LOGIN
دیدارها
shirazi.ir
"مرجع عالي قدر در ديدار با آيت الله العظمي قمي:"
رسانه هاي تبليغي دنيا برآنند که با شستشوي مغزي، مردم را از نور اهل بيت عليهم السلام دور نگاه دارند
کد 2113
نسخه مناسب چاپ کپی خبر لینک کوتاه ‏ 14 شهریور 1388 - 15 رمضان العظيم 1430

 
در روز سه شنبه يازدهم ماه مبارک رمضان سال جاري (1430ق.) مصادف با دهم شهريور 1388، حضرت آيت الله العظمي حاج سيد تقي قمي دام ظله به همراهي فرزند خود، حجت الاسلام والمسلمين سيد حسين قمي دام عزه با مرجع عالي قدر، حضرت آيت الله العظمي حاج سيد صادق حسيني شيرازي دام ظله ديدار کردند و مورد استقبال گرم ايشان قرار گرفتند. در جريان اين ديدار، گفتگوهايي صورت گرفت که از آن جمله، از نعمت انتساب به شخصيت هاي بزرگ ديني مانند انتساب به رسول خدا صلي الله عليه وآله و اثر تبليغ در هدايت مردم به سوي نور اهل بيت عليهم السلام سخن رفت.

آيت الله العظمي شيرازي در اين زمينه فرمودند: يکي از فضلا، پس از بازگشت از مناسک حجِ سال گذشته (1429ق.) نزد من آمد و گفت: «در مسجد الحرام با يکي از استادانِ دانشگاه يکي از کشورهاي عربي ديدار کردم. او عامي مذهب بود. در آن روز به مدت چهار ساعت با وي به بحث و گفتگو پرداختم. اين جلسه و گفتگو روز بعد و روزهاي بعد، تکرار شد. آخرين روزِ ديدارمان و هنگامي که مي خواستم از او جدا شوم، گفتم: بايد به مذهب تشيّع بگروي.

پرسيد: چرا؟

گفتم: به اين جهت که حقانيت تشيع را براي تو تبيين و تشريح کردم و ادله ي فراواني در اين زمينه ارائه دادم.

گفت: در حالِ حاضر چنين نخواهم کرد، بلکه به کشور خود بازگشته و به مدت يک سال خواهم انديشيد، آن گاه تصميم لازم را خواهم گرفت.

به او گفتم: تو فردي فرهيخته و روشن هستي. اجازه بده در اين زمينه داستاني برايت نقل کنم، آن را بشنو، آن گاه روانه شو.

گفت: باشد، آماده شنيدن هستم.

گفتم: آيا نام «أعشي الکبير» را شنيده اي؟

گفت: آري؟

گفتم: آيا از ماجراي تلاش او را براي مسلمان شدن، خبر داري؟

گفت: چيزي به ياد نمي آورم.

گفتم: پس، اين داستان را ـ که در متون تاريخي آمده است ـ بشنو.

در تاريخ آورده اند که: «أعشي الکبير، يکي از هفت زبان آورِ عرب در روزگار رسول خدا صلي الله عليه وآله و از اصحابِ «معلقات سبع» (هفت قصيده معروف و بي همتاي آويخته شده بر کعبه) بود. امير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهما السلام در خطبه شقشقيه خود، به ابياتي از اشعار او استشهاد نموده است. اعشي در «نجد» زندگي مي کرد. زماني که از مبعوث شدن رسول خدا صلي الله عليه وآله آگاهي يافت و آياتي از قرآن کريم را شنيد، سخت تحت تأثير شيوايي آن قرار گرفت، چراکه خود زبان آوري فصيح گفتار بود و لذا فصاحتِ قرآن و معجزه بودن آن را درک کرده بود.

از اين رو تصميم گرفت که مسلمان شود و براي همين امر راهي مکه شد. در آن هنگام، پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله و مسلمانان در شعب ابوطالب در محاصره قريش قرار داشتند. اعشي به مجرد ورود به مکه با «ابو جهل» برخورد کرد. ابوجهل از او پرسيد: الآن که موسم حج نيست، چه چيزي تو را به مکه کشانده است؟

پاسخ داد: به مکه آمده تا به دين محمد درآيم.

ابوجهل با شنيدن اين پاسخ، هراس زده شد و به او گفت: محمد، دو گوارا را بر تو حرام خواهد کرد؛ زنا و شراب.

اعشي گفت: مرا به زنا نيازي نيست، چراکه عمري از من گذشته است، اما در مورد شراب، نمي توانم از آن دست بردارم. حال که اين طور است، يک سال در آن (مسلمان شدن) مي انديشم.

از همان جا به نجد بازگشت و پيش از ان که مسلمان شود، از دنيا رفت»(1).

آن گاه به استاد دانشگاه گفتم: اميدوارم که فرجامي همانند سرنوشت اعشي نداشته باشي.

وي خنده اي کرد و رفت. فرداي آن روز با من تماس گرفت و جوياي جاي من شد و گفت: مي خواهم تو را ببينم.

گفتم: در حال حاضر، قراري دارم که بايد در محل قرار حاضر باشم.

گفت: قرار را رها کن، بايد هم اکنون، هرچند براي مدتي کوتاه، تو را ببينم.

در محلي قرارِ ديدار گذاشتيم و او بر سر قرار آمد و با هم به مسجدالحرام رفتيم. خانه خدا از جمعيتِ حاجيان آکنده بود. او از من خواست به بام مسجد برويم. چون به آنجا رسيديم، او به سوي کعبه ايستاد و گفت: گوش فرا ده و ببين چه مي گويم، آن گاه گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله، و أشهد أن محمداً رسول الله، و أشهد أن علياً ولي الله».

به او گفتم: روزِ گذشته، يک سال فرصت براي انديشيدن و تصميم گيري خواستي، چه شد که به اين نتيجه رسيدي؟

گفت: شب گذشته به ماجرا و سرنوشت اعشي بسيار انديشيدم و نتوانستم بخوابم و از همين رو نظرم عوض شد».

مرجع عالي قدر افزودند: بيشترِ مردم، فطرتي سالم و پاک دارند و عناد نمي ورزند، اما در معرض شستشوي مغزي قرار مي گيرند. لذا اگر در راه آشنا کردنِ آنان با حقيقت، بکوشيم، قطعاً هدايت يافته، در مسير درست قرار خواهند گرفت. در واقع، آن استاد فرهيخته، تحت تأثير سخنان دوست فاضل ما قرار گرفت، نه داستان اعشي و از همين رو به حق گرويد.

درباره انتساب به شخصيت هاي بزرگ ديني مانند انتساب به رسول خدا صلي الله عليه وآله معظم له فرمودند: اين که پدران و نياکان انسان، مؤمن و عالم باشند و خود انسان مانند آنان باشد، نعمتي است بس بزرگ.

برخي، از پدران و مادراني به دنيا مي آيند که يکي يا هردوي آنان از مسير اهل بيت عليهم السلام منحرفند، اما با تلاش فراوانِ پيروان اهل بيت عليهم السلام شيعه شده، در مسير صحيح قرار مي گيرند که مي توان از «سعد الخير» و «علي» پسرِ حاکمِ سرکش سفّاح و طاغوت بزرگ، «صلاح الدين ايوبي» نام برد. سعد الخير به چنان مرتبه اي دست يافت که امام باقر عليه السلام درباره اش فرمودند: «أنت أموي منا أهل البيت؛(2) تو اموي [زاده اي که] از ما اهل بيت هستي».

آيت الله العظمي شيرازي افزودند: صلاح الدين ايوبيِ سرکش و متعصب، نهصد هزار تن از شيعيان را کشت، اما جوانان شيعه موفق شدند، علي فرزند صلاح الدين ايوبي را به مذهب تشيع در آورند و با نور خاندان رسالت، روشني اش بخشند.

در احوالات علي پسر صلاح الدين ايوبي آورده اند که: «بنا به وصيت پدرش، پس از مرگ او به فرمانروايي رسيد، اما پس از مدتي و با توطئه عمويش ابوبکر و برادر کوچک ترش عثمان از مقامش عزل شد. علي نامه اي به «الناصر لدين الله» (جد شريفِ رضي و شريفِ مرتضي که در شمال ايران حکومت داشت) نوشت و ماجراي عزل خود را به او گزارش کرد. از جمله مطالبي که در نامه نوشت اشعار زير بود:

مولاي إن أبابکر و صاحبه *** عثمان قد غصبا بالسيف حق علي

وهو الذي کان قد ولاّه والده***عليهما و استقام الأمر حين وُلي

فخالفاه و حلاّ عقد بيعته ***والأمر بينهما والنص فيه جلي

فانظر إلي حظِّ هذا الإسم کيف لقي***من الأواخر ما لاقي من الأُول

«سرورم، ابوبکر و همراه او عثمان، با شمشير، حق علي را غصب کردند؛

هموکه پدرش او را بر آن دو حاکم گرداند، و در روزگار حکومتش کارها به سامان آمد.

آن دو (ابوبکر و عثمان، عمو و برادر علي) با وي سر مخالفت فراز کردند و پيمانِ بيعتِ با وي را شکستند، در حالي که همه چيز براي آن دو آشکار بود.

بنگر به بهره اين نام (علي) [از روزگار] که از پسينيان بر آن همان رفت که از پيشينيان بر آن رفت».

الناصر لدين الله در پاسخ او نوشت:

وافي کتابک يابن يوسف معلناً***بالود يخبر أن أصلک طاهر

غصبوا علياً حقه إذ لم يکن ***بعد الرسول له بطيبة ناصر

فابشر فإن غداً عليه حسابهم***واصبر فناصرک الإمام الناصر

در نامه ات ـ اي پسر يوسف ـ که دوستي از آن آشکار بود رسيد، [نامه اي که] از اصل و خميره پاک تو حکايت دارد.

از آن رو حقِ علي [عليه السلام] را غصب کردند که پس از رسول خدا در مدينه ياوري نداشت.

تو را مژده باد که فردا [ي قيامت] حساب آنان با او (خدا) خواهد بود و صبور باش که امامِ ناصر ياور تو خواهد بود»(3).

 

 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 
1. شيخ طوسي، العقائد الجعفريه، مبحث اثبات نبوت رسول اکرم صلي الله عليه وآله.

2. شيخ مفيد، الإختصاص، ص85، شرح حال سعد بن عبدالملک اموي.

3. ابن شحنه حنفي، روضة المناظر، في أخبار الأوائل و الأواخر، ج12، ص106.

  • نظری برای این خبر درج نشده است.