بسم الله الرحمن الرحیم
در کتاب ارزشمند نهج البلاغه از نوف بکالی، یکی از یاران حضرت امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم که گویا شبی را در منزل امیرمؤمنان علیه السلام در خدمت ایشان بود. حضرت در آن شب چندین بار از خواب برخاست و دوباره خوابید. بارها این کار را تکرار کرد، گویی با این کار مانع آن می شد که لذت خواب بر ایشان غلبه کند و تنها استراحت کرده باشد. انسان هنگامی که مدتِ چند ساعتی بخوابد از خواب خود لذت می برد اما تکه تکه خوابیدن اگرچه موجب استلذاد کافی از خواب نمی شود، اما بدن در آن اندکی استراحت کرده، بهره خویش را از خواب خواهد برد.
تردیدی نیست که خواب برای بدن ضروری و مایه تندرستی و شادابی آن است. حضرت با این نحو خوابیدن نیاز بدن خود را تأمین می کرد ولی لذت کافی و معمولی خواب را از خود دریغ می داشت.
نوف نقل می کند که حضرت پس از چندین بار بیدار شدن و قطعه قطعه خوابیدن از بستر خود برخاست و به نماز و مناجات شب مشغول شد. پس از چندی رو به من کرد و گفت: «يَا نَوْفُ أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؛ ای نوف، خوابیده ای یا چشم بر هم نهاده ای؟».
حضرت از نوف پرسید: خوابی یا بیدار؟ در زبان عربی به کسی که تنها دراز کشیده و نخوابیده «راقد» و به کسی که دراز کشیده و ظاهراً به خواب رفته ولی تنها چشم بر هم نهاده و نخوابیده است «رامق» می گویند. چنین کسی معمولاً هرچند لحظه یکبار چشمانش را می گشاید و دوباره پلک بر هم می نهد.
در هریک از این حالات، بدن به نوعی و تا حدی استراحت می کند. حضرت با این سؤال از نوف بکالی پرسید آیا خوابیده است و توجهی به سخنانش ندارد یا هنوز به خواب نرفته و سخنانش را می شنود. نوف به حضرت عرض کرد: نه سرورم، خواب نیستم.
حضرت در این هنگام، یعنی سحر و پیش از طلوع سپیده فجر سخنان ارزشمندی به نوف فرمود که موضوع این نوشتار است. حضرت فرمود:
«فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لَا يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلَّا اسْتُجِيبَ لَهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَهِيَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ كَوْبَةٍ وَهِيَ الطَّبْلُ وَقَدْ قِيلَ أَيْضاً إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَالْكَوْبَةَ الطُّنْبُورُ؛[1] این ساعتی است که در آن بنده ای دعا نمی کند مگر آنکه روا می گردد، مگر اینکه باجگیر باشد، یا کسی که مردم را به ستمکاران بشناساند و اسرارشان را نزد آن ها فاش نماید، یا گزمه و همکاران داروغه یا نوازنده ساز و نقاره چی و دهل زن باشد».
حضرت سحرگاه را بهترین ساعت شبانه روز و هنگامه استجابت دعا دانسته ولی چند دسته را استثنا فرموده است. جز این چند دسته هرکه در این ساعت دست به دعا بردارد، حاجتش برآورده می گردد.
یکی از این سه دسته «عریف» است کسی که مسلمانان را دید می زند و گزارش کار و اموالِ آن ها را به حاکم می دهد. اسرارشان را فاش می کند و به عبارتی ظالم را در ظلم یاری می رساند.
ظلم عامل عدم استجابت دعاست و نفس انسان به سبب زیاده خواهی مایل به ظلم و تعدی است. پذیرفتنی است که نمی توان نفس را به حال خود رها کرد. نفس نیازمند تربیت است. نفس در همگان وجود دارد و هرکس را به نحوی به بدی و ستمکاری سوق می دهد. اگر انسان از نفس خود مراقبت نکند، احتمال تباهی آن بسیار است. نتیجه آنکه انسان رفته رفته تسلیم خواهش های نفس خود می شود و دنیا و آخرتش تباه می گردد.
بزرگ ترین دشمن
کسانی که در دنیا دست به خودکشی می زنند، عاملی جز تسلیم نفس شدن ندارند. چنین کسی علاوه بر نابودی خودش اسباب ناراحتی و گرفتاری خانواده و آشنایانش را به وجود می آورد. حتی به نوعی جامعه با فقدانِ او از مهارت و تخصصش محروم می شود و به طور نسبی آسیب می بیند. به جای آنکه چنین کسی با توانایی های خود در جامعه نقش ایفا کند، با فقدان و رفتار نادرستش بلایی خواهد شد که دامن جامعه را می گیرد. کسی که کارش به تیمارستان می کشد هم غالباً براثر پیروی از هوای نفس و تعامل ناسالم با خود تعادل روانی اش را از دست می دهد. مسبب و عامل در همه این ناملایمات نفس انسان است. فشار نفس موجب این آسیب هاست وگرنه ایجاد نقص در اندام های دیگر، همچون چشم و دست و پا چنین آفت زا و ویرانگر نخواهد بود. روایتی از معصوم علیه السلام در دست است که نفس را خطرناک ترین دشمن انسان می داند. حضرت می فرماید: «اَعدى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْکَ؛[2] دشمن ترین دشمنانت نفس تو است که میان دو پهلویت قرار دارد».
حیوانات درنده خشکی و دریا از شیر و گرگ و نهنگ و... و عقرب و مانند آن ها که اگر انسان را بی دفاع بیابند او را می درند دشمن های طبیعی انسان هستند. در این روایت خطر نفس را برای انسان بارها بیشتر و جدی تر می داند. هریک از این حیوانات درنده یا خزندگان خطرناک در نهایت ممکن است با شکار انسان به زندگی چند ساله دنیایی او خاتمه دهند. یا چند سالی از عمر او بکاهند یا دست کم ـ مثل مار و عقرب با نیش خود ـ چند وقتی انسان را بیمار کنند، اما نفس آفت دنیا و آخرت است و دنیا و آخرت دیگران نیز دچار این آسیب می شود.
ویژگی مهم بدترین دشمن انسان ـ از منظر حدیث مذکور ـ این است که در درون انسان و میان دو پهلوی او جای دارد. ممکن است کسی به صحرا و جنگل نرود و با پیش گیری از گرفتار شدن به این خطرهای طبیعی در امان بماند، اما خطری که همیشه با انسان همراه است به سادگی از آن رهایی نمی یابد. در حال بیداری و خواب چه روز و چه شب نفس همراه انسان است. هنگامی که به کار و فعالیت مشغول است و در همه احوال نفس انسان را رها نمی سازد. جنسیت و سن و سال نیز در همراهی نفس تفاوتی نمی کند. زن و مرد و پیر و جوان همگی دارای نفس هستند و در تیررس خطر آن قرار دارند.
حتی هنگامی که انسان به سفر می رود نیز از نفس خود در امان نخواهد بود. این یکی از تفاوت های دشمنی نفس با سایر خطرها و دشمن های پیرامونش است. کسی قصد سفر به کوه و جنگل را دارد، دور از صواب نیست که اسلحه ای با خود ببرد، ماشین مناسب و مستحکمی اختیار کند، و خلاصه تمهیدات ویژه ای در نظر بگیرد تا با خطرهای احتمالی که در راه ممکن است برای او پیش آید مقابله کند و اگر حیوان درنده ای می خواهد به او حمله کند، بتواند از خود دفاع کند و اگر جاده ای کوهستانی و لغزنده پیش رو داشته باشد، ماشین مناسب و مجهزی برای پیمودن آن مسیر برگزیند.
باری، برای دشمن خارجی چاره و تدبیری می اندیشیم اما با دشمن درونی چه کنیم که نه ابزاری برای رویارویی با آن داریم و نه دمی از خطر آن می آساییم. نفس انسان در صورت سهل انگاری او را تلف می کند و حتی به اطرافیانش نیز آسیب می رساند. لحظه ای غفلت از بدترین دشمن ممکن است به ضرری جبران ناپذیر بینجامد. منظور معصوم علیه السلام از به کار بردن تعبیر «دشمن ترین دشمن» یادآوری خطر نفس و جدی بودن آن و برحذر بودن از آن است.
هر روز، فرصتی دوباره
در احوال یکی از عالمان باتقوای گذشته داستانی در مورد ترویض نفس درباره ایشان نقل است که نقل آن بسیار مناسب این بحث است. یکی از هم دوره ای های او که در روزگار جوانی همراه او در سامرا به درس و بحث مشغول بود نقل می کند که می دید دوستش در روزهای تعطیل و پنجشنبه و جمعه غالباً به تنهایی بیرون می رفت. حس کنجکاوی اش گل کرد و روزی تصمیم گرفت او را تعقیب کند. شاید به سبب جوانی فکر و تصور نادرستی از او در ذهن خود داشت. می خواست ببیند چه چیزی برای او اینقدر با اهمیت است که باعث شده هر هفته به آن جا برود.
خلاصه آن روز بدون آنکه دوستش متوجه شود او را تعقیب کرد. خانه و کوچه های شهر را که پشت سر گذاشت سر به صحرا نهاد و رفت و رفت تا به گودالی رسید. بقچه ای که به همراه داشت را به زمین گذاشت. به نظر می رسید از قبل خودش این گودال را کنده باشد. زیرا آدرس آن را دقیق می دانست و برای رسیدن به آن تا اینجا آمده بود. بقچه اش را باز کرد و از درون آن چند تکه پارچه کفن بیرون آورد. لباس هایش را از تن درآورد و کفن را به تن کرد. سپس درون گودال رفت.
دوست این عالم متقی می گفت تا جایی که می توانستم و می دانستم متوجه حضور من نمی شود خود را به گودال نزدیک کردم. متوجه صدای ناله ها و گریه های او شدم. با خودش حرف می زد. خودش را بازخواست می کرد و می گفت: فرض کن الآن مرده ای و تو را در گور گذاشته اند و ملائکه موکل بر تو آمده اند و تو را بازخواست می کنند. چه پاسخی به آن ها خواهی داد؟ با خود حرف می زد و از لابه لای گریه هایش آیه: «رَبِّ ارْجِعُونِ» را تکرار می کرد؛ آیه ای که درباره کسانی است که از این جهان رخت بربسته اند و در سرای آخرت افسوس دنیای خود را می خورند که از آن بهره شایسته نبرده اند: «حَتَّی إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَکتُ کلَّا إِنَّهَا کلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛[3] تا آنگاه كه مرگ يكى از ايشان فرا رسد مى گويد: پروردگارا مرا بازگردانيد. شايد من در آنچه وانهاده ام كار نيكى انجام دهم. نه چنين است. اين سخنى است كه او گوينده آن است و پشاپيشِ آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد».
فرصتی که در دنیا خدای متعال به انسان ها موهبت می کند تجدیدپذیر نیست. کافران و کسانی که به عقوبت گناهان خود در جهان آخرت گرفتار می شوند از خدا طلب دنیا می کنند اما خدا دیگر چنین فرصتی به آن ها نمی دهد. تجربه ثانی وجود ندارد. یک بار این فرصت را در اختیار آنان قرار داد ولی آن ها از آن استفاده نکردند.
طرفه آنکه در ادامه آیه می فرماید اگر یک بار دیگر آن ها را به دنیا برگردانیم و این فرصت را دوباره در اختیار آن ها قرار دهیم، از گناهان و کارها و عقاید باطل خود دست نمی کشند.
خدای متعال در این دنیا فرصت کافی در اختیار انسان قرار داده است. اگر نتواند از آن بهره ببرد فرصتی دیگر برای او فایده ای ندارد و جز تکرار گذشته ثمره ای به بار نخواهد داشت.
این عالم پس از کلّی عقاب و بازخواست از خود و گریه و ناله آخر الامر به خود می گوید اکنون به تو نگفته اند: «کلّا» و تو را به دنیا برگردانده اند و فرصتی دوباره به تو عطا کرده اند. ببینم چه می کنی.
سپس از گودال بیرون آمد و کفن را از تن خود درآورد و تکان داد و آن را داخل بقچه پیچید و لباس هایش را بر تن کرد و راه شهر را در پیش گرفت.
این شخص در نهایت یکی از عالمان باتقوای روزگار خود شد و از بسیاری هم دوره ای هایش موفق تر بود، به گونه ای که برای دیگر هم قطارانش اسوه بود. نظر کردن به چهره گیرای او مایه آرامش طالبان علم و معرفت بود و به عبارتی وجودش برای دیگران مربی بود.
دلیل موفقیت این عالم را ترویض نفس و در آن خلوت گزینی ها و مراقبه و محاسبه نفس باید جست. ایشان چنان نفس خود، این بدترین دشمن را رام کرده است که دیگر چندان ضرری برای او ندارد. مانند دشمنی شده است که خلع سلاح شده باشد، یا حیوان درنده ای که در قفس محبوس شده. این حیوان با آنکه چند وجبی با ما فاصله دارد اما از خطر او در امانیم.
آیات مبارک قرآن و احادیث شریف اهل بیت علیهم السلام بر کنترل نفس تأکید بسیار دارند. سزاوار است که برای این کار تصمیم جدی گرفت و از خدای متعال مدد جست و به اهل بیت طاهرین علیهم السلام متوسل شد تا آهسته آهسته افسار آن را به دست گرفت و از ضرر آن کاست. در غیر این صورت اگر نفس را به حال خود رها کنیم، صدمه های جبران ناپذیری به ما و جامعه مان وارد خواهد کرد؛ صدمه هایی که باعث تلف شدن ما می شود.
امید آنکه به یاری خدای متعال و به مدد اهل بیت علیهم السلام توفیق کنترل نفس و ضبط و تربیت آن برای همه ما حاصل شود.
وصلی الله علی سیدنا ونبینا محمد وآله الطاهرین
[1]. نهج البلاغه.
[2]. عدة الداعي، ص 314.
[3]. سوره مؤمنون، آیات 99 و 100.