LOGIN
جلسات علمی
shirazi.ir
"در محضر مرجعيت"
جلسه بيست و ششم
کد 2126
نسخه مناسب چاپ کپی خبر لینک کوتاه ‏ 30 شهریور 1388 - 1 شوال المكرّم 1430

 
شب هاي ماه مبارک رمضان ـ ماه رحمت وامان وماه نزول قرآن ـ فرصت مناسبي براي مذاکرات علمي وخوشه چيني از محضر عالمان بزرگوار است. از اين رو بيت مرجع عالي قدر حضرت آيت الله العظمي حاج سيد صادق حسيني شيرازي دام ظله طبق سنوات گذشته ميزبان علما، فضلا، طلاب علوم ديني، شخصيت هاي گوناگون و عامّه مؤمناني است که با معظم له ديدار مي کنند. در اين ديدارها مباحث علمي و مسائل فقهي، تاريخي و فرهنگي مطرح مي شود و افزون بر طرح اين قبيل مسائل، مرجع عالي قدر سفارش ها و رهنمودهايي ارائه مي دهند.

جلسه اين شب به مناقشات علمي و طرح سؤال درباره معناي برخي آيات قرآن کريم و پاره اي عبارات ادعيه خاص ماه مبارک رمضان اختصاص يافت. در اين خصوص يکي از حاضران از مرجع عالي قدر، حضرت آيت الله العظمي سيد صادق حسيني شيرازي دام ظله سؤالي پرسيد و گفت: ما معتقديم که علم خداي متعال تغيير پذير و قابل شدت و ضعف نبوده و يکسان است، اما در بخشي از دعاي سحر مي خوانيم: «اللهم إني أسئلک من علمک بأنفذه و کل علمک نافذ؛ بار خدايا، تو را به نافذترينِ علمت مي خوانم و [حال آن که] تمام علمت نافذ است».

سؤال اين است که ـ بنابر متن دعاي سحر ـ آيا بخشي از علمِ خدا نافذ و برخي ديگر نافذتر است؟

مرجع عالي قدر فرمودند: به يقين، علم از صفات داراي اضافه است، لذا از جهتي، علم قائمِ به عالِم و از جهت ديگر متعلق به معلوم است. به عبارتِ ديگر، علم دو طرف «عالم» و «معلوم» يا «فاعل» و «قابل» دارد. ولي آنچه تغيّر پذير است همان معلوم و قابل بوده، نه «عالم» و «فاعل». به عنوان مثال، اشيايي وجود دارد که اگر اشعه خاصي بر آن تابانده شود، اين اشعه به صورت کامل در تمامِ آن نفوذ مي کند. در مقابل، اشيايي ديگر نيز وجود دارد که اگر همان اشعه بر آن تابانده شود، به طور ناقص و في الجمله نفوذ خواهد کرد.

روشن است که اين اختلاف، در اشياء بوده و نه در اشعه، زيرا اشعه يکي است و هيچ تفاوتي در آن نمي باشد و مسأله مورد بحث ما نيز به همين صورت است، چه اين که علم از جهت عالم و فاعل واحد و يکسان بوده و تغيير و گوناگوني در معلوم و قابل است [چنان که در مثال به آن اشاره شد].

پرسش ديگري که مطرح شد اين بود: عبارت «اللهم إني أسألک؛ بارخدايا، از تو مسئلت دارم» در دعاي سحر تکرار شده است. دليل اين تکرار چيست؟ و به ديگر بيان، با تکرار اين عبارت، چه چيزي را از خداي مي خواهيم؟

معظم له فرمودند: تکرار اين عبارت، به منظور زمينه سازي و مقدمه اي است براي خواستن آنچه در آخرِ دعا آمده است، آن جا که امام عليه السلام به درگاه حضرت احديت عرضه مي دارد: «بما تجيبني به حين اسألک، فأجبني يا الله؛ به آنچه که چون تو را به آن بخوانم پاسخم مي دهي، پس پاسخم ده اي خدا».

از مرجع عالي قدر سؤال شد: خداي متعال مي فرمايد: «...رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ...؛(1) پروردگارا و آنچه تابِ آن نداريم بر ما تحميل مکن».

حال سؤال اين است که آيا خداي متعال، بيش از توانِ بندگان، بر آنان تحميل مي کند؟

معظم له در پاسخ فرمودند: اين بخش از آيه کريمه به حسب محاوره عرفي و از جنبه منطقي، قضيه اي است که در آن «سور» يعني چيزي که بر کلي يا جزئي دلالت کند وجود ندارد و لذا «قضيه مهله» خوانده مي شود. گفتني است قضيه مهله اي که «سور» نداشته باشد، در قوه جزئيه قرار دارد و اگر چنين باشد، به اين معني است که خداي ـ تبارک و تعالي ـ به مقتضاي عدلش بر ظالمان بيش از توان و تحمل شان [کيفر] تحميل مي کند.

بنابراين، معني آيه کريمه اين گونه خواهد بود: «بار خدايا، اگر عدلت اقتضا مي کند که به دليلِ ظلمِ به خودم، کيفري را بر من بار کني که فراتر از طاقتِ من باشد، از تو مي خواهم که از من درگذري و چنين کيفري را بر من تحميل نفرمايي».

آن گاه مرجع عالي قدر در اين معني مثالي زده، فرمودند: هرکس که نسبت به ديگران ستم ورزد، مستحق کيفر مي شود و کيفر دادن ظالم، به معنيِ تحميل چيزي فراتر از طاقت، بر اوست. بايد توجه داشت اين که بگوييم: «بايد از کيفر کردنِ ستمگر خودداري کرد، چراکه کيفرِ او، يعني تحميلِ چيزي فراتر از طاقت و توان، به اوست» يقيناً سخني درست نيست.

پس، مراد از آيه کريمه اين است که: پروردگارا، اگر کاري از ما سرزده که به کيفرِ آن، مستحق عقاب هستيم، ما توان تحمل کيفر تو را نداريم، پس به عفو و کرمت از کيفر کردن ما در گذر و ما را کيفر مفرما.

آن گاه معظم له اين سخن معصوم عليه السلام را بيان کرده که حضرت فرمودند: «من أعان ظالماً سلطه الله عليه؛(2) هرکس ستمگري را ياري دهد، خدا آن ستمگر را بر او مسلط خواهد کرد».

ايشان در اين باب داستاني را بيان نمودند که گواه بر اين آموزه معصوم عليه السلام است. آيت الله العظمي شيرازي فرمودند: يکي از سران حزب بعث در عراق «ناظم کزار» بود. وي مسئول زندان «قصر النهاية» و شکنجه گر زندانيانِ آن زندان بود. او با شکنجه هاي خود، هزاران بي گناه را به کام مرگ فرستاد. او سرانجام به مشارکت در توطئه کودتا متهم شد و صدام او را کشت. با توجه به اين که پدر ناظم گزار از مناطق جنوبيِ عراق بود، صدام فرمان داد تا بدن ناظم را براي خاکسپاري به نجف اشرف بفرستند.

يکي از متصديانِ دفن در گورستانِ وادي السلامِ نجف اشرف برايم نقل کرد: شب هنگام، عوامل امنيّتي رژيم صدام نزد من آمدند و گفتند: ما تمام مسائلي که بايد پيش از دفنِ ميّت به کار گرفته شود، نسبت به اين ميّت انجام داده ايم و اکنون آماده خاکسپاري است و تو فقط حق داري اين کار را به انجام برساني.

او گفت: وقتي جنازه را تحويل گرفتم بسيار تعجب کردم زيرا جنازه کفن شده بسيار کوچک و به جنازه پيکر انسان شباهت نداشت، بلکه بيشتر به جنازه گربه مي ماند تا جنازه انسان. خدا مي داند که تا چه حد او را شکنجه کرده بودند که به اين حالت درآمده بود.

مرجع عالي قدر افزودند: بله ناظم کزار، به ياري ظالم شتافته بود و در اين راه دريغ نکرده و لذا همان ظالم ستمگر بر او چيره شد و او را زنداني کرد و چنان شکنجه هايي در حق او روا داشت که بدنش را درهم پيچيده و جنازه او همانند جنازه يک گربه درآمده بود.

آري، گاهي از انسان کاري سر مي زند و او را مستحق عذابي از سوي خداي سبحان مي کند که فوق تحمل او باشد. از اين رو آيه کريمه، به ما مي آموزد که از خدا بخواهيم تا با لطف و فضل خود، ما را از کارهايي که کيفري سخت و غير قابل تحمل در پي دارد، دور بدارد. البته اين گونه کيفرها ممکن است در دنيا نيز اتفاق افتد و ممکن است فقط در آخرت باشد.

درباره موضوعِ سخن يکي از فضلاي حاضر در جلسه درباره «تسمِيت» (دعاي پس از عطسه) و آداب آن، معظم له فرمودند: در روايات آمده است: «شخصي در محضر امام باقر عليه السلام عطسه کرده، پس از آن گفت: الحمدلله.

امام عليه السلام او را «تسميت» (يرحمک الله؛ خدايت رحمت کند) نگفتند و فرمودند: «نقصت حقنا» از حق ما کاستي، سپس فرمودند: چون کسي از شما عطسه کند، بگويد: «الحمد لله رب العالمين، وصلّي الله علي محمد و اهل بيته».

مرد عطسه کننده، اين سخن امام عليه السلام را تکرار کرد و آن حضرت آن گاه او را تسميت گفت.(3)

مرجع عالي قدر حضرت آيت الله العظمي شيرازي در يک بحث علمي نسبت به طهارت و نجاست آب، فرمودند: چنانچه آبي داشته باشيم که نجس است، اما تحت تأثير نجاست، مزه، بو و رنگ آن تغيير نکرده است.

حال اگر به تدريج به آن آب، آب افزوده شود که به اندازه کُر شود، برخي از فقها به طهارت آن قائل بوده و بر اين نظر خود، به اين روايت رسول خدا صلي الله عليه وآله استناد کرده که مي فرمايند: «إذا بلغ الماء کرّاً لم يحمل خبثاً؛(4) چون آب به مقدار کُر برسد، پليدي به خود نمي گيرد (نجس نمي شود)».

معظم له در اين باره فرمودند: اين روايت، اطلاق دارد و از اين اطلاق، طهارتِ آب استفاده مي شود، اما از نظر علمي ممکن است گفته شود: با دقت در اين روايت مي بينيم که در آن آمده است: «لم يحمل»، نه «لا يحمل».

از آن جا که «لا» بر آينده و «لم» بر گذشته دلالت مي کند، بنابراين، مقصودِ روايت اين است که: «آب، نجس نيست، نه آن که نجس نمي شود».

 

 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 
1. بقره(2)، آيه286.

2. راوندي، الخرائج، ج3، ص1057.

3. اصول کافي، ج2، ص654، حديث9.

4. مستدرک الوسائل، ج1، ص198، باب9، حديث6.

  • نظری برای این خبر درج نشده است.