مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی سید صادق حسینی شیرازی مدظله العالی در آستانه فرارسیدن ماه مبارک رمضان، در شامگاه شنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۱ (۲۵ شعبان المعظم ۱۴۴۴) سخنانی را ایراد فرمودند که مشروح بیانات مرجع عالیقدر بدین شرح می باشد:
بسم الله الرحمن الرحیم
در آستانه ماه مبارک رمضان قرار داریم و بنده همانند سالیان گذشته حاضران در مراسم و همینطور کسانی که در آینده صدای من به آنان می رسد را به دو مطلب مهم توجه می دهم. یکی از این دو مطلب در هر زمانی بر همگان واجب عینی است و مطلب دیگر به دلیل نبود من فیه الکفایة در زمان ما به واجب عینی مبدل شده وإلّا به خودی خود از زمره واجبات کفایی است.
اما مطلب حائز توجه نخست که از واجبات عینیه است، موضوع «ترویض نفس» است. این تعبیر ازجمله تعابیری است که در کلام امیرمؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه به کار رفته است، آنجا که ایشان فرمودند: «وإنّما هي نفسي أروضها بالتّقوى؛[1] من نفس خود را با تقوا رياضت مى دهم».
بایسته دوم برای مؤمنان در ماه مبارک رمضان پرداختن به مسأله تبلیغ اسلام است. زمانی که از اسلام سخن می گوییم، مراد اسلام حقیقی و صحیح است و نه اسلام اسمی که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله در روایتی فرمودند زمانی فرا می رسد که از اسلام جز نامی باقی نخواهد ماند: «سَيأتي على اُمَّتِي زَمانٌ لا يَبقى مِن القرآنِ إلاّ رَسمُهُ ولا مِنَ الإسلامِ إلاّ اسمُهُ؛[2] بر امّت من زمانى خواهد رسيد كه از قرآن چيزى جز خطّ آن و از اسلام چيزى جز نام آن باقى نمىماند».
در زمانه ما کشورهای اسلامی نامی از اسلام را با خود حمل می کنند اما آیا احکام قرآن و سیره پیامبر خدا صلی الله علیه وآله و سیره امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام در آن ها جاری و ساری است؟
باید این مطلب را بدانیم که تبلیغ اصول و فروع و واجبات و محرمات اسلام حقیقی واجب کفایی است. با این حساب در عصر کنونی من فیه الکفایة وجود ندارد پس هرکسی به نسبت قدرت و توانایی که برای تحقق این منظور دارد، معذور نخواهد بود. تعبیر قدرت داشتن در این معنا محدود به نوع و جنس خاصی نیست و حتی قدرت تبلیغ با زبان یا مال یا قلم و حتی تشویق دیگران به پرداختن به این موضوع مهم را نیز شامل می شود. مستند این تفکر آن است که به تعبیر علما، قدرت از شروط عامه تکلیف است. پس انسانی که قدرتی برای پرداختن به این مهم ندارد، عذرش پذیرفته است، اما کسانی که به هرنحوی قدرت پرداختن به این موضوع را دارند، اهتمام در این زمینه بر آنان واجب عینی است، چراکه بستر اسلام اسمی، در جهان فعلی گسترده دامن تر از اسلام حقیقی شده است و نشانی از اسلام حقیقی نمی یابیم. پس با یک حساب ساده به این مطلب پی می بریم که تبلیغ از اسلام حقیقی در زمان ما از واجب کفایی به واجب عینی تبدیل شده است.
بنده در مطالبی که برای جلسه حاضر در نظر گرفته ام به این دو موضوع خواهم پرداخت و توضیحاتی در این رابطه خدمت مؤمنان گرامی ارائه خواهم کرد.
آغاز سخن
مطلب نخست مسأله «ترویض نفس» است. امیرمؤمنان علیه السلام در حدیثی نورانی فرمودند: «إنّما هِي نَفسِي أرُوضُها بِالتَّقوى؛ من نفس خود را با تقوا رياضت مى دهم». هرچند ایشان در این عبارت واژه «اروضها» را به خود نسبت داده اند اما از آنجایی که ایشان عصمت تمام و کمال هستند، فحوای کلامشان متوجه ماست و اشاره به اضلال نفس، یعنی فریب دادن نفس دارد. خدای متعال در وجود تمامی بندگانش قوّه ای به نام نفس اماره قرار داده که انسان را به سمت عمل سوء سوق می دهد: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ؛[3] نفس (سركش)، بسيار به بدی ها امر می كند». لام قسم و صیغه مبالغه در این آیه شریفه مشعر به شدت فشاری است که از جانب نفس اماره به انسان وارد می شود. هر بنده ای که پای در عرصه دنیا نهاد و در عاقبت وارد جهنم شد، او قربانی نفس خود شده است. از این رو، نفس نیازمند اضلال و ترویض است. به این معنا که باید امیال نفسانی سرکوب شوند. نفس به مانند انسانی یاغی و طاغی است که باید با او با تمام قدرت مقابله کرد تا از گزند و آسیب او در امان ماند و دنیا و آخرت را از آفت او حفظ کرد.
در این باب روایت معروفی از حضرت امام صادق علیه السلام در کتاب شریف کافی و برخی منابع دیگر نقل شده است که خوب است همگان آن را به خاطر بسپارند و سعی کنند در ماه مبارک رمضان پیش رو به آن عمل کنند. حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: «لَيسَ مِنّا ـ ولا كَرامَةَ ـ مَن كانِ فِي مِصرٍ فيهِ مِائةُ ألفٍ أو يَزيدونَ وكانَ في ذلكَ المِصرِ أحَدٌ أورَعَ مِنهُ؛[4] از ما نيست ـ و ارزشى ندارد ـ كسى كه در شهرى صد هزار نفرى يا بيشتر زندگى كند و در آن شهر، شخصى پارساتر از او وجود داشته باشد». آغاز سآغاز سخن
هرچند این فرمایش حضرت امام صادق علیه السلام اشاره به مراتب بالای تقوا دارد اما مسلماً هیچ فردی نمی خواهد مصداق «لیس منا» قرار بگیرد. «ولا کرامةً» هم مشعر به این مطلب است که چنین فردی مورد اکرام اهل بیت علیهم السلام قرار نمی گیرد.
رسیدن به چنین مقامی هرچند دور از انتظار است اما شدنی و ممکن است، چراکه اگر چنین کاری ممکن نبود، حضرت امام صادق علیه السلام به آن فرمان نمی دادند.
این کلام حضرت حامل پیام مهمی است. طبق این فرموده اگر در یک شهری صد هزار نفر زندگی می کردند یا بیشتر از صد هزار نفر (همان گونه که «أو» به معنای واو به آن اشاره دارد و در قرآن کریم نیز بارها به این معنا به کار رفته) او باید با ورع ترین فرد شهر باشد و اگر چنین نبود، یعنی انسان با ورعی بود اما با ورع ترین فرد شهر نبود، امام صادق علیه السلام او را از خود نمی دانند و کرامتی هم برای او قائل نیستند. البته ناگفته نماند که این حدیث بدون شک مشعر به مراتب بالای ورع است. آیا چنین چیزی شدنی است؟! مسلماً ممکن است اما با سختی همراه است. ماه مبارک رمضان فرصت مناسبی است. در هر شهری انسان های مؤمن و با ورع زیادی زندگی می کنند که مراتب ورع آنان مختلف و کم و بیش است اما در این بین فردی وجود دارد که از ورع بالاتری برخوردار است. انسان باید سعی کند به آن فرد تبدیل شود.
دوست و دشمن
هر انسانی در این دنیا با دو دشمن بسیار سرسخت در تقابل است که یکی از آن ها دشمنی درونی به نام نفس است و دیگری دشمنی بیرونی به نام شیطان. همینطور دو دوست درونی و بیرونی نیز یاری گر هر انسانی هستند. دوست درونی عبارت است از ملائک که طبق فرموده روایات در قلب هر فردی بیست و پنج ملک وجود دارند که او را به اعمال نیک ترغیب می کنند. یاری گر بیرونی انسان نیز انبیا و کتب مقدس الهی هستند.
حال سؤال اینجاست که باوجود چنین یاری گرانی چرا نفس اماره بر انسان ها غالب می شود؟! قرآن بارها به ضعف انسان اشاره کرده، فرموده است: «أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ؛ بیشتر آن ها نمی فهمند». این شکست انسان به دلیل قدرتمند بودن نفس است. مقاومت در برابر نفس بسیار طاقت فرسا اما شدنی است. جای افسوس و حسرت است که انسان از این مقاومت چشم پوشی کند. حیف است که انسان پس از مرگ به سبب مقاومت نکردن در برابر نفس گرفتار عذاب شود. حتی اگر بخشش خدای متعال شامل حال چنین شخصی شود، دچار حسرت و ندامت ابدی خواهد شد.
در باب تربیت نفس روایت دیگری نیز از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده است. ایشان فرمودند: «أَغْلِقْ بَابَكَ فَإِنَّ اَلشَّيْطَانَ لاَ يَفْتَحُ بَاباً؛[5] دروازه ات را قفل كن كه شيطان دروازه ای را نمى گشايد».
برای توضیح مطلب بد نیست به این مثال توجه کنید که اگر شب هنگام درب منزل را باز بگذاریم، به احتمال بسیار زیاد دزد وارد خانه می شود، اما اگر درب منزل را طوری بستیم که دزد نتواند از آن عبور کند، قطعاً منزل از گزند سرقت در امان خواهد ماند.
بستن دروازه دل که در این حدیث به آن اشاره شده است نیازمند مقدمات و موخراتی است که با رعایت آن ها شیطان نمی تواند از آن عبور کند. انسان باید نفس اماره خود را سرکوب کند. اگر چنین کند، تماسی با شیطان برقرار نمی شود. اگر نفس مهار شد، قدرت باز کردن دروازه دل را ندارد، چراکه سرکوب شده است. در نتیجه شیطان نیز راه ورودی به دل پیدا نخواهد کرد. این کار برخلاف تحصیل علم و از این قبیل امور، مشقت چندانی ندارد، منتهی نیازمند تصمیم است. ماه مبارک رمضان فرصت خوبی برای این منظور است.
آنچه به ذهن بنده می رسد اینکه انسان پیمودن این راه را اینگونه آغاز کند که سعی داشته باشد در جمع خانواده، در میان زن و فرزند، یا نوه و نتیجه خود اورع باشد. به عنوان مثال هرکدام از پدر یا مادر یا فرزند یا عروس یا داماد یا دختر یا نوه در یک خانواده ای ده الی سی نفره، سعی کنند از دیگری با ورع تر باشند. در مرحله بعد این دایره را وسعت دهد و سعی کند از امثال برادر یا خواهر خود و زن و شوهر آنان و سایر منتسبین به آن ها که شاید به صد نفر برسند، ورع بیشتری داشته باشد. همینطور در مراحل بعد سعی کند از فامیل و عشیره مانند عموزاده ها و خاله زاده ها و عمه زاده ها و دایی زاده ها و منتسبین به آنان نیز پیشی بگیرد تا بالنتیجه به فرمایش حضرت صادق علیه السلام نزدیک شود.
در یکی از دعاهای ایام هفته می خوانیم خدایا کمک کن من از همه خوب تر باشم. خدا همگان را از فیض الهی خود بهره مند می کند و فیض رسان خوبی است اما مسأله اینجاست که آیا ما گیرندگان خوبی هستیم؟ سرکوب نفس زمینه پذیرش و درک فیض الهی را برای انسان ها فراهم می آورد. ممکن است فردی به دنبال امیال نفسانی خود باشد و درصدد برآوردن حاجت های نفس خود ولو حلال برآید. مثلاً میل او می کشد که امروز فلان غذا را بخورد و سعی خود را بر این می گذارد که به هرقیمتی حتما این خواسته نفس خود را اجابت کند. یا نفسش لباس مخصوصی را پسند می کند و او نیز به تکاپو می افتد که حتماً آن لباس را تهیه کند. این ها تعلقات نفسانی است. اگر شخصی این درخواست های نفس را سرکوب کرد، به موفقیت خواهد رسید.
در این باب نقل داستانی از یکی از علمای سابق نجف اشرف خالی از لطف نیست. این فرد عالم از زمره مراجع نبود اما کتاب هایی در موضوعات فقهی به رشته تحریر درآورده است که بنده برخی از آنها را مطالعه کرده ام. بد نیست بدانید که مرحوم والد ما قبل از صد سال پیش که در نجف اشرف مشرف بودند، پشت سر این عالم متقی اقامه نماز می کردند. در احوالات ایشان نوشته اند در ایام جوانی زمانی که قصد ازدواج داشته برای لباس دامادی به دنبال نوع خاصی از پارچه بود. در آن زمان رسم بر این بود که دامادها لباس شب عروسی خود را از این نوع پارچه تهیه می کردند که البته در داخل عراق تولید نمی شده و از منسوجات سوریه بود. عمدتاً این نوع پارچه به دلیل رونق نداشتن تجارت، توسط زوار از سوریه وارد عراق می شد و با قیمت بالاتری به فروش می رفت. غالباً هم جوانانی که التزام زیادی نداشتند و اهل علم نبودند، برای شب دامادی از این نوع پارچه برای تهیه لباس استفاده می کردند. این جوان اهل علم که در آن دوران تسلط زیادی بر نفس خود نداشت با اینکه تمام مقدمات ازدواج نیز برایش فراهم بود، اما چون از آن پارچه مخصوص در بازار یافت نمی شد، عروسی خود را تا یکسال به تأخیر انداخت تا پارچه مورد نظرش را تهیه کند. این در حالی بود که در آن زمان اهل علم از این پارچه استفاده نمی کردند و روال بر این بود که اهل علم حتی از قبا و جبه نیز استفاده نمی کردند چه رسد که لباس دامادی خود را از این نوع پارچه تهیه کنند. علی ای حال این جوان به قدری ترویض نفس کرد و در راه تربیت نفس کوشید که از عالمان متقی معروف و بنام نجف اشرف شد.
مرحوم پدر ما در رابطه با ایشان می فرمودند در آن زمان افرادی که پشت سر هرکسی نماز نمی خواندند، در نماز به ایشان اقتدا می کردند، یعنی همگان به عدالت او اعتقاد داشتند آن هم در نجف اشرف که مرکز علما و زهاد و عباد بود. انسان می تواند با تصمیم قاطع از شخصی که عروسی خود را برای تهیه یک پارچه مخصوص از سوریه یکسال به تأخیر انداخت به چنین انسانی تبدیل شود. البته قصد جسارت به آن عالم را ندارم و این داستان را از باب پندپذیری بدون ذکر نام نقل کردم. هرکس اگر در درون خود بنگرد همین گونه است، چراکه نفس امارة بالسوء بسیار قدرتمند است اما با این حال می توان آن را سرکوب کرد و خرده خرده رام ساخت. مفهوم ورع آن است که انسان از هرچیزی که مناسب نیست پرهیز کند. باید به این اقناع نفسانی برسیم که انسان برای آخرت خلق شده و نه برای دنیا. طبق فرموده امیرمؤمنان علیه السلام دنیا تنها یک گذرگاه و دالانی به سمت آخرت است که باید از آن برای آخرت توشه برچید: «اَلدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ وَاَلْآخِرَةُ دَارُ مَقَرٍّ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ؛[6] دنيا خانه ايست در گذرگاه، ولى آخرت جايگاه پايدار است. از گذرگاه خود توشه برداريد براى قرارگاه».
در روایت دیگری نیز از دنیا به پل تعبیر شده است. آیا فرد عاقل بر روی پل برای خود منزلی بنا می کند؟ روشن است که کسی چنین نمی کند و تنها از پل برای عبور از یک مسیری تا مسیر دیگر استفاده می کند. اما چاره چیست؟ نفس مقاومت می کند و باید خرده خرده آن را به راه آورد. روایتی در رابطه با چگونگی تعامل با نفس وارد شده که در آن، راه مبارزه با نفس را به انسان نشان داده اند.
معصوم علیه السلام در این روایت می فرماید: «خادعوا انفسکم؛ نفس خود را فریب دهید». چنین تعبیری در جایگاه والا و رفیعی قرار دارد. سلام خدا بر اهل پیامبر صلی الله علیه وآله. اگر تعابیر آن بزرگواران نبود، این مطالب برای ما قابل درک و فهم نبود. طبق این فرموده همانگونه که نفس برای فریب دادن انسان تلاش می کند، ما نیز باید برای فریب دادن او تلاش کنیم. چنین مفهومی از بکارگیری باب مفاعله [مخادعه] که معنای عمل طرفینی دارد، برداشت می شود. مطلب جالب توجهی که در رابطه با نفس وجود دارد این است که نفس، دشمن درونی انسان و از شیطان که دشمن بیرونی است، بدتر و مقابله با آن دشوارتر است، درست مثل منافقین که در پیکره اسلام جای گرفته بودند و وجود آن ها از مشرکان نیز مضرتر بود. قرآن نیز با عبارت «هُمُ الْعَدُوُّ؛[7] دشمن حقیقی آنانند» از منافقان یاد کرده و به خطر آنان توجه داده است. این تعبیر درست زمانی از منافقان شده است که کفار علناً و با تمام قوا با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می جنگیدند و به ایشان فحش و ناسزا نسبت می دادند و یا ایشان را با سرودن شعر مذمت می کردند اما با تمام این احوال قرآن کریم می فرماید دشمنان اصلی پیامبر صلی الله علیه وآله منافقانند.
در عبارت «هم العدو» به اصطلاح علمی قاعده تقدیم ما حقه التأخیر بکار رفته و این دلالت بر حصر دارد. این ترکیب مشعر به این مفهوم است که خدای متعال به رسول خود صلی الله علیه وآله می فرماید این مشرکانی که از فاصله چهارصد کیلومتری مکه تا مدینه لشکرکشی می کنند و دست به کشتار مسلمانان می زنند و خود نیز شکست خورده، کشته می شوند، دشمنان شما نیستند، بلکه دشمنان شما منافقانند که در پیکر اسلام نفوذ کرده اند. نفس نیز بسان منافقان از درون به دشمنی با انسان می پردازد.
حال چنین سؤالی مطرح می شود که چرا خدای متعال نفس را با این ویژگی ها در وجود انسان قرار داد؟ جواب روشن است. سبب اصلی چنین عملی امتحان انسان هاست. خدا به این منظور هم نفس را و هم ملائکه را در درون قلب هر انسانی قرار داده است. خدای سبحان در تبیین این مفهوم در قرآن کریم می فرماید: «ثمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ؛[8] سپس ما بعد از آن ها شما را در زمین جانشین کردیم تا بنگریم که چگونه عمل خواهید کرد».
خدای متعال با این هدف انسان را مختار قرار داد تا اگر خواست بی راهه بپیماید، چنین توانی داشته باشد. اگر چنین قدرتی در وجود او قرار نمی داد، مسلماً ثواب و عقابی نیز در انتظارش نبود.
پس باید به آغاز راه فکر کرد و در این مسیر گام نهاد. مؤمن باید از اصلاح خود آغاز کند و سپس خرده خرده دایره ورع خود را از سطح خود به خانواده و از خانواده خواهر و برادر و سایر بستگان و کم کم به عموها و عموزاده ها و خاله زاده ها و سپس به اهل محل و سپس به اهل ده یا شهر خود ارتقا دهد. به این ترتیب می تواند اورع در شهر خود باشد. به هر روی در هر شهری کسی هست که از تمامی سکنه آن شهر با ورع تر باشد با این حال چرا آن شخص من و شما نباشیم؟ شکی نیست که پیمودن این مسیر زحمات فراوانی دارد اما با گرفتن تصمیم می توان به این جایگاه رسید.
استمداد از ادعیه و روایات اهل بیت علیهم السلام در راه ترویض نفس
ادعیه و روایاتی که از حضرات معصومین علیهم السلام به دست ما رسیده در راه ترویض نفس و مهار ساختن آن، عامل بسیار تأثیرگذار و کاربردی است. انسان باید نفس خود را ذلیل بداند و آن را عزیز نشمارد. منظور این نیست که هرفردی روح خود را به ذلت بکشد، بلکه مراد این است که نفس آدمی بر او حکمرانی نکند. چنین چیزی شدنی است. بالاخره در ماه رمضان پیش رو عده ای از افرادی که به ترویض نفس می پردازند به موفقیت می رسند. ان شاء الله من و شما از زمره آنان باشیم. فرض کنیم حتی شخصی علیرغم مداومت بر ترویض نفس به آن درجه که در روایت امام صادق علیه السلام اشاره شده بود، نرسید، اما با این حال به سبب تلاشی که کرده به مراتب پایین تر سقوط نمی کند.
دنیا از دیدگاه امیرمؤمنان علیه السلام
فرمایشات معصومین علیهم السلام حقیقتاً راهنمای انسان در کوره راه های زندگی اند. در کتاب شریف نهج البلاغه تعبیری از زبان مبارک امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام در رابطه با دنیا وارد شده است که بنده بخشی از آن را ذکر می کنم و علاقه مندان برای اطلاع از تفصیل روایت به کتاب نهج البلاغه مراجعه کنند.
امیرمؤمنان فرمودند: «إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا ... لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى؛[9] اى مردم، شما در اين دنيا ... از هيچ نعمتى بهره نمى يابيد، مگر آنكه، نعمتى ديگر را از دست مى دهيد».
این قاعده دنیا و اراده خدای متعال است که دنیا نعمتی به انسان نمی رساند، مگر اینکه نعمت دیگری از او می ستاند. چه بسیارند کسانی که از مال و ثروت برخوردارند و هرآنچه می خواهند به دست می آورند و هر غذایی اراده کنند، برایشان فراهم است و هر لباسی بخواهند تهیه می کنند اما نعمت دیگری چه معنوی و چه مادی از دست می دهند. این خاصیت دنیاست که تمام نعمات برای کسی همزمان فراهم نمی شود. به عنوان مثال هارون عباسی که یکی از ده ها خلیفه عباسی و از مخلدان در آتش جهنم است، با تمام دارایی هایی که در اختیار داشت، بیمار بود. در کتب تاریخی نقل شده است روزی او با یکی از همراهانش از جایی به جای دیگر می رفتند. زمانی که اسبی برای هارون مهیا کردند، گوشه پیراهن خود را بالا زد و شکم خود را که روی آن غده ای شبیه به انار نمودار شده بود، به همراهش نشان داد. در تاریخ ذکر نشده که ماهیت این غده چه بوده اما هارون به سبب همین غده جانش را از دست داد. شاید بتوان گفت این غده سرطانی بوده است. علی ای حال هارون به همراهش گفته بود: حال من این است اما فرزندانم امین و مأمون در عیش و نوش خود غرق هستند و حتی اسب مناسبی برای من مهیا نمی کنند.
احوال دنیا همین گونه است. با آمدن نعمتی، نعمت دیگری زایل می شود. ممکن است دنیا به کسی عزت یا صحت یا ثروت و یا آبرو بدهد اما در قبال آن نعمت دیگری را از او می گیرد. پس روال دنیا اینگونه نیست که انسان به تمام خواسته هایش برسد. حتی ممکن است انسان به خواسته ای برسد و در عوض نعمت بزرگ تری را از دست بدهد. البته انسان باید در جهت رفع احتیاجات خود تلاش و دعا بکند اما نباید دل به دنیا بست و اسیر نفس شد، به گونه ای که برای تهیه لباس دامادی از یک نوع پارچه مخصوص، یکسال عروسی را به تأخیر بیندازد. شما در جامعه حضور دارید و از نزدیک با اتفاقاتی که گاهی در مسیر ازدواج جوانان می افتد آگاهید.
مکرراً برای بنده نقل کرده اند که به دلیل یک اختلاف کوچک بر سر زمان برگزاری مراسم عروسی دختر و پسری که در عقد یکدیگر بوده اند و به هم علاقه داشته اند، کارشان قبل از مراسم عروسی به طلاق ختم شده است. این اتفاقات جای تأسف دارد. در اینگونه موارد باید مدارا کرد و کوتاه آمد. به هرحال انسان باید با تمرین و ممارست خود را عادت دهد که از تعلقات نفسانی دور باشد و اینگونه نباشد که هرچه نفسش خواست او انجام دهد. این رویه ها گرفتاری و مشکلات انسان را افزون می کند. بیندیشیم جوانی که به دلیل این مسائل کوچک همسرش را طلاق می دهد درنهایت چه می کند؟ آیا دوباره تن به ازدواج خواهد داد؟ آیا مجبور می شود با شخص بهتر یا بدتر یا همطراز همسر اولش ازدواج کند؟
ماه مبارک رمضان فرصت مناسبی است و به دلیل وجود ادعیه و مجالس متعدد از جو خوبی برخوردار است که باعث تنبه انسان می شوند تا انسان با شرایطی که در آن قرار دارد، کنار بیاید.
روایت دیگری از رسول خدا صلی الله علیه وآله در رابطه با صفات مؤمن وارد شده که ایشان فرمودند: «اَلْمُؤْمِنُ يَأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَاَلْمُنَافِقُ يَأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ؛[10] مؤمن به اشتهاى خانواده خود غذا مى خورد و خانواده منافق به خواسته او غذا مى خورند».
واژه «اهل» تمام کسانی که با انسان زندگی می کنند نظیر زن و فرزند یا برادر و خواهر یا پدر و مادر را شامل می شود. طبق این حدیث شریف انسان مؤمن باید تصمیم بگیرد طبق میل و رغبت کسانی که با آنان زندگی می کند غذا بخورد و با آنان در خوراک مخالفت نکند. حتی اگر غذای مورد پسند او نیست، باید نفس خود را به آن غذا راضی کند تا گرفتار چیز بدتری نشود و نعمت بزرگ تری از دست ندهد. چنین شخصی از لحاظ روانی به چنان شادابی می رسد که هیچ چیز با آن برابر نمی شود. چنین شخصی حتی شب را با خاطری آسوده به خواب می رود، چراکه بر رسیدن به خواسته مشخصی مصمم نبوده که با نرسیدن به آن اعصابش به هم بریزد و شب را تا به صبح بیدار باشد.
تلخی و شیرینی دنیا
در حدیثی دیگر امیرمؤمنان علیه السلام می فرمایند: «مَرَارَةُ آلدُّنْیَا حَلاَوَةُ آلاْخِرَةِ، وَحَلاَوَةُ آلدُّنْیَا مَرَارَةُ آلاْخِرَةِ؛[11] تلخى دنیا شیرینى آخرت است و شیرینى دنیا تلخى آخرت».
این حدیث نورانی قوت قلبی برای همگان است. هرکسی در دنیا با سختی ها و مشکلاتی دست و پنجه نرم می کند اما اگر به این مطلب توجه کند که آخرت بی پایان است، تحمل این مشکلات برایش آسان خواهد شد. آیا تا به حال شنیده اید که فردی از اینکه دزدی به منزلش دستبرد بزند شادمان باشد؟! مسلماً چنین شخصی را نه دیده ایم و نه شنیده ایم اما فرمایش امیرمؤمنان علیه السلام مشعر به همین معناست. تنها فردی از دستبرد زدن به منزل خود خوشحال می شود که از شخص راستگویی چنین ضمانتی دریافت کرده که در صورت دستبرد زدن به منزلش دو برابر آنچه از او به سرقت رفته را به او باز می گرداند. اگر فرد راستگویی به شخصی وعده دهد که چنانچه یخچال پنج میلیونی تو را به سرقت ببرند، من یخچالی معادل ده میلیون به تو خواهم داد، یا اگر فرش های منزلت که جمعاً مثلاً پنج میلیون ارزش دارد را دزدیدند، من فرش هایی معادل ده میلیون به تو می دهم، چنین شخصی از به سرقت رفتن وسایل منزلش خوشحال می شود.
این فرمایش امیرمؤمنان علیه السلام نیز همین گونه است با این تفاوت که آخرت دو برابر دنیا نیست، بلکه ده ها و صدها و هزاران برابر دنیاست: «في يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ؛[12] در روزی که مدتش پنجاه هزار سال خواهد بود».
برای تقریب این مقدار به ذهن، فرد پنجاه ساله ای را در نظر بگیرید. تمام مدتی که از عمر او گذشته معادل تنها یک روز از آخرت است. در جای دیگری از قرآن خدای متعال چنین می فرماید: «وَإِنَّ يَوْمًا عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ؛[13] همانا یک روز نزد خدا چون هزار سال به حساب شماست».
پس چه شایسته و ارزنده است که تلخی های دنیایی را خواه تلخی میان زن و شوهر باشد یا هر تلخی دیگری، تحمل کنیم، چراکه چندین برابر این تلخی خوشی آخرت را در پی خواهد داشت. باید در تلخی ها صبر پیشه کرد. مثلاً اگر فردی دچار همسر بداخلاق شده است، تحمل و صبر کند. چه بسا اگر تحمل نکند، به بلایی به مراتب سخت تر دچار شود. در مورد رابطه پدر و مادر با فرزندان هم این قضیه صادق است.
به یاد می آورم که چند سال پیش جوانی به دیدار من آمد و گفت پدر ما هر روز مادرمان را جلوی چشم ما کتک می زند. اگر این مادر به راستی بر این تلخی صبور است و تحمل می کند، خوشا به حال او که در آخرت شیرینی صدها و هزاران برابر در انتظار اوست. بله؛ اگر مشکلات راه چاره دارند، باید برایش چاره ای اندیشید اما باز معلوم نیست اوضاع بهتری در انتظار انسان باشد. چه بسا چنین زنی از شوهر خود جدا شد و با مرد بهتری ازدواج کرد و از قضا او دچار سکته و بدنش فلج شد. در این صورت تر و خشک کردن این شوهر را باید بپذیرد. این قاعده دنیاست همانطور که امیرمؤمنان علیه السلام فرمودند: «لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى؛ به نعمتی دست نمی یابید، مگر اینکه نعمت دیگری را از دست بدهید».
به هر حال ماه مبارک رمضان فرصت خوبی برای ترویض نفس است. این مسأله در طول سال واجب عینی است اما این ماه فرصت مناسب تری برای کسب مراتب بالای آن است. به صورت خلاصه عرض کنم که ورع به معنای دوری از محرمات است. مثلاً شخصی در هر روز سال حداقل یک گناه مرتکب می شود و شخص دیگر در طول یک هفته یک گناه مرتکب می شود. در این فرض فرد دومی از ورع بیشتری برخوردار است. همینطور کسی که مثلاً در هر ماه یک حرام مرتکب می شود، ورع کمتری نسبت به کسی دارد که گناه کم تری مرتکب می شود. ناگفته نماند که ورع در دوری از محرمات خلاصه نمی شود، هرچند بخش عمده آن را شامل می شود. ورع در مکروهات و مستحبات نیز جاری و ساری است. به عنوان مثال کسی که به خواندن نماز شب ملتزم است، این فعل او در مراتب بالای ورع قرار می گیرد. همینطور اگر کسی ملتزم شود که علاوه بر محرمات از مکروهات نیز دوری کند، از مراتب بالای ورع برخوردار است.
علی کل حال اینکه شخصی تصمیم بگیرد با ورع ترین فرد شهر محل سکونت خود باشد، هرچند دشوار است اما شدنی است. امیدوارم خدای متعال به همه ما توفیق چنین تصمیمی را عنایت کند. انسان در این مسیر باید با دعا از خدای متعال و حضرات چهارده معصوم علیهم السلام طلب یاری و درخواست کند. انسان می تواند به اهل بیت علیهم السلام چنین عرضه بدارد که از آنجایی که خدا به آنان چنین نعمتی ارزانی داشته، آنان نیز به ما عنایتی کنند. این نوع درخواست هیچ اشکال و شائبه ای ندارد. آنچه نباید به اهل بیت علیهم السلام نسبت داد مسأله خلق و رزق است همانگونه که خود آن بزرگواران ما را نهی کرده اند و فرموده اند: «اما الخلق والرزق فلا»[14]. اما سایر صفات را می شود به آنان نسبت داد و از آنان طلب حاجت کرد. خدا آن بزرگواران را از هر نعمت و قدرتی بهره مند کرده است، چنانچه فرموده اند: «إِرادَةُ الرَّبّ فِي مَقادِيرِ أُمورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَتَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ؛[15] خواست پروردگار در اندازه گیری های امورش به سوی شما فرود می آید و از خانه های شما صادر می گردد».
بایسته دوم در ماه رمضان
مسأله مهم دوم که نباید از آن غافل بود، مسأله تبلیغ در ماه مبارک رمضان است. این موضوع مورد تأکید مکرر قرآن کریم است. همینطور رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز در روز غدیر خم فرمودند: «فلیبلغ الشاهد الغائب؛ حاضران به غایبان ابلاغ کنند». امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام و بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و سایر معصومین علیهم السلام نیز به این مطلب پرداخته و مؤمنان را به آن توجه داده اند.
قرآن کریم در بیان چگونگی و نحوه تبلیغ قائل به «بلاغ مبین» است. به این معنا که انسان در این راه نباید تنها به عرضه مطالب و احکام دین بسنده کند، بلکه باید به گونه ای در این عرصه فعالیت کند که حجتی برای فرد مقابل باقی نماند و بر او اتمام حجت شود که این فرموده قرآن کریم است: «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ؛[16] تا آنکه مردم را بر خدا حجّتی نباشد». تبلیغ باید به گونه ای باشد که فرد نتواند در پیشگاه خدا احتجاج کند و مدعی شود که مطالب دین به طور کامل و قانع کننده به او ابلاغ نشده است. این مطلب در سایر احکام دین نیز جاری است. به فرض اگر کسی قصد انجام فریضه امر به معروف را دارد، باید به گونه ای عمل کند که طرف مقابل به اقناع برسد. این مسأله از مقدمات وجود امر به معروف و نهی از منکر است و طبق فرموده علما اگر چیزی واجب شد، فراهم آوردن مقدمات وجود آن نیز عقلاً واجب می شود.
ازجمله مسائل مهمی که باید بیش از پیش در عصر کنونی به آن توجه کنیم، مسأله اتهام به خدا و قرآن کریم است که متأسفانه تبلیغ و روشنگری در این زمینه به حد کفایت نرسیده است. شما در جامعه کنونی حضور دارید و از اوضاع جوامع در گوشه و کنار دنیا مطلع هستید. گاهی به بنده هم اطلاع می دهند که مثلاً در فضای مجازی یا نوشته ها و روزنامه ها چه توهین هایی به ساحت مقدس خدای متعال و قرآن کریم صورت می گیرد که نمونه ای از آن موضوع قرآن سوزی هاست.
رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز از این مسأله مستثنی نیستند. ما شاهدیم که روزانه تهمت هایی که منافقان صدر اسلام به ایشان نسبت می دادند، در کتاب ها و شبکه های ماهواره ای و فضای مجازی تکرار می شود و می بینیم که این تهمت ها محدود و محصور در زمان آن منافقان نشده است و بعدی های آنان نیز در طول تاریخ تا به امروز آن تهمت ها و اهانت ها را تکرار می کنند.
آیا این اهانت ها در رابطه با امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام در دنیا دیده نمی شود؟ مسلماً چنین نیست. بنده تعبیراتی در رابطه به آن وجود نازنین و یا رسول خدا صلی الله علیه وآله و یا حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف در جاهای مختلف دیده ام که زبان از بیان آن شرم می کند. آیا زمان آن نرسیده که به این تشکیکات و شبهات و اهانت ها پاسخ داده و از ساحت مقدس دین دفاع شود؟! آیا شخص یا گروه خاصی در این زمینه مسئولیت دارند؟! خیر؛ این مطلب علی سبیل الکفایة بر همگان واجب است. در عصر کنونی هم که من فیه الکفایة وجود ندارد، پس پرداختن به این مطلب بر همگان واجب عینی است.
دنیای کنونی از این ضلالت و گمراهی ها آکنده شده است و آبشخور عمده این سیاه نمایی ها به دوران بنی امیه و بنی عباس باز می گردد. این دو طایفه آبروی اسلام را ضایع کردند و این در حالی است که تاکنون در کتاب ها از آنان به عنوان زمام داران کشورهای اسلامی یاد می شود. امثال معاویه و یزید و مروان که در آن دوران ریاست کشورهای اسلامی را به دست گرفته بودند، با اسلام چه کردند؟! در یک کلام آنان سبب شدند تا از اسلام جز نامی باقی نماند: «لا یبقی مِنَ الإسلامِ إلاّ اسمُهُ».
در آن دوران ها نام اسلام بر سر زبان ها بود اما از حقیقت اسلام چیزی به چشم نمی آمد. تاریخ در این رابطه واقعه ای را ذکر می کند که شاید برخی از شما با آن آشنا باشید. طبق گفته تاریخ شخصی از اصحاب امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام نزد معاویه آمد. معاویه از او سؤال کرد: آیا قرآن می دانی؟ او پاسخ داد: بلی. سپس معاویه دستور داد برایش قرآن بخواند. آن فرد هم شروع به خواندن کرد: بسم الله الرحمن الرحیم. اذا جاء نصر الله والفتح ورأیت الناس یخرجون من دین الله افواجا. معاویه تا این تعبیر را شنید برآشفت و گفت: در قرآن عبارت «یخرجون» نیامده و «یدخلون» صحیح است. آن صحابی امیرمؤمنان علیه السلام پاسخ داد: «یدخلون» مربوط به دوران پیامبر خدا صلی الله علیه وآله است اما در زمان تو مردم دسته دسته از دین خارج می شوند.
این گفته بی باکانه این صحابی پرده از واقعیت امر در آن زمان بر می دارد و گفته بسیار درستی است. در زمان معاویه چه دسته یا گروه یا فردی از روی رغبت به اسلام ایمان آورد؟! چنین چیزی مخصوص زمان حکومت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امیرمؤمنان علیه السلام بود. در زمان معاویه و بعدی های او از خاندان بنی امیه و بنی عباس، مردم مناطق مختلف با زور و اکراه و اجبار و با زور شمشیر و کشتار و آتش، تن به اسلام دادند. آنگاه از آن دوران ها با تعبیر مضحک فتوحات اسلامی یاد می کنند در حالی که این گونه فتوحات، فتوحات کفر است، چراکه با اسلوب کفر پیش رفته است. این از اسلوب کفر است که کسی را با زور و اجبار به اسلام مجبور سازند.
امروزه که زمینه برای تبلیغ از دین و اسلام حقیقی در ماه مبارک رمضان به لطف مجالس متعددی که برگزار می شود، فراهم است، بر همگان واجب عینی است اسلام دروغین از اسلام حقیقی را تبیین و متمایز کنند. با تحقیق و تتبع و تلاش فراگیر در این مسیر فعالیت کنید. می توانید در این راه از چاپ کتب و یا ماهواره ها بهره ببرید.
اسلام معاویه
بیان مطالبی که عرض می کنم از طرق مختلف واجب عینی است، چراکه مقدمه ای برای وجود واجب است. البته از این نمونه ها صدها مورد در تاریخ نقل شده است و شما وظیفه دارید آن را به گوش جهانیان برسانید.
تاریخ نگاران در جاهای مختلف نقل کرده اند که بُسر بن ارطاة به دستور معاویه در یک جریان بیش از سی هزار نفر را قتل عام کرد و آنان را زنده زنده در آتش سوزاند. مگر مسلمانان آن دوران در سرتاسر کره زمین چند نفر بودند که معاویه تنها در یک واقعه سی هزار مسلمان را به قتل رساند؟! سؤال اینجاست که جرم این افراد چه بود؟ آیا همه این سی هزار نفر مجرم بودند؟! خیر؛ این افراد تماماً کشته های سیاسی بودند. آنان یا معاویه را نمی پذیرفتند و یا عده ای از آن ها برضد معاویه دست به تظاهرات زده بودند. در تاریخ غور کنید. تاریخ از کشور عراق در آن دوران به «أرض السواد؛ سرزمین سیاهی» کنایه از سرسبزی و زراعت فراوان یاد می کند. بنده در جاهای متعددی از تاریخ به این مطلب برخوردم که مناطق مختلف این سرزمین بارها به دستور معاویه مورد تاخت و تاز قرار گرفت و سکنه آن قتل عام شدند و مزارع و زمین های آنان نیز به دستور او به آتش کشیده شد و از بین رفت. این در حالی است که رسول خدا صلی الله علیه وآله و امیرمؤمنان علیه السلام اجازه ندادند حتی یک درخت از کفار از بین برود و قطع شود.
از جنایات دیگر معاویه این بود که مرد و زن و کودک را در خانه هایشان محبوس می کرد و سپس خانه را بر سرشان ویران می ساخت. این جنایت ها تماماً به نام اسلام و حکومت اسلامی از معاویه صادر می شد.
تاریخ همچنین در رابطه با متوکل می نویسد یکی از سرداران او به نام بُغای که طاغوتی در عصر خود بود، از جانب متوکل به منطقه ای اعزام شد که عده ای از مردمش برضد او تظاهرات کرده بودند. تاریخ نگاران در این باره ثبت کرده اند که او سی هزار نفر یا بیش از سی هزار نفر را در این رویداد قتل عام کرد.
این جنایت ها در حالی رخ داده است که در بیش از هشتاد جنگی که مشرکان برضد پیامبر صلی الله علیه وآله به راه انداختند و ایشان مجبور به دفاع از مسلمانان شدند، تنها هزار و چهارصد تن از دو طرف کشته شدند. این جنگ ها نیز در حالی بود که تماماً دفاعی بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آغازگر هیچ جنگی نبودند. مکان های رخداد این نبردها گواه بر این مطلب است. تمامی جنگ های پیامبر صلی الله علیه وآله در اطراف مدینه اتفاق افتاده که اگر جنگی از جانب رسول خدا صلی الله علیه وآله آغاز می شد، قاعدتاً باید در اطراف مکه که مقر کفار بود، رخ می داد. با این حال در تمامی این جنگ ها هزار و چهارصد نفر کشته شدند در حالی که معاویه در یک رویداد سی هزار مسلمان را به قتل رساند تنها به این دلیل که او را نمی پذیرفتند و یا برضد او تظاهرات کرده بودند.
باید از پیروان چنین مکتب و تفکری پرسید مگر جواب حرف و اعتراض کشتار یا حبس است؟! آری؛ طبق منطق بنی امیه و بنی العباس چنین منطقی عین صواب است، اما منطق اسلام حقیقی که نمود آن در سیره رسول خدا صلی الله علیه وآله جلوه گری می کند، چنین تفکری را بر نمی تابد.
شمه ای از اسلام محمدی و علوی
در دوران حکومت رسول خدا صلی الله علیه وآله شخصی به نام عبدالله بن اُبَی بن سلول، ریاست منافقان را برعهده داشت. او بارها چهره واقعی خود را نشان داد و تاریخ از آن یاد کرده است اما موردی از نفاق او را قرآن متذکر می شود. قرآن کریم در سوره منافقون آیه 8 به بیان تعبیری که ابن سلول برای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به کار برد اشاره می کند: «لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَ؛ البته اربابان عزّت و ثروت، ذلیل را از شهر بیرون کنند». در این تعبیر ابن سلول منافق با واژه «الْأَذَلَ»، یعنی ذلیل ترین افراد از پیامبر صلی الله علیه وآله یاد می کند. افرادی که با علوم عربی آشنایی دارند، می دانند که این کلمه در سیاق افعل التفضیل است و این سیاق اگر با «مِن» به کار رود، موجودیتی پیدا می کند، اما اگر تنها با الف و لام به کار رود، هیچ موجودیتی برایش تصور نمی شود. در تعبیر ابن سلول نیز اینگونه است و معنای سخنش این می شود که نعوذ بالله رسول خدا صلی الله علیه وآله ذلیل ترین فرد بر روی زمین است و هیچ فردی از ایشان ذلیل تر وجود ندارد.
چنین تعبیری آن هم برای رسول خدا صلی الله علیه وآله بسیار سنگین و نابخشودنی است اما پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نه تنها به او آزاری نرساندند، بلکه پس از مرگ ابن سلول ایشان بر جنازه او نماز خواندند و تا پس از دفنش بر قبر او حاضر بودند و گذشته از این ها پیراهن خود را برای پوشاندن بدن او دادند. روایتی در کتاب شریف کافی از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده است که پس از این تعامل رسول خدا صلی الله علیه وآله با ابن سلول، هزار تن از منافقان متحول شدند و توبه کرده، دست از نفاق برداشتند.
البته مطلبی در زمینه نماز خواندن پیامبر صلی الله علیه وآله بر بدن ابن سلول وارد شده و آن اینکه خدای متعال در قرآن کریم از نماز خواندن بر جنازه منافقان نهی کرده، فرموده است: «وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَىٰ قَبْرِهِ؛[17] و هیچ گاه به نماز میت آن منافقان حاضر مشو و بر (جنازه و) قبر آن ها (به دعا) مایست».
همینطور یکی از منافقین پس از اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله بر بدن ابن سلول نماز خواندند ردای ایشان را کشید و اعتراض کرد و گفت: «ألم ینهک الله؛ آیا خدا تو را از این کار منع نکرده است». چنین شخص فرومایه و بدبختی توان درک فعل رسول خدا صلی الله علیه وآله را نداشت. او نمی دانست که هر نهیی به معنای حرمت نیست و پیامبر خدا صلی الله علیه وآله بهتر از هر شخص دیگری از این مطلب آگاه است. نهی وارد شده در قرآن به اصطلاح نهی تهدیدی است، همانند نهی پدر به فرزندش که برفرض به او بگوید اگر درس نخوانی و نمره قبولی نگیری، تو را به خانه راه نمی دهم. چنین نهیی به منظور تربیت و آموزش دادن به فرزند است. نهی وارد شده در قرآن نیز از همین قبیل است و نهی تحریم نیست و پیامبر خدا صلی الله علیه وآله بهتر از هرکس دیگری از آن مطلع است.
همانطور که بیان آن رفت، تعبیر ابن سلول از پیامبر خدا صلی الله علیه وآله شدیدترین و گستاخانه ترین تعبیر در لغت عرب بود اما ایشان نه تنها متعرض او نشدند، بلکه بر جنازه او نماز خواندند، هرچند که طبق نقل تاریخ ایشان پس از تکبیر چهارم او را نفرین کردند.
این سیره ملاک حکومتی امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام که دست پرورده رسول خدا صلی الله علیه وآله بودند، نیز بود. تاریخ روایت می کند که در زمان حکومت ایشان که پهناورترین حکومت روی زمین بود و افراد مسلح هم در اطراف ایشان حضور داشتند، یکی از خوارج به ایشان جسارت کرد به طوری که همه اطرافیان آن حضرت متوجه شدند. او با صدای بلند خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام گفت: «قاتله الله کافراً ما افقه»، یعنی مرگ بر او عجب کافر فهمیده ای است. در این هنگام برخی از اصحاب خواستند به او تعرض کنند و جواب توهین او را بدهند اما امیرمؤمنان علیه السلام مانع آن ها شد. این سیره حقیقت اسلام است که به رئیس حکومت اسلامی که امام معصوم است، ناسزا بگویند و دروغ نسبت دهند اما هیچ برخوردی با آن ها نشود. این تعامل با مردم سبب شد تا مردم دسته دسته به اسلام روی آورند.
گوشه ای از جنایت های بنی عباس
تاریخ در رابطه با خلفای عباسی از وقایع ننگین و تلخی یاد می کند. ازجمله این عملکردهای ننگین ساختن «برکة السباع» توسط هارون در بغداد و مأمون در سرخس و متوکل و خلفای بعد از او در سامرا است. برکة السباع این گونه بود که در دل صحرا به دستور خلیفه گودالی بزرگ حفر و در آن گودال مجموعه ای از حیوانات درنده و وحشی نگهداری می شد. گاهاً این حیوانات را تا چند روز گرسنه رها می کردند که به درندگی آن حیوان می افزود. خلفای عباسی کسانی را که سر به مخالفت با آنان بلند می کردند، دستگیر کرده و به دست این حیوانات وحشی و گرسنه می سپردند که در عرض چند لحظه چیزی از آن نگون بختان باقی نمی ماند. طبق آنچه در تاریخ ذکر شده، در برکة السباع هارون ۴۰ حیوان وحشی درنده نگهداری می شد. آیا می توان کشوری که توسط چنین حاکمی اداره شود را اسلامی نامید؟! با همه این مطالب و جنایات از گذشته تاکنون در کتاب ها از عصر هارون به «عصر الذهبی»، یعنی عصر طلایی یاد می کنند. آیا چنین توحشی، اسلامی و طلایی است؟! آیا چنین شخصی شایستگی دارد تا از او به عنوان رئیس حکومت اسلامی و خلیفه مسلمانان یاد شود؟! بله؛ اگر مراد تنها واژه و کلمه اسلام که متشکل از الف و سین و لام و الف و میم است، باشد، چنین نسبتی بر او صدق می کند، اما اگر مراد حقیقت اسلام باشد که نماد آن رسول خدا صلی الله علیه وآله است، سنخیتی در این بین وجود ندارد.
در جریانی دیگر معاویه عده ای از سربازانش را به هیت (منطقه ای در عراق) که والی آن جناب کمیل رضوان الله علیه بود، اعزام کرد و آنان علاوه بر قتل عام مردم بی گناه، مزارع و زمین های آنان را نیز به آتش کشیدند. این درحالی است که مردم آن منطقه مسلمان بودند و حتی اقدام و اعتراضی برضد معاویه انجام نداده بودند. تنها جرم آنان این بود که با پیروی از فرموده پیامبر خدا صلی الله علیه وآله که فرمودند «علی مع الحق والحق مع علی» از امیرمؤمنان علی علیه السلام تبعیت می کردند و معاویه را قبول نداشتند.
واقعه حره
همچنین تاریخ گواه بر جنایت دیگری در حق مسلمانان است که پس از واقعه عاشورا توسط یزید رقم خورد. مردم مدینه پس از این واقعه تلخ تظاهراتی اعتراض آمیز برضد یزید انجام دادند و اعتراض کردند که چرا در حق نواده رسول خدا صلی الله علیه وآله و اهل بیت ایشان علیهم السلام آن ظلم ها را روا داشت و مرتکب چنین جنایتی شد.
هنگامی كه این خبر به یزید رسید، یكی از سرداران خونخوار بنی امیه به نام «مسلم بن عقبه» را برای سركوب مردم به مدینه فرستاد كه به دستور این فرمانده جنایتكار، چند روز شهر مدینه در محاصره قرار گرفت و سپس لشكریان وارد شهر شدند و مردم را قتل عام كرده و از هیچ جنایتی خودداری نكردند. او شهر و جان و مال و ناموس مردم را برای لشکریانش مباح دانست که در طول آن یکی از بزرگ ترین جنایت های تاریخ اسلام رقم خورد و طبق نقل تاریخ جدای از کشته شدن هزاران مسلمان، به زنان و دختران مسلمان تجاوز شد به گونه ای که طبق نقل تاریخ یک سال بعد از این واقعه هزار کودک نامشروع و بی پدر در مدینه متولد شد.
مسلم بن عقبه از آنجایی که جنایت های بزرگی طی این حمله مرتکب شد و هزاران مسلمان را به خاک و خون کشید، پس از آن به «مسرف بن عقبه» شهره شد.
جنایاتی که ذکر شد، عصر ظلمانی و تاریک تاریخ اسلام است که با کمال تأسف از آن به عصر طلایی یاد می شود. چه زمانی و توسط چه کسانی باید این مطالب برای جهانیان بازگفته و تبیین شود؟ امروزه بهترین فرصت برای این منظور در گوشه و کنار عالم فراهم است. ما می توانیم حتی با ابزارهای ساده ای که در اختیار اکثر مؤمنان است به انجام این وظیفه بپردازیم.
هر فردی می تواند در این مسیر بهترین باشد. مکرراً اعلام می کنم امروز برای این هدف من فیه الکفایة وجود ندارد و پرداختن به آن به واجبی عینی تبدیل شده است که باید بلاغ مبین در این مسیر صورت گیرد. پس همگان در این زمینه مسئولیت دارند. هرکسی به هرمیزان که قدرت و توانایی دارد، به همان نسبت مسئول است. اگر کسی قدرت ندارد تا خودش اقدامی کند، باید به وسیله زبان و قلم و ترغیب و حمایت مالی و... انجام وظیفه کند.
جنایت هایی که ذکر شد تماماً توسط کسانی رخ داده که خود را حاکم کشورهای اسلامی و مسلمانان می دانستند و به نماز یومیه و نماز جمعه و روزه و حج و سایر مظاهر اسلامی پایبند بودند. مردم دنیا باید از این مطالب آگاه شوند و اسلام حقیقی از اسلام دروغین برای آنان تبیین گردد و البته ماه مبارک رمضان بهترین یا یکی از بهترین فرصت ها برای رسیدن به این هدف است.
سخن پایانی
برای قسمت پایانی سخنانم مطالبی را آماده کرده بودم که به صورت خلاصه و کوتاه به آن اشاره می کنم.
مرحوم سید بن طاووس در مهج الدعوات و مرحوم مجلسی در بحارالانوار به جمع آوری و ذکر مطالبی پرداخته اند که مقتضیات استجابت دعا هستند. این مطالب می توانند به انسان مؤمن کمک کنند تا در ماه رمضان اورع باشد.
خدای متعال نیز بندگانش را به دعا توصیه کرده و فرموده است: «وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛[18] خدای شما فرمود که مرا بخوانید تا دعای شما را مستجاب کنم». اما همانطور که می دانید دعا کردن علت تامه برای قضای حوائج نیست و مقتضی آن است به شرطی که موانعی برای استجابت دعا وجود نداشته باشد که در غیر این صورت مقتضی اثرگذار نیست، درست مانند اینکه بیماری برای رفع بیماری دارو مصرف کند اما غذاهایی که برای بیماری اش مضر هستند را نیز مصرف کند. مسلماً چنین شخصی صحت و سلامت خود را به دست نمی آورد.
ازجمله مواردی که به عنوان مقتضی استجابت دعا ذکر شده این موارد است:
نخست: «أن یکون طاهرا من مظالم العباد»، یعنی از ظلم به بندگان خدا پاکیزه باشد. ظلم محدوده وسیعی دارد. گاهی ممکن است حاکمی ظالم باشد و گاهی ممکن است شوهر یا زن یا فرزندی به یکدیگر ظلم کنند. همچنین ممکن است گاهی یک فروشنده به مشتری ظلم کند و یا بالعکس. گاهی نیز ممکن است ظلمی ازسوی معلم به شاگردش صادر شود و همینطور بالعکس. طبق این فرموده، یکی از مقتضیات استجابت دعا این است که انسان به کسی ظلم نکند. ماه رمضان فرصت خوبی برای کسب این ملکه حسنه است.
دوم: «وأن لایکون عاذراً لظالم علی ظلمه»، یعنی برای ظلم ظالمی عذر و توجیه نتراشد. این مورد از مواردی است که به کرات و مرات در جوامع مختلف دیده می شود. طبق این فرموده انسان به هیچ وجه نباید ظلم ظالمی را توجیه کند و برای آن عذر بتراشد. کم نیستند افرادی که درصدد توجیه کار حاکم ظالم بر می آیند و می گویند اگر معترضان را به زندان نیفکند، یا به قتل نرساند، حکومتش از بین می رود. چنین توجیهی برای ظلم حکومت به مردم قابل قبول نیست، حتی اگر حکومتی با ترک آن از بین برود. یا اینکه اگر شوهری به همسرش ظلم کند و دیگری کار او را توجیه کند و بگوید اگر چنین نکند، زن از شوهرش فرمان نمی برد. هرچند در این صورت خود آن فرد مرتکب ظلم نشده اما چون ظلم شخص دیگری را توجیه می کند، دعای او مستجاب نمی شود.
سوم: «وأن لا یکون داعیاً في دفع مظلمة عنه وقد ظلم هو عبداً آخر بمثلها»، یعنی از خدا نخواهد ظلمی از او دفع شود که خود آن ظلم را در حق فرد دیگری انجام می دهد. به عنوان مثال فردی را در نظر بگیرید که ثروت و دارایی اش را مصادره کرده اند و از خدا می خواهد اموالش را به او بازگرداند در صورتی که در زمان وزارت خودش، او هم اموال اشخاص دیگر را مصادره می کرده. چنین شخصی هرچند خودش مورد ظلم قرار گرفته و در جایگاه مظلوم است اما از آنجایی که همین ظلم را در حق شخص دیگری انجام داده، دعایش برای رفع ظلم از خودش، مستجاب نمی شود.
چهارم: «وأن یطهر طعامه من المحرمات والشبهات»، یعنی غذای خود را از لقمه حرام و شبهه ناک پاک سازد تا دعایش به استجابت نزدیک شود. در رابطه لقمه شبهه ناک خوب است بدانیم که مراد آن شبهه ای است که فقها تعریف می کنند، نه طبق تعریفی که عوام الناس دارند. غالب مردم عوام بر این باورند که هرلقمه ای که نمی دانیم حلال است یا حرام، در دایره شبهه ناک قرار می گیرد، در صورتی که فقها تعریف متفاوتی در این باره دارند. طبق تعریف فقها لقمه شبهه ناک آن لقمه ای است که مقرون به علم اجمالی محصور باشد، یعنی این لقمه در اصل از راه حلال به دست آمده اما در حلال بودن یا حرام بودن آن شک هایی وجود دارد.
باید در ماه رمضان به این امور دقت کرد. خوب است انسان از این مطالب آگاه باشد. امیدوارم خدای عزوجل در این ماه مبارک عنایت خاصه بفرماید تا بتوانیم «اورع الناس» باشیم. این کار سخت و بامشقت است اما با تلاش می شود به این مقام رسید یا به آن نزدیک شد، همانطور که در روایتی وارد شده است: «ما رام احد شیئاً الا وقد وصله او اقترب به».
وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین
[1]. نهج البلاغه، نامه۴۵، بند۱۰.
[2]. ثواب الأعمال وعقاب الأعمال، ج۲، ص۲۵۳.
[3]. سوره یوسف، آیه ۵۳.
[4] . کافی، ج۲، ص۷۸.
[5]. کافی، ج۶، ص۵۳۲.
[6]. بحارالأنوار، ج۷۵، ص۶۷.
[7]. سوره منافقون، آیه ۴.
[8]. سوره یونس، آیه ۱۴.
[9]. نهج البلاغه، خطبه ۱۴۵.
[10]. کافی، ج۴، ص۱۲.
[11]. نهج البلاغه، حکمت ۲۵۱.
[12]. سوره معارج، آیه ۴.
[13]. سوره حج، آیه ۴۷.
[14]. بحارالأنوار، ج٢٥، ص٣٢٨.
[15]. زیارت جامعه کبیره.
[16]. سوره نساء، آیه ۱۶۵.
[17]. سوره توبه، آیه ۸۴.
[18]. سوره غافر، آیه ۶۰.