام حسين عليه السلام افتاد آن همه مصيبت که در کربلا اتفاق افتاده بود را به يادشان آورد. اين بود که بساط سوگواري و مصيبت را دوباره به راه انداختند. گريبان ها را چاک زدند. موها را پريشان کردند. هرچه در دل نگه داشته بودند بيرون ريختند.

اطراف قبر ابي عبداللَّه عليه السلام حلقه زدند و ياد آن روزها را تازه کردند. يک يک مصيبت ها را به زبان مي آوردند. مردمي که آنجا بودند و بني هاشم که آمده بودند و مردمي که از اطراف و اکناف آمده بودند، هم ناله مي شدند و صداي گريه بالا مي رفت و هر لحظه اوج بيشتري مي گرفت.

? چه اشک ها که ريخته شد

سه روز کنار قبر سيد الشهداء عليه السلام بساط عزاداري بر پا بود. در اين سه روز همچنان به جمعيت عزاداران اضافه مي شد، تا آنکه ديدند اين گونه عزاداري اهل بيت عليهم السلام برايشان خطرناک است. گفتند: اينان از شدت عزا بر سر و صورت مي زنند و موهايشان را پريشان مي کنند و گريبان چاک مي زنند و صورت و بدنشان را خراش مي دهند. لازم است هر چه زودتر از کنار قبر عزيزانشان برده شوند تا کمي آرام گيرند.

? خانم رباب در کربلا ماند

روز چهارم قرار بر حرکت قافله شد. هيچ کدام از اهل بيت عليهم السلام نمي توانستند از کربلا دل بکنند، اما خانم رباب به خاطر علي اصغرش حال ديگري داشت. شخصاً خجالت مي کشيد خواسته اش را مطرح کند. کسي را خدمت امام زين العابدين عليه السلام فرستاد که اگر حضرت اجازه دهند نزد فاميل خود بماند و به زيارت بيايد و کنار بدن عزيزش اباعبداللَّه عليه السلام عزاداري کند. امام به او اجازه داد.

? خداحافظي با پدر

شترها را آماده کردند، و همچنان که شترها روي زمين نشسته بودند اهل بيت يکي يکي سوار شدند و در کجاوه ها نشستند. مي خواهند از قبر ابي عبداللَّه عليه السلام جدا شوند. همين که خواستند حرکت کنند و هنوز شترها از جا بلند نشده بودند، ناگهان يکي از دختران امام حسين عليه السلام فرياد زد: «ألا إرجعن إلي قبر أبي لِنُوَدِّعه»: «بياييد با قبر پدرم خداحافظي کنيم».

به اين نيّت تمام اهل حرم از کجاوه ها بيرون آمدند و دور قبر سيد الشهداء عليه السلام حلقه زدند. دختر امام حسين عليه السلام قبر حضرت را در آغوش گرفت و به شدت گريست تا بيهوش شد و روي قبر افتاد. پس از لحظاتي چشمانش را باز کرد، و خانم ها کنار او حلقه زدند.

در آن حال اشعار عجيبي بر زبانش جاري شد که يک بار ديگر صداي گريه بانوان را بلند کرد:

«رَحِلْنا يا أبي بِالرَّغم مِنّا»: بابا، دلمان نمي خواهد برويم ولي به زور ما را مي برند. «ألا فانظر إلي ما حلَّ فينا»: ببين چه بلايي سرمان آمده؟ بعد زمين کربلا را خطاب کرد: «ألا يا کربلا أودَعتَ جِسماً بلا غسلٍ و لا کفنٍ دفيناً»: آي کربلا، جسمي را در خود جاي داده اي که بي غسل و کفن دفنش کردند. «ألا يا کربلا أودَعتَ نوراً لبارِ الخلق أجمعينا»: آي زمين کربلا، تو نوري را در خود جاي داده اي که از نور خالق خلق است. «ألا يا کربلا أودَعتَ کنزاً و ذخراً القاصدين الزائرينا»: اي کربلا، تو گنج و ذخيره اي را براي قاصدين و زيارت کنندگان در خود جاي داده اي.

اين گونه با قبر پدر خداحافظي کردند و دوباره سوار شدند. با حسرتي به قبر امام حسين عليه السلام و قمر بني هاشم عليه السلام نگاه کردند و حرکت کردند. «ثم انفصلوا من کربلاء طالبين المدينة»: سپس به قصد مدينه از کربلا حرکت کردند.

? خانم رباب زير آفتاب

وقتي قافله حرکت کرد خانم رباب تنها آمد و کنار قبر امام حسين عليه السلام در آفتاب نشست و زاري و ناله و گريه را شروع کرد. هر روز کارش همين بود، و هر چه مي گفتند: در سايه بنشين و اشک بريز، قبول نمي کرد. مي گفت: آقايم ابا عبداللَّه را زير آفتاب گذاشتيم رفتيم. غذا و آب کم مي خورد. پوست واستخواني از او باقي مانده بود. آن قدر درآفتاب نشست و عزاداري کرد که بدنش از حرارت آفتاب سوخت.

? کاروان بيرون مدينه

قافله کربلا به مدينه نزديک شدند. در آنجا امام زين العابدين عليه السلام دستور دادند قبل از ورود به مدينه در دو سه کيلومتري شهر قافله متوقف شود و خيمه ها را برپا کنند. با اينکه نزديک شهر بودند و مي توانستند به خانه هايشان بروند ولي بيرون شهر خيمه زدند و از شترها پياده شدند.

امام سجاد عليه السلام بشير بن جذلم را صدا زدند و فرمودند: مي تواني شعر بگويي؟ برو و خبر شهادت ابي عبداللَّه عليه السلام را براي مردم مدينه با شعر بيان کن. بشير سوار شد و به طرف شهر آمد و وارد شهر شد. مردم از حرکت او احساس مي کردند خبر خاصي دارد. او به مسجد مدينه رسيد و صدايش را بلند کرد واين شعرها را خواند: «يا أهلَ يَثربَ لا مُقامَ لکم بها، قُتِلَ الحسين فأدمُعي مِدرارُ»: اي اهل مدينه، ديگر براي شما جاي ماندن نيست. امام حسين عليه السلام را کشتند و اشک هاي من مثل سيل جاري است. «الجِسمُ مِنهُ بِکربلا مُضَرَّجٌ، وَ الرَّأس منه عَلَي الْقَناةِ يُدارُ»: جسم او در کربلا به خون آغشته است، و سر او بر سر نيزه ها مي گردد. «يا أهل يثرب شيخُکم و إمامُکم، و هَل فيکُمو أحدٌ عليه يُغارُ»: اي اهل يثرب، امام حسين عليه السلام بزرگ و امام شما بود. آيا کسي بين شما هست که از اين مصيبت غيرتش به جوش آمده باشد؟

? به استقبال زينب کبري عليها السلام

کنار مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله همه جمع شدند تا ببينند بشير چه مي گويد. او با صداي بلند فرياد زد: آي مردم، «هذا علي بن الحسين مع عمّاته و أخواته قد حَلُّوا بساحتکم»: اين امام زين العابدين است که با عمّه ها و خواهرانش بيرون مدينه توقف کرده اند. آن حضرت مرا فرستاده تا به شما خبر دهم که آنجا توقف کرده اند.

با اين اعلام بشير در مدينه، نه تنها مردان بلکه زنان از خانه ها بيرون آمدند. همه بر سر و صورت زنان با فرياد «واويلا» از شهر بيرون ريختند. کجا؟ به استقبال اهل بيت امام حسين عليه السلام. مردم رسيدند به آنجايي که محل توقف اهل بيت امام حسين عليه السلام بود. همين که با زينب کبري و دختران و خواهران امام حسين عليه السلام رو به رو شدند مصيبت به اوج خود رسيد، از يک طرف صداي ناله و گريه خاندان ابي عبداللَّه عليه السلام و از سوي ديگر صداي بني هاشم و ساير زنان مدينه برخاست.

همه وارد آن خيمه بزرگي شدند که امام زين العابدين عليه السلام براي جمع شدن مردم قرار داده بودند و عده زيادي بيرون خيمه ماندند. بشير خواست خدمت حضرت بيايد و انجام وظيفه خود را خبر دهد، ولي راه نبود. با اسب نتوانست جلوتر بيايد. از اسب پياده شد و از بين جمعيت پياده آمد تا خود را به خيمه حضرت نزديک کرد.

? سخنان امام سجاد عليه السلام

امام زين العابدين عليه السلام در خيمه اي که پشت خيمه بزرگ بود تشريف داشتند. حضرت از آنجا به طرف خيمه بزرگ حرکت کردند در حالي که دستمالي در دستشان بود و پي در پي اشکشان را با آن پاک مي کردند. پشت سر حضرت خادمي يک صندلي با خود مي آورد. آمدند تا آن جايي که مردم جمع بودند. خادم صندلي روي زمين را گذاشت و امام زين العابدين عليه السلام روي آن نشستند، اما اشک به حضرت مهلت سخن نمي داد. با ديدن حضرت صداي ناله مردم بلند شد. صداي ناله زنان و دختران به آسمان رسيد، و مردم از هر طرف شروع به تسليت گفتن کردند و همچنان صداي گريه بلند بود. امام بعد از مدتي گريه دستشان را بلند کردند و فرمودند: آرام باشيد.

مردم آرام گرفتند و حضرت چنين فرمودند: «الحمدللَّه رب العالمين، مالک يوم الدين، بارئ الخلائق أجمعين، الذي بَعُدَ فَارتَفع علَي السموات العُلي و قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجوي».

بعد اشاره به ماجراي کربلا کرده فرمودند: «نَحمَدُهُ علَي عَزائمِ الأُموُرِ وَ فَجائِع الدُّهوُر...»: يعني خدا را شکر مي کنيم بر کارهاي بزرگ، و فجيع ترين فجايعي که در روزگار رخ مي دهد و دردي که اين فجايع دارد وتلخي اي که اين اتفاقات دارد و مصيبت عظيم و مصائب شکننده و کمر شکن که آنها را فرو داديم و صبر کرديم.

بعد فرمودند: «أيها القوم، إن اللَّه و له الحمد ابتلانا بمصائب جميلة... في الإسلام عظيمة»: اي جمعيت، خداوند - که او را سپاس باد - ما را مبتلا کرد به مصيبت هاي بزرگ و شکستي در اسلام که عظيم بود.

همه منتظر بودند حضرت چه مي خواهند بگويند. فرمودند: «قُتِلَ أبوعبد اللَّه و عترته و سُبِيَ نساؤه و صبيته و داروا برأسه في البلدان...» آي مردم، مي دانيد چه شده است؟ حضرت اباعبداللَّه و عترتش را کشتند. زنان و دخترانش را اسير گرفتند. سر مقدسش را در شهرها بر سر نيزه ها گرداندند.

بعد فرمودند: «فهذه الرزيَّة التي لا مثلها رزية! فَأَيُّ رجالاتٍ يَسُرُّونَ مِنْکُمْ بعدَ قَتلِهِ، أم أيَّهَ عينٍ منکم تَحبِسُ دَمعَها؟ أتَضِنُّ بِانهِمالِها؟ فلقد بَکَتِ السَّبعُ الشِّدادُ لِقَتْلِهِ و بَکَتِ الْبِحارُ بِأَمْواجِها»: اين مصيبتي است که مثل آن پيدا نمي شود. کدام يک از مردان شما بعد از قتل او خوشحال مي شوند؟ ديگر کدام چشم است که بخواهد اشکش را نگه دارد و نگذارد جاري شود؟ آسمان هاي هفتگانه بر قتل او گريستند. درياها با امواجشان، آسمان ها با ارکانشان، زمين با پايه هايش، درختان با شاخه هايشان و حتي ماهي ها در اعماق تاريک دريا، ملائکه مقرب و اهل سماوات همگي بر او گريه کردند.

بعد فرمودند: «أيها الناس، أيُّ قلبٍ لايَتَصَدَّعُ لِقَتلِهِ»: کدام قلب است که براي قتل سيد الشهداء نشکند، و کدام قلبي است که براي او ناله نکند؟ يا کدام گوشي است که اين مصيبت را بشنود و از چنين خبري وحشت نکند. اي مردم «أصبحنا مُطرَّدين، مُشرَّدين، مزودين، شاسعين عن الأمصار»: ما اهل بيت پيامبر را طرد کردند، ما را در به در کردند، ما را از وطنمان دور کردند، ما را اسير گرفتند. «من غير جرم اجترمناه، و لا مکروه ارتکبناه. ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين»: جرمي مرتکب نشده بوديم، کار نامناسبي انجام نداده بوديم، جايي از اسلام را ضربه نزده بوديم. ما درباره پدران اولمان چنين چيزي نشنيده بوديم.

بعد فرمودند: «إنا للَّه وإنا إليه راجعون من مصيبةٍ ما أعظمها»: عجب مصيبت بزرگي، عجب مصيبت دردناکي، عجب مصيبت فجيعي، عجب مصيبتي که قلب را از هم مي شکند. عجب مصيبت فجيعي، عجب مصيبت تلخي. «فعند اللَّه نحتسب ما أصابنا و بلغ بنا إنه عزيز ذو انتقام».

? به طرف قبر پيامبر صلي الله عليه وآله

بعد از آن خيمه ها را جمع کردند، و جمعيت همراه قافله به سوي مدينه به حرکت درآمدند. بار ديگر بشير بن جذلم زودتر از مردم حرکت کرد، و همينطور که پيش مي رفتند اين اشعار را مي خواند و مردم ناله مي زدند: «جاؤوا برأسک يابن بنت محمد، مترملاً بدمائه ترميلاً، لا يوم أعظم حسرة من يومِهِ أبداً، ولا شبه الحسين قتيلاً، و کأنما بک يابن بنت محمد، قتلوا جهاراً عامدين رسولاً، ويکبِّرون إذا قُتِلتَ و إنما قتلوا بک التکبير و التهليلا...».

اين اشعار را مي خواند تا نزديک مسجد مدينه شدند. منظره عجيبي در آن لحظات اتفاق افتاد که همه را منقلب کرد. ام البنين و خانم هاي بني هاشم و حتي خانم هايي که راه رفتن برايشان بسيار سخت و مشکل بود، همه به استقبال زينب کبري عليها السلام آمدند. صداي ناله زينب و ام کلثوم عليهما السلام و بقيه را که شنيدند همه منقلب شدند تا جلوي در مسجدِ پيامبر صلي الله عليه وآله رسيدند و در آنجا غوغايي بپا شد.

? درد دل زينب کبري عليها السلام با پيامبر صلي الله عليه وآله

زينب کبري عليها السلام اشک ريزان آمد و دستهايش را بر دو طرف در مسجد گذاشت. نگاهي به قبر پيامبر صلي الله عليه وآله کرد و صدا زد: «السلام عليک يا جداه! إني ناعية إليک ولدک الحسين»: سلام بر تو اي جد بزرگوار! خبر مرگ فرزندت حسين را آورده ام. در آن لحظه صداي ناله بلندي از قبر بلند شد و دوباره صداي ناله مردم بلند شد.

امام زين العابدين عليه السلام وارد مسجد شد و خود را روي قبر پيامبر صلي الله عليه وآله انداخت و سر و صورت خود را بر قبر مي کشيد و ناله مي کرد، و در آن حال اشک از ديدگان حضرت جاري بود. زينب کبري عليها السلام که جلوي در بود وارد مسجد شد و خود را روي قبر انداخت و بيهوش شد. بانوان سراسيمه جلو آمدند و کم کم خانم به هوش آمد.

? به طرف خانه هاي بني هاشم

مردم کمک کردند و اهل بيت امام حسين عليه السلام را به طرف خانه هاي بني هاشم بردند. امام زين العابدين عليه السلام تا چشمش به خانه هاي خالي افتاد اشک از چشمانش جاري شد، چرا که از اين خانه ها با سيد و مولاي خود اباعبداللَّه عليه السلام حرکت کرده بودند. از اين خانه ها با قمر بني هاشم عليه السلام حرکت کرده بودند. از اين خانه ها با علي اکبر و قاسم عليهما السلام حرکت کرده بودند. با جوانان بني هاشم حرکت کرده بودند. اکنون مردانشان شهيد شده بودند. در حالي که زين العابدين عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام اشک مي ريختند، داخل آن خانه ها شدند.

با آنکه شهر مدينه در شرايط فوق العاده بود، و فرستاده يزيد آنجا بود، ولي پانزده روز تمام مردم مدينه بدون هيچ ترس و واهمه اي مجالس عزاي امام حسين عليه السلام را بر پا کردند. گذشته از اين بانوان بني هاشم و به خصوص حضرت ام البنين عليها السلام برنامه دائمي عزاداري داشتند، که دوست و دشمن را به گريه وامي داشت.


1 - مناقب ابن شهر آشوب، 4، ص 263
2 - مثير الاحزان ابن نما، ص 85
3 - بحار الانوار، ج 45، ص 144، 196، 198، 244
4 - مدينة المعاجز، ج 4، ص 76، 108
5 - شجره طوبي، ج 2، ص 286
6 - لواعد الاشجان، ص 239، 242

7 - عوالم العلوم، ج امام حسين، ص 446

  • نظری برای این خبر درج نشده است.