1- خطر تصرف در دین خدا
دخل و تصرف در احكام خدا به هر نحوى كه باشد، عقوبت سختى در پى دارد، به طورى كه خداى تبارك و تعالى حتى از پیامبر خود كه مخاطب حدیث قدسى است كه مى فرماید: «یا أحمد، لولاك لما خلقت الأفلاك؛ اى احمد، اگر به جهت [آفرینش] تو نبود، هیچ چیز را خلق نمى كردم» و على رغم آن مقام و منزلت نگذشته و در صورت دروغ بستن به خدا سخت كیفر مى كرد، آن جا كه مى فرماید: «ولَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الاْقَاوِیلِ * لاَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ؛ و اگر [او] پاره اى گفته ها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت مى گرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره مى كردیم».
«لو» در فارسى به معناى اگر است و در مواردى كه مطلب غیرممكن باشد، از كلمه «لو» استفاده مى شود. در كتاب هاى نحوى آمده است: «لو للأمتناع؛ لو براى چیزهاى نشدنى است». قرآن كریم در این جا «لو» فرموده است؛ یعنى اگر چه امكان ندارد پیامبر صلی الله علیه وآله بر ما دروغ ببندد، اما اگر چنین كرد، رگ قلب همین مهتر هستى را قطع خواهیم كرد.
معناى این كلام چیست؟ آیا این آیه اهانت از خداى متعال به پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله است؟ خیر؛ بلكه بلندى و اهمیت بسیار زیاد احكام اسلام را بیان مى كند و خداى تبارك و تعالى در این كلام درصدد بیان این مطلب است كه نسبت دادن نادرست به خدا آن قدر خطرناك است كه اگر پیامبر صلی الله علیه وآله هم فرضاً چنین كند، شاهرگ او را قطع مى كنیم.
2- اهمیت عمل کردن به علم
مسأله مهمى كه باید ما اهل علم عمیقاً آن را فهم كنیم و هرچقدر براى فهم آن تلاش و از سرمایه عمر خود صرف كنیم ارزش دارد، این است كه به این روایت باور داشته باشیم: «فإنّ العلم إذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه إلّا كفراً ولم یزدد من الله إلّا كفراً ولم یزدد من الله إلّا بُعداً؛ همانا علمى كه بدان عمل نشود، تنها بر كفر صاحبش مى افزاید و مایه دورى فزاینده [صاحبش] از خدا مى شود» كه باید از آن به خدا پناه ببریم.
باید توجه داشته باشیم كه اهل علم دو دسته اند. یك دسته كسانى اند كه مقام عدالت، تقوا و اجتهاد را به دست آورده اند و در این راه توفیق یارشان بوده است. اینان نمایندگان عام امام زمان عجل الله فرجه هستند كه به مقام نیابت و وكالت آن حضرت رسیده اند و حضرت درباره شان فرموده است: «إنَّهُم حُجَّتی عَلَیكُم؛ آنان حجت من بر شما هستند».
دسته دوم روحانیانى هستند كه به مراتب یاد شده نرسیده اند و آنان را سرباز آن حضرت مى خوانند.
هر دو مقام افتخار بزرگى است، اما حفظ آن بسیار مشكل است. اگر انسان خوب عمل كند، پاداش بزرگى نصیبش مى شود و اگر بد عمل كند، كیفرى سخت در انتظارش خواهد بود.
3- علم، تیغی دوسر
اهل علم، مقام بلندى دارند، اما مانند كوهنوردى مى مانند كه هرچه از سطح زمین بالاتر مى رود، پیامدهاى سقوطش سهمگین تر مى شود. آنان نیز هر اندازه به مقام هاى بالاترى مى رسند، عواقب سقوطشان بیشتر مى شود و همانگونه كه اگر كوهنوردى از فاصله مثلاً یك مترى بلغزد و زمین بخورد، چندان آسیبى نمى بیند، اما چنانچه از فاصله دویست مترى یا پانصد مترى یا از قله كوه سقوط كند، با خطر مرگ رو به رو است. عالمى كه در مراتب بالایى قرار دارد، به همان نسبت پیامدهاى لغزش و سقوطش سهمگین تر و ناگوارتر است.
سرنوشت عالمى كه سقوط مى كند، مانند سرنوشت حلاج، بطائنى، هلالى و امثال آن ها است كه تعدادشان در طول تاریخ اندك نبوده است و امام زمان عجل الله فرجه باوجود اینكه قلبى فوق العاده مهربان دارند و از همه مهربان تر و با محبت ترند، عالمان ناصالح را لعنت كرده، فرموده اند: «خرجت اللعنة علیهم».
4- بدعاقبتی و عاقبت به خیری
شواهد تاریخى بر این مطلب بسیار است كه در اینجا به موارد مثبت و منفى به یادگار مانده در تاریخ اشاره مى كنم. فضل بن شاذان نامى است آشنا براى خداجویان و اهل فضل و دانش. در مقابل، تاریخ از كسانى نام برده است، مانند: على بن أبى حمزه بطائنى، حسین بن منصور حلاج و مانند آنان.
فضل بن شاذان، از اصحاب و از نمایندگان بسیار خوب امامان معصوم علیهم السلام بود. نقل شده است: «فضل بن شاذان شخصى را براى كارى به محضر امام حسن عسكرى علیه السلام فرستاد. پیك فضل پس از دیدار با آن حضرت گفت: امام علیه السلام به من فرمود: «أغبط أهل خراسان لمكان الفضل بن شاذان وكونه بین أظهرهم؛ از وجود فضل بن شاذان [با آن مقام و جلالت] در میان مردم خراسان بر آنان غبطه مى خورم».
پرواضح است كه امام علیه السلام از بیان لفظ «أغبط؛ غبطه مى خورم» اراده «مَجاز» فرموده است، نه معناى حقیقى لفظ. و این اقرب مجازات است، چه اینكه امام معصوم علیه السلام تمام «آنچه خوبان همه دارند یك جا دارد» و غبطه خوردن به معناى حقیقى آن در مورد امام معصوم علیه السلام منتفى است. آنچه از سخن امام علیه السلام برمى آید این است كه احساس اشتیاق مجاورت فضل بن شاذان را در انسان به وجود آورد و این امتیاز و ویژگى زمانى حاصل مى شود كه انسان به عنوان وكیل امام علیه السلام به خوبى از عهده انجام وظیفه برآید.
نیز در تاریخ آمده است یكى از عمال و كارگزاران بنى امیه خدمت امام صادق علیه السلام رسید و گفت: [اى فرزند رسول خدا!] چشمانم را بستم و تا آنجا كه توانستم ثروت اندوختم و هرگز در حلال و حرام بودن آن نیندیشیدم. حال چه باید بكنم؟
امام علیه السلام فرمود: هرچه بگویم، مى پذیرى؟
گفت: هرچه بفرمایید، همان مى كنم.
حضرت فرمود: از تمام دارایى و حتى تن پوش خود دست بكش! آن مرد درنگى كرد و گفت: باشد؛ این كار را مى كنم. سپس از تمام دارایى خود چشم پوشید و بدین ترتیب در شمار توبه كنندگان و سعادتمندان در آمد.
بنا به نقل تاریخ، على بن حمزه بطائنى این مرد را خدمت امام صادق علیه السلام آورد و سبب خوش فرجامى او شد، اما خود بطائنى به دلیل هواپرستى و دنیاطلبى فرجامى شوم براى خود رقم زد و سرانجام در دوزخ جاى گرفت.
از حسن بن على وشّاء نقل شده است كه گفت: زمانى كه در خراسان بودم روزى پس از نماز عصر ابوالحسن، على بن موسى الرضا علیه السلام به وسیله پیكى مرا به حضور طلبید. چون به خدمت حضرت رسیدم، به من فرمود: اى حسین، امروز على بن ابى حمزه بطائنى جان سپرد و در این ساعت پیكرش را در قبر گذاردند. در این هنگام دو فرشته قبر (نكیر و منكر) بر او وارد شده پرسیدند: پروردگار تو كیست؟
گفت: الله پروردگار من است.
پرسیدند: پیامبرت كیست؟
گفت: محمد صلی الله علیه وآله.
پرسیدند: چه دینى دارى؟
گفت: اسلام.
پرسیدند: كتابت كدام است؟
گفت: قرآن.
چون از امامان او پرسیدند از امیرمومنان علیه السلام تا موسى بن جعفر علیه السلام را یكایك نام برد. زمانى كه از امام بعدى سؤال كردند، دچار لكنت شد. مجدداً مورد سؤال قرار گرفت، این بار خاموش ماند. دو فرشته بدو گفتند: آیا موسىبن جعفر علیه السلام این گونه تو را فرمان داده (آموخته) است؟ حضرت فرمود: «ثم ضرباه بمرزبة فألقیاه على قبره، فهو یلهب إلى یوم القیامة؛ آن گاه با گرزى آتشین او را زدند و در قبر رهایش كردند كه تا روز قیامت شعله ور خواهد بود».
حسن بن على وشّاء مى گوید: چون محضر امام رضا علیه السلام را ترك كردم، تاریخ، روز و ماه را نوشتم. دیرزمانى نپایید كه نامه هاى [عالمان] كوفه مبنى بر مرگ على بن ابى حمزه بطائنى در زمانى كه امام علیه السلام گفته بود به ما رسید.
انحراف از مسیر صحیح و پیروى از تمایلات نفسانى كسى چون بطائنى را این چنین گرفتار آتش دوزخ مىكند كه تا قیام قیامت گرفتار باشد. در روایت از گرز آتشین سخن به میان آمده است. این خود درخور تأمل است كه گرز آتشین چگونه گرزى است؟ و آیا به این معنا نیست كه آتش آن، چنان فشرده شده كه صورت جرم به خود گرفته و حجم و ابعادى یافته است؟ مسلّم این كه هرچه باشد، كیفر سخت الهى است كه باید از آن به خداى مهربان پناه برد. آنچه شایسته تأمل است اینكه باید از عاقبت كار كسانى چون بطائنى و حلاج درس عبرت گرفت. بطائنى معاصر امام حاضر بود و حلاج در روزگارى نزدیك به عصر آن بزرگواران زندگى مى كرد، اما معاصرت و قُرب زمانى آنان سودى به حال شان نداشت، چراكه راه خطا پیمودند و نادرستى آنان از نظر بزرگان پنهان نماند. ازجمله اینكه شیخ طوسى درباره حلاج گفته است: «الحلاج الحیال الصوفی المتصنِّع؛ حلاج، شخصى فریبكار، صوفى و ریاكار و [متظاهر] بود».
ما به عنوان روحانى با همه وجود به این حقیقت تن دهیم و با جان و دل بپذیریم كه درستكارى و وظیفه شناسى دو اصلى است كه معصومان علیهم السلام به ویژه حضرت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف از ما خواسته اند و نباید در راه جلب رضایت آن پاكان دمى كوتاهى كنیم. در این صورت افزون بر اینكه باید پاسخگوى بى توجهى خود باشیم، بار گناهان دیگران نیز بردوش ما نهاده خواهد شد.
5- حقایق کتمان شده
مرحوم علامه مجلسى قدس سره در كتاب الصلاة بحارالأنوار، بخشى را به قنوت هاى طولانى نماز اختصاص داده و در آن برخى از قنوت هاى طولانى نماز معصومان علیهم السلام را جمع آورى كرده، از آن جمله دعایى است درباره حضرت ولى عصرعجل الله فرجه كه با تفصیل سَندى از عالمان پیشین، از حسین بن روح رضوان الله علیه از امام حسن عسكرى علیه السلام نقل كرده كه مى فرمایند: «وأَبْدى ما كان نَبَذَهُ العُلَماءُ وَراءَ ظُهُورِهم، مِمّا أَخَذْتَ مِیثاقَهُم عَلى أَنْ یبَینُوهُ لِلنّاسِ وَلا یكْتمُوه؛ و آن حقایقى را كه از عالمان پیمان گرفته اى تا براى مردم بیان كنند، اما عالمان به پیمان خود وفا نكرده اند، او (امام زمان عجل الله فرجه) بیان خواهد كرد».
این دعا كه جزو قنوت هاى ائمه علیهم السلام است، در چند صفحه گرد آمده و بخشى از آن درباره مسئولیت اهل علم است. همان گونه كه از این دعا برمى آید، یكى از كارهاى حضرت ولى عصر عجل الله فرجه كشف حقایقى است كه عالمان - برخلاف عهد و میثاقى كه خدا از آنان براى بیان حق و عدم كتمان آن گرفته است - كتمان كرده اند.
اهالى قم در زمان حكومت چند تن از خلفاى عباسى، مانند: معتمد و معتضد، گرفتار یكى از حكام بنى عباس، به نام ابن بغا شده بودند و براى رفع مشكل خود نزد امام حسن عسكرى علیه السلام عرض حال و از حضرتش چاره جویى كردند. امام حسن عسكرى علیه السلام در پاسخ به شكایت شان و به منظور رهایى آنان از ستمگرى هاى ابن بغا این دعا را در قنوت نماز خواندند و به آنان نیز توصیه كردند آن را بخوانند، تا از ظلم او نجات یابند. ظاهر روایت این است كه حضرت این دعا را در قنوت نمازشان خوانده اند، زیرا علامه مجلسى این دعا را در شمار قنوت هاى امام حسن عسكرى علیه السلام نقل كرده است. از این رو، مى توان احتمال داد، از آنان هم خواسته باشد، این دعا را در قنوت نمازشان بخوانند، ولى براى اهل علم پسندیده است كه آن را در قنوت نماز و غیرقنوت بخوانند؛ چراكه این دعا حاوى معارف بلند و ارزشمندى است.
البته همه سخنان ائمه علیهم السلام این گونه است و اهل علم هرچند سخنان فراوانى از آن بزرگواران خوانده و آموخته باشند، همواره معارف بسیارى در روایات اهل بیت علیهم السلام وجود دارد كه همچنان از آنها بى خبرند. به هر حال، منظور از نقل این حدیث بخشى از آن است كه درباره اهل علم بیان شده و در آن عالمان را از كتمان علم، شدیداً نهى كرده و با استناد به آیه قرآن، از پیمان خدا با عالمان درباره بیان حقایق دین یاد كرده اند تا عذرى براى آنان باقى نماند.
6- کتمان حقیقت، جرمی بزرگ
عالمان وظیفه دارند احكام و دستورات الهى را فراگیرند و آن را براى مردم بیان كنند، زیرا خداى سبحان از آنان پیمان گرفته است كه با استفاده از روش هاى مختلف، حقایق و معارف دین را براى مردم بیان كنند و این تنها اختصاص به عالمان عصر امام حسن عسكرى علیه السلام ندارد، بلكه همواره عالمان تمام روزگاران، مخاطبِ این پیمان بوده و باید به آن پایبند و متعهد باشند.
عالمان مى گویند كه در قضایاى حقیقیه، هرگاه موضوع محقق شود، حكم آن نیز بر آن مترتب خواهد شد. از این رو، عالمانی كه از آنان پیمان گرفته شده است جزو قضایاى حقیقیه هستند؛ چنان كه در عبارت «مما أخذت میثاقهم» آمده است. و دلیل اینكه عالمان با خدا پیمان بسته اند، علم آنان به حلال و حرام خداست و این علم براى آن پیمان، جنبه سببیت و علّیت دارد، لذا هرگاه علم، كه علت است، حاصل شود، پیمان الهى كه معلول است نیزتحقق خواهد یافت. آن گاه عالم، مصداق این روایت خواهد بود كه فرمودند: «مما أخذت میثاقهم على أن یبینوه للناس ولا یكتموه».
اساساً، بزرگ ترین جرم عالم كتمان حقیقت است، زیرا در گناهان دیگر، عالم و غیرعالم مشتركند، اما گناه انحصارى عالم كه او را از دیگر گناهكاران جدا و كیفر او را سخت تر مى كند، كتمان علم است كه مجازات او با مجازات دیگر گناهان فرق مى كند.
7- مجازات عالم کتمان کننده
اگر در روایات تحقیق شود، یك مورد را نمى توان یافت كه در آن آمده باشد: «شارب الخمر أشد أهل النار عذاباً» یا «تارك الصلاة أشد أهل النار عذاباً» یا درباره تارك روزه، زكات و حج چنین مجازاتى ذكر نشده است، اما درباره عالمى كه كتمان علم كند، گفته شده است: «أشد الناس عذاباً؛ عذابش از همه گناهكاران شدیدتر است».
ابوولاّد حناط، یكى از اصحاب امام صادق علیه السلام و از افراد كاملاً مورد وثوق و اعتماد عالمان است. او اهل كوفه بوده و در آن شهر به آردفروشى اشتغال داشت. وى روایتى نقل كرده است كه شیخ انصارى، در كتاب مكاسب، از آن به نام صحیحه ابوولّاد نام مى برد. این روایت زمینه بحث علمى فراوانى را فراهم كرده و مسئولیت عالمان را در دادن فتوا بیان مى كند. مضمون روایت این است كه وى از شخصى طلبكار بود و بدهكار طلب او را نپرداخته، شهر كوفه را به قصد فرار یا بدون قصد فرار، به مقصد محلى در نزدیكى شهر كوفه به نام قصر ابن هبیره ترك كرده بود. وقتى ابوولّاد از این ماجرا باخبر شد، اسبى را براى حداكثر، یك روز كرایه كرد تا سراغ او در محل سكونتش - كه فاصله چندانى با كوفه نداشت - برود و برگردد، اما هنگامى كه به آن جا رسید، مطلع شد بدهكارش به واسط رفته است. او شتابان خود را به واسط رساند، ولى باخبر شد آن جا را نیز به قصد بغداد ترك كرده است. ابوولّاد بى درنگ از واسط روانه بغداد شد و بدهكارش را در آن سامان پیدا كرد.
پس از بازگشت از سفر، براى تحویل اسب نزد چارپادار رفت و بر سر كرایه اسب، میان آن دو اختلاف به وجود آمد، زیرا او اسب را حداكثر یك روزه كرایه كرده بود، اما سفرش - مثلاً - پانزده روز طول كشیده بود و صاحب اسب، اعتراض داشت كه چرا خلاف قرارداد عمل كرده است. ابوولّاد كه مى دانست حق با اوست گفت: هرچه بخواهى به تو مى دهم تا از من راضى شوى، اما صاحب اسب كه از پیروان ابوحنیفه بود، قانع نشد.
ابوولّاد باتوجه به اینكه او قضاوت ابوحنیفه را قبول داشت، به او پیشنهاد كرد، قضاوت در این باره را به ابوحنیفه واگذار كنند و او قبول كرد. هر دو نزد ابوحنیفه رفتند و داستان را براى او نقل كردند.
ابوحنیفه از ابوولّاد پرسید: آیا اسب او را سالم به او باز گردانده اى؟
گفت: آرى. صاحب اسب نیز اقرار كرد اسبش را سالم تحویل گرفته است. ابوحنیفه پس از استماع سخنان دو طرف، حكم كرد: صاحب اسب هیچ حقى حتى نسبت به كرایه كوفه تا قصر ابن هبیره ندارد.
صاحب اسب در اعتراض به حكم ابوحنیفه گفت: من در این مدت پانزده روز مى توانستم با كرایه دادن اسب، مبلغ قابل توجهى پول دریافت كنم.
ابوحنیفه در پاسخ او گفت: وقتى او از قرارداد تخلف كرد، قرارداد اجاره باطل شده است و چون قرارداد شما باطل شد، تصرف و بهره بردارى از اسب یك عمل غاصبانه است و حكم مال غصبى این است كه غاصب، مال را سالم به صاحبش باز گرداند و او هم به اقرار خودت، اسب را سالم به تو باز گردانده است. هرچند براى غصب مال مردم مرتكب عمل حرام شده است، اما این دلیل نمى شود كه به تو كرایه بدهد.
بنا به نقل تاریخ آن مرد دراثر ناراحتى «إنّا للَه وإنّا إلیه راجعون» مى گفت و هر دو از خانه ابوحنیفه بیرون آمدند. ابوولّاد مى گوید: قبل از آنكه نزد ابوحنیفه برویم به او گفتم: حاضرم پانزده درهم به تو بدهم، اما قبول نكرد و بعد از قضاوت ابوحنیفه، با خود گفتم هرچند طبق فتواى ابوحنیفه او بر من حقى ندارد، ولى براى راضى شدن وجدان خودم مبلغى به او مى پردازم. از این رو، مبلغى به او پرداختم. آن گاه نزد امام صادق علیه السلام رفتم و قصه را براى آن حضرت نقل كردم. امام صادق علیه السلام فرمودند: «فی مثل هذا القضاء و شبهه تحبس السماء ماءها وتمنع الأرض بركتها؛ به سبب این گونه قضاوت ها است كه آسمان نمى بارد و زمین بركتش را دریغ مى كند».
به دیگر سخن، فتوا به غیر آنچه خدا مقرر فرموده، باعث قطع نعمت هاى الهى مى شود، حتى اگر امر ناچیزى مانند ماجراى ابوولّاد باشد.
ابوولّاد مى گوید: به آن حضرت عرض كردم، حال تكلیف من چیست؟
حضرت فرمودند: باید فلان مبلغ، به عنوان كرایه اسب به او بپردازى.
ابوولاَّد عرض كرد: یابن رسول الله، با آن مبلغى كه به او پرداختم رضایت او را جلب كردم.
امام صادق علیه السلام فرمودند: از آن رو رضایت داده كه خیال كرده از تو طلبى ندارد. به او بگو: این مبلغ را از من طلبكارى. اگر با این حال، از تو راضى بود تو به او بدهكار نیستى وگرنه باید طلبش را بپردازى.
نكته مهمى كه در این صحیحه نهفته، این است كه خداى متعال تكوین و تشریع را به گونه اى قرار داده كه انسان اگر مسلمان هم نباشد، ولى وجدانش سالم باشد، با تمام وجود در مى یابد كه این سخن كامل و جاى چون و چرا باقى نگذاشته است.
تذكر این نكته ضرورتى دو چندان دارد و آن اینكه اهل علم باید هشیار باشند، مبادا با استدلالهایى امثال آنچه ابوحنیفه بیان كرد، خود را فریب دهند، بلكه باید سخن خدا را به مردم ابلاغ كنند و اگر بنا باشد حكم خدا از درك ابوحنیفه و امثال او تبعیت كند، اسم آن اسلام نیست و باید نام دیگرى بر آن نهاد.
ابوحنیفه یك عالم است، اما آیا مى توان او را ازجمله عالمانى دانست كه یك ساعت نشستن در محضرشان، نزد خدا از هزار سال عبادت بهتر است یا اینكه قضیه برعكس است و حضور در محضر چنین عالمانى باعث نابودى دین مى شود؟
مراقبت در رفتار و مراجعه به وجدان سبب مى شود تا انسان دریابد كه مصداق كدام گروه از عالمان خواهد بود. دیگر اینكه اهل علم باید، حكم خدا را فراگیرند و وظیفه خود را تشخیص دهند، تا مبادا مصداق «نبذة العلماء وراء ظهورهم» باشند؛ همان هایى كه به پیمان خدا عمل نمى كنند.
8- بی تقوایی در علم
ابن ابى لیلى، در زمان منصور عباسى، قاضى مدینه بود و چون از طرف حكومت منصوب شده بود، در عین نابرخوردارى كافى از فقه و تقواى علمى و قضایى، كسى جرأت نداشت نسبت به احكامى كه او صادر مى كرد، اظهار نظر كند. روزى عده اى از او خواستند حكم جنس معیوبى را كه مورد معامله قرار گرفته براى آنان بیان كند. او اندكى فكر كرد، اما چیزى به ذهنش نرسید. از این رو، با گذاشتن دست روى شكمش چنین وانمود كرد كه دچار دل درد شده و با این بهانه از مجلس خارج شد و شتابان خود را به منزل محمد بن مسلم كه از شاگردان امام صادق علیه السلام بود، رساند و بدون اینكه اصل ماجرا را بیان كند، مسأله اى را كه از او پرسیده بودند، عنوان كرد و از او پرسید كه آیا درباره حكم این مسأله مطلبى از مولاى خود (منظورش امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود) دارى؟
محمد بن مسلم پاسخ داد: حكم خاص این مسأله را نمى دانم، اما یك قاعده كلى از امام باقر علیه السلام فرا گرفته ام و آن این است كه: «كل ما كان فی أصل الخلقة، فزاد أو نقص فهو عیب؛ هرچیزى كه در اصل بوده، آن گاه، از آن كاسته یا بر آن افزوده شود، عیب به شمار مى رود».
گفت: همین جمله كافى است، زیرا متوجه شد كه مى تواند با تنظیم صغرى و كبراى حكم، مصداق و مسأله مورد نظر را پیدا كند. سپس به سرعت به مجلس خود بازگشت و براساس همین قاعده، مسأله آنان را پاسخ داد.
روایت دیگرى نیز درباره ابن ابى لیلى در كتاب وسائل الشیعه نقل شده است كه به نظر مى رسد باتوجه به اینكه مورد فتواى فقها قرار گرفته، معتبر است. ماجرا از این قرار است كه شخصى به وصى خود وصیتى كرده بود، اما بعد از مرگ او میان وصى و أم ولد او درباره موضوع وصیت اختلافى پیش آمد و أم ولد به ابن ابى لیلى مراجعه كرد تا درباره موضوع مورد اختلاف آنان قضاوت كند. قاضى به نفع ام ولد رأى داد. وصى میت كه از شیعیان بود، نزد امام صادق علیه السلام رفت و جریان را براى حضرتش نقل كرد. حضرت فرمودند: «أما قول إبن ابی لیلى فلا أستطیع ردّه؛ نمى توانم گفته ابن ابى لیلى را رد كنم».
این سخن امام صادق علیه السلام از آن جهت بود كه ابن ابى لیلى قاضى حكومت بود و لذا آن حضرت فرمودند: پس از صدور حكم قاضى، نمى توانم پاسخى خلاف رأى او بیان كنم. البته امام صادق علیه السلام از جانب خدا بر ماسوى الله، اعم از جن و انس و مَلك حجت بودند، اما بنا نبود در مسائل معجزه كنند، بلكه با امور به صورت عادى برخورد مى كردند.
خلاصه، باتوجه به این روایت، ابن ابى لیلى یكى از عالمانی است كه عذابش از گناهكاران دیگر، حتى از شرابخواران، ظالمان، قاتلان و... شدیدتر است.
9- وظیفه روحانیان
آنچه باید همیشه مدنظر باشد این است كه ما به عنوان طلبه و روحانى و طبقه منتسب به امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف چه وظیفه اى داریم؟ البته این كه این انتساب پذیرفته شده است یا نه، مسأله مهم و درخور تأمل است و هرچه در این راه بكوشیم، تلاشمان بیهوده نخواهد بود، به این شرط كه به حقیقت برسیم و انتساب مان را تحقق بخشیم، اما اگر - خداى ناكرده - نتوانیم انتساب حقیقى حاصل كنیم، تمام سعى مان بر باد رفته و هیچ به دست نیاورده ایم و در مقابل، وضعیتى بدتر خواهیم داشت؛ چراكه با داشتن علم، مصداق این گفتار خواهیم شد كه مى فرماید: «علم لاینتفع به صاحبه لایزیده إلا بُعداً عن الله تعالى؛ دانشى كه به صاحبش سود نرساند [و او را به حق نزدیك نكند، به یقین]، او را از خدا دور خواهد كرد».
حال و با این حساب كه ما روحانیان خود را سربازان امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف مى دانیم، باید توجه داشته باشیم كه روحانیان دو دسته اند. یك دسته كسانى هستند كه مقام عدالت و تقوا و اجتهاد را به دست آورده اند و در این راه توفیق یارشان بوده. اینان نمایندگان عام امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف هستند. دسته دوم روحانیانى هستند كه هنوز به مراتب یادشده نرسیده اند، كه باید آنان را سرباز آن حضرت خواند. مى دانیم كه اگر وكیل یا سرباز رفتارى درست داشته باشد و مطابق خواست موكل و مافوق خود عمل كند، بى تردید نسبت به دیگران، موقعیت و منزلت بهتر و والاترى نزد موكل یا فرمانده خود خواهد داشت و در صورتى كه برخلاف خواست و میل او رفتار نماید، بیشتر مورد بى مهرى و - خداى ناكرده - كیفر قرار خواهد گرفت. ما به عنوان روحانى باید با همه وجود به این حقیقت تن دهیم و با جان و دل بپذیریم كه درستكارى و وظیفه شناسى دو اصلى است كه معصومان علیهم السلام به ویژه حضرت امام زمان عجل اللَه تعالى فرجه الشریف از ما خواسته اند و نباید در راه جلب رضایت آن پاكان دمى كوتاهى كنیم. در این صورت افزون بر اینكه باید پاسخگوى بى توجهى خود باشیم، بار گناهان دیگران نیز بر دوش ما نهاده خواهد شد. ماجراى زیر بهترین گواه براین سخن است.
حارث بن مغیره مى گوید: امام صادق علیه السلام در راه مدینه مرا دید و فرمود: حارث؟ گفتم: آرى. فرمود: «لأحملن ذنوب سفهائكم على علمائكم؛ گناه نادان های شما را متوجه عالمان شما مى دانم»، سپس روانه شد.
به درِ سراى آن حضرت رفته، اجازه دیدار خواستم و چون به حضورش رسیدم گفتم: [چون] مرا دیدى، فرمودى: گناه نادان های شما را متوجه عالمان شما مى دانم. از این سخن سخت وحشت زده شدم. امام علیه السلام فرمود: آرى [چنین است]».
مطلب دیگر در این باب، توقیع شریف حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشریف است كه در آن آمده است: «وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة أحادیثنا فإنّهم حجتی علیكم وأنا حجة الله علیهم؛ و در پیشامدهاى تازه (حوادث مستحدثه) به راویان حدیث ما رجوع كنید [و با چاره جویى از آنان، خود را از گرداب تباهى وارهانید]؛ چراكه آنان حجت هاى من بر شمایند و من حجت خدا برآنانم».
نصوص پیش گفته، تكلیف را روشن مى كند و ابهامى باقى نمى گذارد. وانگهى باوجود این عبارات، دیگر بهانه اى براى شانه خالى كردن از زیر بار مسئولیت وجود ندارد كه اگر چنین شود، بى تردید و همان طور كه در سخن امام صادق علیه السلام آمده است، بار گناهان نادان های جامعه بردوش عالمان نهاده خواهد شد و آنان مورد بازخواست قرار خواهند گرفت. روحانیان و عالمان از دو حال خارج نیستند. یا سربازان امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف هستند و یا اگر وكالت و نیابت عام داشته باشند، در این صورت، حجت آن حضرت بر مردم هستند كه در هر دو صورت كار مشكل است، زیرا اعمال خوب و بد این طبقه به دلیل موقعیت و مسئولیتى كه دارند پاداش و كیفرى دوچندان دارد. در این باره امام صادق علیه السلام مطلبى فرموده كه درخور توجه است. آن حضرت در برخورد با «شقرانى» (از نواده هاى شقران، غلام رسول خدا صلى الله علیه وآله) فرمود: «إن الحسن من كل أحد حسن، وإنه منك أحسن لمكانك منّا. وإن القبیح من كل أحد قبیح وهو منك أقبح لمكانك منا؛ نیكى و نیكوكارى از همه كس پسندیده است و از تو پسندیده تر است؛ به جهت جایگاه و منزلتت نزد ما. و زشتى و بدكارى از هركس ناپسندیده است، اما از تو ناپسندتر است؛ به جهت جایگاهت نزد ما».
پرواضح است كه اگر رفتارى درخور و متناسب با سربازى یا نمایندگى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف داشته باشیم، نزد آن بزرگوار موقعیت و مرتبه والایى خواهیم داشت و بدانیم كارهاى نیك و - خداى ناكرده - كارهاى بد همگان را همه روز به محضر آقا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف مى برند. حال اگر رفتارى نیك در نامه اعمال ما باشد، ایشان را شادمان مى كند، و اگر كار بدى در نامه خویش رقم زده باشیم، آن حضرت را سخت آزرده مى سازد.
از دیگرسو، هرچه موفقیت بالاتر باشد، در صورت لغزش و - خداى ناكرده - سقوط، خطر سنگین تر خواهد بود. به عنوان مثال، اگر عده اى را در نظر بگیریم كه از كوهى بلند بالا مى روند، حال اگر كسى در مراحل اولیه بلغزد، صدمه چندانى نخواهد دید و احتمالاً دچار آسیب هاى سطحى شود، اما كسى كه نصف راه را پیموده، به كمر كوه رسیده باشد، در صورت سقوط خطر بیشترى او را تهدید خواهد کرد. با این توصیف وضعیت كسى كه به قله برسد، روشن است؛ چراكه اگر خود را در آن موقعیت نگاه دارد، كار را به انجام رسانده است، اما اگر بلغزد، بى تردید جان خود را از دست خواهد داد. به همین ترتیب، لغزش طلبه مبتدى و آن كه به نیمه راه رسید، به تناسب، خطرى كم و كم تر دارد، ولى سقوط كسى كه مرحله سربازى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف را سپرى كرده، به مقام نیابت عام آن حضرت رسیده باشد، بسیار خطرناك است و حتى ازسوى حضرتش مورد لعن و نفرین قرار خواهد گرفت.
توجه داشته باشیم كه افرادى چون: حلاج، هلالى، شریعى و بطائنى، كسانى بودند كه بالا رفتند، ولى نتوانستند استوار بمانند و سرانجام از قله سقوط كردند. بدین ترتیب ازسوى كانون محبت و سرآمد بندگان و برگزیدگان حضرت حق، یعنى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف مورد لعن و نفرین قرار گرفتند. بى تردید فردى چون بطائنى از آن رو سقوط كرد كه امام زمان خود را نشناخته بود و به او ایمان نداشت. در تاریخ از افراد فراوانى نام برده شده است كه فرجامى این گونه شوم داشتند. بنابراین، با درنظر گرفتن موقعیت و مسئولیت خویش، بكوشیم با شناختن حق امام زمان خویش و نیز فرمانبردارى از حضرتش، وى را خشنود كنیم و در این راه سستى به خود راه ندهیم، چه اینكه خشنودى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف خشنودى حضرت بارى تعالى را به همراه دارد. شایان توجه است كه رضایت امام علیه السلام در گرو وظیفه شناسى و سالم نگاه داشتن عقاید از انحراف است. عزیزانى كه در این راه كوشیده اند، بیشتر بكوشند و آنان كه تا به حال توجه نداشته اند در این راه گام نهند. شرط وظیفه شناسى نیز در این است كه اگر كسى از ما وظیفه خود را بپرسد، همان چیزى را كه خود بدان عمل كرده ایم به او بنمایانیم و - خداى ناكرده - گفتار بى عمل نباشد و هدایتگرانى نباشیم كه در بیراهه گام مى نهیم.