1- مسیر رستگاری
انسان باید بکوشد با خودسازی به مقام رستگاری دست یابد، چنانکه قرآن کریم می فرماید: «قَدْأَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا؛ هرکس نفس خود را تزکیه کرده، رستگارشده».
یکی از راه های رسیدن به این مرحله دوری جستن از تن آسایی و خوش گذرانی است. مسلم این است که اگر این امر آنی و لحظه ای تحقق نیابد، به تدریج ممکن است و هرچند در ابتدا سخت به نظر برسد، اندک اندک برای انسان ملکه می شود. این بدان معنا نیست که انسان از نعمت های مباح الهی بهره نبرد که اسلام نیز شأنیت افراد را رعایت کرده و نیازهای طبیعی و منطقی آنان را روا دانسته است، اما اگر به مرحله ای برسد که شهوات و رغبت های نفسانی در میان باشد باید تجدید نظر کرد. آنچه باید لحاظ شود خود سازی و تهیه وسایل و زمینه برای هدایت دیگران است.
2- بازگشت اعمال
«إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛ اگر نیکی کنید، به خود کرده اید و اگر بدی کردید، باز به خود کرده اید». خدای متعال در این آیه به همه بندگان اعم از جوان، پیر، تهی دست، ثروتمند، زن و مرد خطاب می کند که نتیجه رفتارهای خوب یا بدتان در نهایت به خودتان بازمی گردد. کسی که در راه طلب علم یا کسب و کار تلاش کند، نتیجه مثبت کارش به خودش باز می گردد، نه دیگری. همین طور کسی که بهداشت را رعایت نمی کند، خودش بیمار می شود نه دیگران. هرچند دیگران نیز ممکن است از نتایج تلاش های مثبت ما استفاده کنند ولی نخستین کسی که از ثمره این تلاش ها در دنیا و آخرت بهره مند می شود خود شخص است، و اولین کسی که دچار عواقب منفی یک رفتار می شود کسی است که آن رفتار از او سرزده باشد.
3- اهمیت تربیت نفس
نفس انسان چموش و همواره در پی فرو افکندن او در دام گناه است. رستگار کسی است که زمام نفس سرکش را به دست گیرد و آن را رام سازد. اگر کسی بیمار صعب العلاجی در منزل داشته باشد یا خود گرفتار چنین بیماری ای باشد، طبیعی است برای درمان آن به هر دری می زند و به دنبال یافتن راه و چاره ای برای درمان آن می آید.
بر این قیاس چموشی نفس انسان نیز باید با تهذیب نفس بهبود یابد. در غیراین صورت اگر از تزکیه نفس خود غافل شود، عاقبت باعث شقاوت او خواهد شد، همانگونه که بلعم باعورا و زبیر و بسیاری بزرگان دیگر گرفتار دام نفس خود شدند.
4- تزکیه نفس لازمه عبادت
تردیدی نیست که عبادت بسیار مهم و بایسته است، اما مهم تر از آن این است که انسان به سبب عبادت دچار خود فریفتگی و غرور نشود و خود را بهتر از دیگران نداند و در محضر خدا تکبر نورزد و به مردم فخر نفروشد. انسان به مقداری که بر او واجب است علوم اسلام را بیاموزد و به دیگران بیاموزاند و در این راه توان لازم را صرف کند، مع ذلک در همان هنگام از تزکیه نفس و پرورش دادن روح و روان نباید غفلت کند. به عبارت دیگر اگر انسان در دانش به مقام والایی رسید بایستی به همان میزان از تکبر و غرور دور شود و در برابر مردم خود را برتر و بهتر نشمارد.
5- به بالاتر از خود بنگر
آدمی در امور اخروی باید به بالاتر از خود بنگرد تا دچار خودبزرگ بینی و عُجب نشود. نباید با خواندن نماز شب یا داشتن اخلاق نیکو شیفته خود شویم، بلکه باید کسانی را در نظر داشته باشیم که همین نماز را باتوجه بیشتری می خوانند و مراتب اخلاقی آنان بالاتر از ماست. وقتی کسی در خوبی ها به بالاتر از خود می نگرد، هیچ گاه دچار توقف و سکون نمی شود و همیشه در امور معنوی رو به پیشرفت است. امام صادق علیه السلام در روایتی مردم را سه گونه دانسته و فرموده اند: «مَن اسْتَوَی یوماهُ فَهُوَ مَغبونٌ وَمَنْ کانَ آخِرُ یوْمَیهِ خَیرَهُما فَهُوَ مَغبوطٌ وَمَن کانَ آخِرُ یومَیهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلعونٌ؛ کسی که دو روز وی مانند هم باشد، زیان دیده است، کسی که روز دوم او از روز نخستش بهتر باشد، مایه غبطه مردم است و آن که فردایش از امروز بدتر باشد، ملعون است».
6- اعتماد نکردن به خویشتن
در حدیث نبوی شریف آمده است: «الکَیسُ مَن دانَ نفسَهُ؛ زیرک کسی است که خود را مقصر و محکوم بداند [وپیوسته به نفس خود بدگمان باشد]».
هر انسان غیرمعصومی خواه ناخواه به وسوسه های شیطانی، شهوات نفس و تمایل به دنیا و زر و زیور آن مبتلاست، در این میان برخی بیشتر در ورطه گناه و اطاعت از هوای نفس می افتند وعدّه ای کم تر. مهم آن است که انسان پس از آن که ناخواسته به ورطه گناه افتاد و خطایی از او سر زد خود را مقصر بداند و به توبیخ و محاسبه نفس بپردازد و از درگاه الهی و کرم بی منتهای او طلب آمرزش نماید. در این صورت میزان سیئات او به مراتب کم تر خواهد بود و خدای متعال به او توفیق توبه و بازگشت عنایت می فرماید. اما کسی که همیشه و در همه حال نسبت به خود خوش بین و از خود راضی است و به همه گفتارها، کردارها، انجام دادن ها و خودداری کردن های خود به دیده حسن ظن می نگرد، بیشتر در معرض خطا و گناه است و کم تر توفیق کارهای نیک و عاقبت به خیری را خواهد داشت.
به عنوان مثال در زندگی مشترک خانوادگی همسر باید رفتارهایی را که در قبال شریک زندگی خود به جا آورده در نظر آورد و اگر رفتار ناشایستی در قبال او مرتکب شده است، تصمیم بگیرد هرگز آن را تکرار نکند. به همین قیاس فرزندان، پدران، مادران، استادان، شاگردان، دوستان و همکاران رفتارهای کوچک و بزرگ و شایسته و ناشایست خود را مورد محاسبه قرار دهند و در خصوص اعمال و رفتارهای ناپسند به تدارک گذشته بپردازند و تصمیم بگیرند خطاهای گذشته را تکرار نکنند.
7- دو راه پیش رو
انسان در هرجا که باشد اعم از خانه، محل کار، دانشگاه، بازار و ... دو راه و دو در به سوی آخرت دارد که یکی به بهشت و دیگری به جهنم ختم می شود. برای مثال همان طور که یک شخص بازاری، یا زن خانه دار و ... می تواند به بهشت برود، یک شخص بازاری یا زن خانه دار دیگر ممکن است با اعمال بدی که انجام می دهد خود را جهنمی کند.
این امر بستگی به انسان دارد که از میان این دو راه کدام را برگزیند.
خدای متعال به همگان درک و فهم عطا کرده و هرکس به اندازه خودش می تواند خوب و بد را از هم تشخیص دهد. ملاک بهشتی یا جهنمی شدن انسان در این است که عملی را که خوب می داند، انجام دهد و از ارتکاب کارهایی که آن ها را ناپسند می دارد، خودداری نماید.
انسان های خوب که به درجات والای معنوی دست یافته اند کسانی هستند که جداً تصمیم گرفته اند سفارش های معصومین علیهم السلام و اوامر آنان را به دقت اجرا کنند. اگر انسان از جوانی و نوجوانی جداً تصمیم بگیرد از گفتارها و کردارهایی که به نظر او ناپسند است اجتناب کند، از نظر معنوی رشد فراوانی خواهد کرد.
یکی از اموری که هرکس با هر مقدار درک و فهمی که دارد به درستی آن واقف است خوش اخلاقی و خوش برخوردی با همگان است؛ بدین معنا که انسان تلاش کند با پدر، مادر، همکار، بستگان، بیگانگان و حتی کسانی که برخورد نامناسبی با او دارند، به نیکی و گشاده رویی رفتار کند.
در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمودند: «فَمَنْ قالَ لَکَ إنْ قُلتَ واحدةً سَمِعْتَ عشراً [فقلْ لهُ] إنْ قلتَ عشراً لمْ تسمعْ واحدةً؛ وقتی شخص نابردباری به تو گفت: اگر یک دشنام یا سخن تند به من بگویی ده تا خواهی شنید به او بگو: اگر ده سخن ناروا به من بگویی یک سخن ناروا از من نخواهی شنید».
8- آفت های کار خیر
كار خیر آفت هاى بزرگى نیز دارد كه ممكن است فرد نیكوكار را گرفتار كند و در نهایت پاداش او را از بین ببرد كه از آن جمله: ریا، شهرت طلبى و ... هستند. سرمنشأ این آفات نفس انسان است. اگر مهار نفس در اختیار انسان نباشد، دست به هركارى مى زند؛ چراكه حس خودنمایى دارد و این یكى از مصیبت هایى است كه نفس لجام گسیخته بر سر انسان فرو مى آورد. فردى كه چنین خصلتى دارد، مى خواهد كوچك ترین كار خود را به همگان بنمایاند، لذا تا قدمى بر مى دارد بر آن است تا صداى آن قدم را همه بشنوند و اگر دستى مى گیرد مى خواهد همگان كار او را ببینند. دریغا كه بد دردى است درد خودنمایى!
فرض كنید استادى دارید و تكلیف مى كند در مورد فلان موضوع تحقیق كرده، مقاله اى بنویسید. كار را به نحو احسن انجام مى دهید و استاد از حسن كار قدردانى مى كند. حال اگر هزاران نفر هم به شما ایراد بگیرند و كار شما را بد بخوانند، دلگیر نخواهید شد، زیرا شما كار را براى آن استاد انجام دادهاى نه دیگران، اما اگر استاد با علم به این كه كارتان هیچ نقص و ایرادى ندارد نسبت به آن خرده بگیرد و قدر كارتان را نداند مسلّماً تحمّلش خیلى دشوار خواهد بود.
9- تربیت نفس
مى گویند حاج شیخ عبدالكریم حائرى رضوان الله علیه در زمان طلبگى درس استاد خود مرحوم آقا سید احمد فشاركى را مى نوشت و به وى مى داد تا نواقص آن را رفع كند. در یکی از روزها پس از اینکه مرحوم فشارکی نوشته های شیخ را بدو باز گرداند، حاج شیخ عبدالكریم حائرى از چگونگى كارش پرسید. استاد در جواب گفت: «خیلى خوب بود، اما یك عیب داشت». چون مرحوم حائرى عیبش را پرسید، آقا سید احمد فشاركى گفت: «عیب تقریرات آن است كه نظرهاى خود را ننوشته اى».
ببینید استاد ضمن قدردانى از كار شاگرد خود چگونه به وى بها مى دهد و او را در حدى مى داند كه مى تواند داراى نظر و رأى باشد. در مقابل، شاگردى دیگر تقریرات درس استاد خود را مى نویسد و در مورد مسئله اى نظر خود را به صورت پاورقى یادداشت مى كند. استاد با شاگرد خود برخوردى تند كرده، ایراد مى گیرد كه تو نباید چنین مى كردى و شاگرد بعد از این ماجرا گفته بود با این رفتارِ استاد، تمام خستگى كار بر تنم باقى ماند.
نفس امّاره این گونه روح خودنمایى را شعله ور مى كند. البته باید با تمرین و ممارست توانِ پایین آوردن فتیله این شعله را به دست بیاوریم. این خصلت را مى توان به چراغ هاى گردسوز قدیمى تشبیه كرد كه مصرف زیادى در خانه ها و دیگر اماكن داشت. دارندگان آن مى بایست آن را كنترل مى كردند؛ چراكه در صورت اندك بى توجهى فتیله آن دراثر گرما به خودى خود بالا مى رفت و تولید دود كرده، در نتیجه همه جا و همه چیز را سیاه و تباه می ساخت.
10- دیده عقل
رؤیت نفس چیزى است كه هركس دایره محدودى از آن را دارد. بچه هاى پنج ـ شش سال بیشتر در حد خودشان این رؤیت را دارند. اگر از بچه چند ساله اى كه نردبانى ده پله اى را یكى یكى طى مى كند بپرسید چرا تك تك از پله ها پایین مى رود و خودش را یكباره نمى اندازد؟ با آن محدوده درك خود، درك مى كند در صورتى كه پله ها را تك تك پایین نرود، مى افتد و دست و پایش مى شكند. در واقع این كودك افتادن و شكسته شدن دست و پا را با درك و بینش خود مى بیند. این درك و دیدن علم غیب نیست، بلكه درك از واقع است.
كسى كه درس نمى خواند و یا در درس خواندن جدیت به خرج نمى دهد یقین حاصل مى كنیم به جایى نخواهد رسید. موارد فراوانى از این قبیل در زندگى ما رخ مى دهد. مثلاً كسى كه بى ملاحظه و افسار گسیخته رانندگى مى كند، فردى كه كنار او در اتومبیل نشسته به او یادآورى مى كند كه تصادف كردن او را مى بیند. این دانستن درك و انكشاف است و نوعى دیدن عقلى به شمار مى آید.
انسان مى تواند تمام حالات خود را با دیده عقل ببیند. مثلاً هنگامى كه به نماز مى ایستد و قصد دارد به عبادت بپردازد باید حال و روحیه خود را براى انجام مستحبات بسنجد و اگر دریافت كه حال آن را ندارد، باید به واجبات بسنده كند و آن را به جاى آورد.
11- شناخت حد و قدر انسان
بارها این برداشت خودم را درباره روایتى عرض كرده ام و فكر مى كنم كه این معجزه اهل بیت علیهم السلام است، البته معجزه اى كه عامه مردم آن را درك نمى كنند و مثل شق القمر، سخن گفتن آهو و تسبیح گفتن سنگ ریزه نیست، بلكه معجزه گفتارى بسیار دقیق است. این سخن معجزگون از این قرار است: «رحم الله امرأً عرف قدره، فوقف عند حده؛ خدا رحمت كند كسى را كه قدر خود شناخت و در حد خود ایستاد».
این روایت به نظر من خود معجزه اى در كلام است. اینكه آدمى بداند چه اندازه از او كار بر مى آید بسیار مهم است. من و شما اگر تا ده سال دیگر توانستیم حد كارهایمان را بدانیم، موفقیت بسیارى كسب نموده ایم. اینكه آدمى نه كُند برود و نه تند، بلكه ـ بنا به روایات بالا ـ در حد خود بایستد دنیایى مطلب دارد.
«رحم الله امرأً عرف قدره». قدر، یعنى اندازه، یعنى دو طرف اول و آخر، به دیگر بیان اینكه انسان بداند چه مقدار مى تواند نماز بخواند، درس بخواند، حفظ كند، كتاب بنویسد، هدایت كند، روزه بگیرد، شكیبایى ورزد وبردبارى داشته باشد. این نكته بسیار ظریف و مهم است. مثلاً از همین امشب تا فردا تصمیم بگیرید و ببینید كه چقدر مى توانید در جاهایى كه لازم نیست، حرف نزنید.
یكى از علماى نجف ـ كه خدا رحمتش كند ـ بسیار شوخ طبع و ظریف بود. او مى گفت: روزى تصمیم گرفتم كه از این شوخ طبعى و زیاده گویى ـ كه منزلت اجتماعى مرا پایین مى آورد ـ دست بكشم. از مدرسه صدر (كه در انتهاى بازار بزرگ بود) خارج شدم و تا حرم مطهر امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام كه كم و بیش دویست متر مى شود حركت كردم. در این فاصله كوتاه كه شش هفت دقیقه مى شود تصمیم گرفتم كه شوخ طبعى و بذله گویى را ترك كنم. چند قدمى پیش نرفته بودم كه با شخصى رو به رو شدم كه عمامه اش كمى كج بود. خواستم چیزى بگویم، اما به یاد تصمیم خودم افتادم و چیزى نگفتم. كمى بعدتر با دوستى برخوردم كه محاسنش كمى نامنظم بود. جلوى خود را گرفتم و چیزى به او نگفتم و ... به صحن مطهر كه رسیدم دیدم دِق مى كنم، لذا خود را رها كردم.
چنین شخصى كه نتوانست چند دقیقه خود را نگه دارد، چگونه مى تواند تا پایان عمر اندازه نگه دارد و قدر خود را بشناسد؟
انسان باید توان خود را بشناسد و اگر مثلاً شش ساعت خواب براى او كافى است، آن مقدار را بیشتر یا كمتر نكند. اگر نیم ساعت بیشتر بخوابد سالانه 180 ساعت را تلف كرده است و اگر كمتر بخوابد به بیمارى اش خواهد انجامید و هزاران ساعت را از دست خواهد داد. پس انسان باید با مد نظر قرار دادن عبارت «رحم الله امرأً عرف قدره» به این امر پى ببرد كه در كسب فضائل چه اندازه مى تواند بردبار باشد.
خداى متعال ما را انسان آفریده و بر این آفرینش به خود تبریك گفته، مى فرماید: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَــلِقِینَ؛ خجسته باد خدا كه بهترین آفریدگان است».
خداى متعال با آفرینش هیچ آفرینه اى جز انسان به خود تبریك نگفته است. درباره این همه آفرینش شگفت انگیز، مانند: كرات، اجرام آسمانى، دریا، كوهها و ... هرگز به خود تبریك نگفته، اما در آفرینش من وشما فتبارك الله گفته است.
12- پرهیز از افراط و تفریط
خداى تبارك وتعالى از سر لطف آدمى را آفریده و از او خواسته است كه در دنیا عمل كند تا در آخرت بهره و ثمره عمل و تلاش خود را ببیند. از این رو انسان باید قدر و توان خود را بشناسد و همه چیز خود را در بوته آزمایش و سنجش قرار دهد. به دیگر سخن اینكه بیش از حد نیاز و كمتر از آن غذا نخورد، نه تقصیر كند و نه قصور. مقدار نیاز انسان به تفریح و استراحت چقدر است؟ برخى از مردم اصلاً نیازى به تفریح و تفرّج ندارند و بعضى بدون آن نمى توانند با نشاط باشند. شخصى در همین شهر قم به من مى گفت اگر از یك ماه بگذرد و به سفر نروم دیوانه مى شوم.
وى آدم پركار و خدمتگذارى است و واقعاً به اندازه چند نفر كار مى كند، لذا چنین كسى باید به سفر برود تا با روحیه اى پر نشاط به كار بپردازد. در برابر، كسانى هستند كه سال ها در شهر خود مى مانند و روحیه شان نیز كسل نمى شود. چنانچه كسى چنین روحیه اى داشته باشد و مى تواند با ماندن در محل سكونت خود از وقت خود كمال استفاده را ببرد، شایسته است چنین كند.
مرحوم والد، در جوانى بسیار قوى بودند و ماجراهاى مختلفى نقل مى كردند از آن جمله مى فرمودند: «در جوانى خواب خود را كم كم كاهش مى دادم تا آنكه به حدود دو ساعت و نیم رساندم». ایشان گام به گام و نه یك باره نیاز خود را به این مقدار خواب رسانده بودند.
وقتى آدمى به مقدار معینى خواب نیاز دارد، چرا باید از آن اندازه بیشتر یا كمتر شود؟ روشن است چنین كسى قدر و حد خود را شناخته است. منظور از قدر خودشناسى، اعم از امور: مادى، معنوى، دنیایى، آخرتى، خورد و خوراك، مسائل خانه و بیرون آن و ... است و انسان باید با خود بیندیشد كه: حد من چقدر است؟ عقلم، بدنم، امكاناتم، توانم و ... چه قدر است؟
اگر آدمى حد و قدر خود را دانست، مسأله دومى پیش مى آید كه از اولى مهم تر است و آن اینکه: «فوقف عند حده؛ در حد خود بماند». این سخن بدان معناست كه نه تند برود و نه كُند.
13- نیروی محرک درون
اگر انسان به خوف حقیقى رسید، عمل خائفین را هم به دست مى آورد. این خوف اگر در نفس و جان آدمى قرار بگیرد، خود محرك اساسى انسان براى عمل مى شود و خوف الهى مایه عمل صالح است. پیش تر در ماجراى آتش سوزى مِنى بیان شد كه لازم نیست به كسى بگویند فرار كن، بلكه با دیدن خطر خودش فرار مى كند، زیرا به تمام معنا ترسیده است. فردى كه براى برخاستن و راه رفتن به كمك دیگران نیاز دارد، بدون هیچ كمكى فرار مى كند و از كوه بالا مى رود. پس نیروى محركه در جان آدمى است و مهم این است كه آدمى نه افراط كند و نه تفریط. مقدارى از خوف خدادادى است و مقدارى از آن اكتسابى و حاصل تلاش آدمى است كه در غیراین صورت تسلیم تحقق نمى یابد. خدا مى فرماید:«ثُمَّ جَعَلْنَـكُمْ خَلَـئِفَ فِى الارضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظُرَ كَیفَ تَعْمَلُونَ؛ آن گاه شما را پس از آن ها در زمین جانشین قرار دادیم تا ببینیم چگونه رفتار مى كنید».
اگر تمام خوف ها خدادادى مى شد، در آن صورت نقض غرض مى شد و مسأله امتحان الهى تحقق نمى یافت. لازمه امتحان الهى است كه انسان خود به خوف حقیقى دست یابد و با مطالعه آیات قرآن، روایات و ... ملكه تدبر در آن ها را در خود به وجود آورد، چه اینكه خداى سبحان در قرآن مكرراً بر مسائلى چون: تدبّر، تعقّل، تأمّل و تفكّر تأكید كرده است تا انسان با این تلاشها به معرفت و در نتیجه به خوف واقعى برسد.
14- خوف نابجا
نكته اى كه یادآورى آن ضرورت دارد این است كه عمل حد و اندازه مشخصى دارد كه نباید در آن افراط یا تفریط شود، اما خوف چنین نیست و نقطه پایانى ندارد.
انسان هراندازه كه مى تواند باید خوف را در نفس خود تقویت كند، اما نه آن سان كه به دلیل خوف از كار و زندگى باز ماند. مرحوم سید كاظم یزدى، صاحب کتاب ارزشمند عروة الوثقى مى فرمودند یكى از نیرنگ هاى شیطان این است كه برخى را از سر بى دینى از نماز جماعت دور مى كند و بعضى را با حربه وسواس و اینكه نكند فلانى عادل نباشد. بدین ترتیب، فرد وسوسه شده تمام نمازهاى جماعت یك شهر را خدشه دار دانسته و از نماز جماعت محروم مى ماند.
روشن است كه چنین خوفى نباید انسان را از انجام واجبات باز دارد و سبب شود تا فضائل را كنار بگذارد.
برخى بر این باورند كه نباید واسطه نماز یا روزه استیجارى یا رساندن صدقه باشیم، زیرا پیدا كردن فرد مطمئن دشوار است و ممكن است به كسى بدهیم كه مورد اطمینان نباشد و از همین رو براى راحتى خود چنین كارهایى را انجام نمى دهیم. باید توجه داشت كه این برداشت و درك اشتباه بزرگى است و بلكه تردید و وسوسه شیطان است. باید عمل كرد، چرا كه رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز چنین بود و باید براساس رهنمود قرآن كه رسول خدا صلی الله علیه وآله را سرمشقى نیكو خوانده، در تمام مسائل فردى و اجتماعى خود از آن حضرت سرمشق بگیریم و فراموش نكنیم كه پیامبر صلی الله علیه وآله چنین كارهایى مى كردند.
15- احتیاط نابجا
شخص فاضلى در كربلا مدتى به تحصیل و دانش اندوزى مشغول بود. بنده نیز كمى نزد ایشان درس خواندم. پس از مدتى حوزه را ترك كرد. علتش را از او پرسیدم، گفت: «عالم شدن خیلى خطرناك است. مى ترسم از عهده اش بر نیایم، لذا دیدم این گونه راحت ترم».
این دسیسه شیطان است. انسان به یارى خدا باید عالم شود و با بصیرت و آگاهى و مدد از اهل بیت علیهم السلام در راه دانش گام زند. نباید خوف مایه یأس انسان شود و در عمل كوتاهى كند كه در عبارت امام علیه السلام آمده است:«اللّهم إنّى أسئَلُكَ صبر الشّاكرین لك؛ بار خدایا، صبر شكرگزاران را از تو مسالت دارم».
الحق كه اگر این تعبیر از امامان معصوم علیهم السلام صادر نشده بود، من فكر نمى كنم به مغز آدمى برسد كه دریابد ممكن است صبر نتیجه شكر باشد، بلكه ممكن است خلاف آن در ذهن خطور كند كه شكر چه ربطى به صبر دارد؟ تمام این سخنان و مطالب، شگفتى آورند. هر مطلبى كه معصومان علیهم السلام به خدا عرض مى كردند، نكات بسیار ظریفى دارد. امیدوارم به بركت اهل بیت علیهم السلام از این انوار در حد توان مان بهره بگیریم، ان شاء الله.
16- ظلم خلفا
در روایت آمده است كه رسول خدا صلى الله علیه وآله از حكومت هایى كه بعدها خواهند آمد، مانند حكومت بنى امیه و بنى عباس به «ملك عضوض؛ پادشاهىِ ظلم» تعبیر فرموده است، ولى علىرغم این تعبیر رسول خدا صلى الله علیه وآله در بسیارى از گفته ها و نوشته ها مشاهده مى شود كه از آنان به عنوان «خلفا» یاد مى كنند.
حاكمان عباسى حاجبان و دربانان گوناگونى داشتند كه رفت و آمد افراد مختلف را در كاخ سلطنتى زیر نظر داشتند و از ورود افراد ناخواسته نزد حاكمان عباسى جلوگیرى مى كردند. معمولاً سبك دربار ملوك عباسى چنین بود كه سلطان در جاى مخصوصى كه از تجملات گوناگون لبریز بود مى نشست و ندیمان خاص او پیرامون او مى نشستند. آن محل درهایى داشت كه آن ها را مى بستند و یك یا چند دربان را مأمور مى كردند كه از ورود دیگران به آن اتاق یا تالار جلوگیرى كنند. قبل از این تالار تالارهاى دیگرى با موكلان ویژه وجود داشت و همین طور پیش از آن هم تالارهاى دیگر ... شمار این تالارها گاهى به بیست تالار مى رسید و افراد براى ملاقات با حاكم عباسى مجبور بودند از همه این سالن ها - كه گماشتگان ویژهاى داشت - عبور كنند تا به بارگاه حاكم عباسى برسند. كسانى كه مسئولیت نگهبانى از -فرضاً- تالار پنجم را داشتند حق نداشتند به سالن چهارم نزدیك شوند و به همین سان هیچ دربانى حق تعدى از جایگاه خود را نداشت و بسا برخى از دربانان كه از سر حواس پرتى و به خطا به اتاق بعدى مى رفت، به كام مرگ فرستاده مى شد. (انصافاً تاریخ آكنده از امور غریب است).
آمده است: یكى از ملوك بنى عباس براثر بیمارى استسقا حالش وخیم شد و در آستانه مرگ قرار گرفت. در ساعات آخر عمر مرتب به حالت اغما مى رفت و دوباره به هوش مى آمد. فرزندان، برادران و بستگان نزدیك او كه مرگ خلیفه را قطعى دیدند، گرد هم آمدند تا شخص دیگرى را به جاى او تعیین كنند. این در حالى بود كه پادشاه عباسى در اتاق خود در حال جان كندن بود. بستگان وى یك نفر را از میان خود تعیین كردند كه حال او را زیر نظر داشته باشد تا هر وقت جان داد آن ها را آگاه كند و اجازه ندهد كسى به اتاق پادشاه عباسى رفت و آمد كند. در آن لحظات حساس هیچ چیزى را نمى شد پیش بینى كرد. از این رو، آن مأمور شمشیرى برهنه با خود حمایل كرد تا در صورت وقوع كوچك ترین حادثه اى كاملاً آماده باشد و اگر كسى در این لحظات حساس قصد سوئى داشت، او را بلافاصله از پا درآورد. آن مأمور از كسانى نبود كه در اتاق پادشاه جاى داشته باشد، ولى در این فرصت حساس بستگان ملك عباسى صلاح دانستند او را بر در اتاق او بگمارند.
آن مأمور بعدها مى گفت: «هربار كه در را باز مى كردم تا ببینم خلیفه زنده است یا نه، مى دیدم چشمانش بسته، اما هنوز نمرده است. یك بار كه در را باز كردم و نگاهى انداختم دیدم چشمانش باز است. وقتى مرا دید، نگاه تندى به من كرد و چنان خیره به من نگریست كه وحشت سراپاى وجودم را فرا گرفت. فوراً در را بستم و بى اختیار عقب عقب رفتم تا اینكه به دیوار برخورد كردم و لبه شمشیرم كه به دیوار خورده بود، به سمت من برگشت، ولى خدا رحم كرد و شمشیر مرا تلف نكرد. اندك زمانى به همان منوال گذشت. با خود اندیشیدم كه من مأمور این در شده ام و كسانى كه مرا این جا گماشته اند منتظرند تا مردنِ ملك عباسى را به آن ها خبر دهم. تلاش كردم خونسردى خود را حفظ كنم، اما جرأت نمى كردم در را باز كنم، چه این كه تصویر آن نگاه تند و رعب آور همچنان در ذهنم باقى مانده و جلو چشمم بود. ناگهان از درون اتاق صدایى به گوشم رسید. با خود اندیشیدم كه جز ملك عباسى كه در حال جان دادن است كسى در اتاق نیست. پس این صداى چیست؟ با ترس و لرز در را باز كردم. پشت اتاق ملك باغ بزرگى بود. دیدم یك موش صحرایى بزرگ از باغ مجاور وارد اتاق خلیفه شده و روى صورت او نشسته و در حال درآوردنِ چشم اوست. تا در را باز كردم، چشم او را درآورد و گریخت و من با این كه شتاب كردم نتوانستم جلوى كار او را بگیرم.
با خود گفتم سبحان الله! چشمى كه تا چند لحظه پیش از این از ترسِ یك نگاهش نزدیك بود قالب تهى كنم، اكنون یك موش صحرایى در كمال آرامش آن را از كاسه درآورده و برده است!». راستى مگر یك نگاه چقدر مى تواند ترسناك و رعب آفرین باشد؟ واقعیت این است كه نه فقط مردم عادى، بلكه مأموران ملوك اموى و عباسى نیز از آنان بسیار هراسناك بودند؛ زیرا آنان چه بسا با یك نگاه باعث مى شدند كسى زیر سخت ترین و طاقت فرساترین شكنجه ها قرار گیرد و نیازى به رنجاندن زبان و امر و نهى نداشتند. اگر پادشاه عباسى بر كسى غضب مى كرد، دنیاى او را تباه و تیره و تار مى كرد. آن مأمور كه از نگاه غضبناك حاكم عباسى چنان دگرگون و دست پاچه شده بود و نزدیك بود خود را به كشتن بدهد، جزو كارگزارانِ همین دستگاه بود، ولى ظالم این چیزها را نمى فهمد و به میل خود هر حقى را نادیده مى گیرد.
وقتى مأموران و كارمندانِ چنین نظام هاى جائرى این گونه از حاكمِ خود وحشت داشته باشند، معلوم مى شود مردم عادى چه میزان از آنان مرعوب و هراسناك بوده اند. وحشتى كه شاهان عباسى در دل مأموران خود نهاده بودند، چنان بود كه آن مأمور نگون بخت از ترس تا دقایقى نمىتوانست وظیفهاى كه او را بر آن گماشته بودند انجام داده، در را باز كند و از حال خلیفه در حال مرگ خبر بگیرد. پیش از آن كه او به خود آید و با گشودن در پى به مرگ پادشاه ببرد آن حیوان پى برد كه پادشاه عباسى جان سپرده است.
نكته قابل توجه این است كه موش نسبت به دیگر حیوانات بسیار ترسوست و اصلاً شكارچى خوبى نیست. در این ماجرا گربه یا سگ یا جانور درنده اى چشم خلیفه را نبرده است، بلكه چشم ترسناك این طاغوت سفاك و این فرعون مخوف را یك موش ناتوان در كمال آرامش از كاسه درآورده است. آن مأمور هوشیار و زبده و حاضر یراق را براى این گماشته بودند تا بفهمد ملك عباسى چه زمانى مى میرد، ولى پیش از آنكه او متوجه مرگ خلیفه شود، موشى ناتوان پى به مرگ او مى برد و این قدرت نمایى خداست كه عاقبت شوم ستمگران را نشان مى دهد.
حاكم خون ریزى كه خدا مى داند چه قدر انسان را شكنجه كرده یا به كام مرگ فرستاده و چه مقدار اموال مردم را به ناحق تصاحب كرده و سَطوت او چنان است كه حتى اطرافیان او بىاندازه از او بیم دارند، چند لحظه پس از مرگ و چند لحظه پیش از آنكه دربان او از مرگش آگاه شود، خداى متعال چشم ترسناك او را روزى یك موش مى كند! و البته همه ظالمان سرنوشتى شوم دارند و خواندن این ماجراهاى تاریخى درس آموز و عبرت انگیز است. در قرآن كریم آمده است: « َقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُّولِى الْأَلْبَابِ؛ به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است».
كسى كه یك نگاه تند او یكى از اطرافیانش را تا این حد مى ترساند، در نهایت او را با یك چشم دفن مى كنند. به راستى كه انسان باید از این حكایات درس بیاموزد و بداند كه خداى متعال مى خواهد فرجام آن ملك ظالم را به جهانیان نشان دهد تا براى آنان موجب عبرت شود.
17- راه ملاقات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
شاید كمتر كسى از شیعیان و پیروان اهل بیت علیهم السلام یافت شود كه دوستدار ملاقات با امام زمان علیه السلام نباشد. بسیارى از مردم مى پرسند راه تشرف به خدمت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف چیست؟ بارها از خود بنده پرسیده اند چگونه مى توان با آن حضرت ملاقات نمود؟
راه این كار در یك كلام آباد كردن قلب به طاعت است و آباد كردن قلب منشأ بسیارى از بركات و موفقیت ها است كه یكى از آن ها شرف حضور یافتن به خدمت آن حضرت است؛ بدین معنا كه انسان به راستى در پى شناختن طاعت باشد تا آن را انجام دهد و قلب او نسبت به اطاعت امر خدا و رسولش رغبت داشته باشد.
باید توجه داشت كه زمین یك هكتارى در صورتى آباد شمرده مى شود كه تمام آن زیر كشت برود و درخت داشته باشد، اما اگر فقط ده یا صد متر آن مزروع باشد آن زمین را آباد نمى خوانند. دل انسان نیز چنین است و در صورتى قلب آدمى معمور خوانده مى شود كه سراسر آن به فرمانبردارى از خدا آبادانى یافته باشد.
البته درخور تأمل است كه گاهى حالت هاى خاص و استثنایى براى انسان پیدا مى شود كه دوام ندارد و در روایت سفارش شده است كه اگر این حالت پیدا شد «فدونك، دونك»؛ یعنى سعى كنید آن حالت را نگاه دارید و پاسِ آن بدارید. به هرحال این حالات غالباً در بسیارى از افراد وجود ندارد، اما امیدوارم چنین حالات مباركى براى همه ما پیش آید، ولى در هر صورت قلبى آباد شمرده مى شود كه سراسر آن یكصدا شیفته فرمانبردارى از خداى متعال باشد و كسى كه چنین قلبى دارد، شایستگى دیدار با حضرت صاحب الأمر عجل الله تعالى فرجه الشریف را پیدا می کند.
در كتاب هاى معتبر روایى و تاریخى ماجراى تشرف افرادى چون احمد بن اسحاق به خدمت امام زمان علیه السلام نقل شده است. در میان افرادى كه خدمت آن حضرت شرفیاب شده اند مراجعى چون سید بحرالعلوم، كسبه اى همچون حاج على بغدادى كه خواندن و نوشتن نمى دانست زن، مرد، پیر و جوان وجود دارد و امورى چون سن، علم و موقعیت اجتماعى براى دیدن آن حضرت ملاك نیست. این توفیق فقط از طریق آبادانى قلب آدمى به طاعت میسّر است. كسى كه قلبش به فرمانبردارى از خدا و رسول صلی الله علیه وآله آبادانى یافته موفق به دیدار چهره دلگشاى آن بزرگوار مى شود، خواه پیر باشد یا جوان و خواه عالم باشد یا شخصى از عامه مردم. از همین جاست كه مى بینیم حضرت امام سجاد علیه السلام دعاى براى آبادانى قلب را بر نماز اول وقت مقدم مى دارند. ایشان بهتر از هركسى فضیلت نماز اول وقت را مى دانند و بهتر از همه مى دانند كه نماز در اول وقت بسیار پرفضیلت تر از به تأخیرانداختن آن است.
مسلماً نماز و دعا و ذكر آن حضرت با تأنى و تأمل همراه بوده و خواندن این صلوات هنگام اذان ظهر باعث تأخیر فریضه ظهر آن حضرت مى شده است، اما حضرتش كه بهتر از هركس فضیلت نماز در اول وقت را مى دانستند در ماه پرفضیلت شعبان سى روز تمام نماز خود را به تأخیر مى انداختند و این صلوات ها را با چنین تفاصیلى مى خواندند تا پس از آن از خداى متعال عمارت قلب را به طاعت درخواست كنند و این امر اهمیت فوق العاده اطاعت و تقدم آن برهمه امور نیك دیگر را نشان مى دهد. در حد معلوماتم چیزى سراغ ندارم كه بگویم از طاعت مهم تر است، بلكه مهم ترین امر این است كه قلب انسان به فرمانبردارى از خدا و رسول او آباد باشد و در تهىدستى، دارایى، تندرستى، بیمارى، گشادگى، اندوه، شادمانى و در حالات گوناگون پیوسته در این اندیشه باشد كه فرمان خدا در این مقام چیست تا آن را بجا آورد.
18- شکیبایی نفس
در قسمتى از نامه حضرت امام صادق علیه السلام به اصحاب شان چنین آمده است: «صبّروا النّفس على البلاء فی الدّنیا فإنّ تتابع البلاء فیها والشّدة فی طاعة اللَه وولایته وولایة من أمر بولایته خیرٌ عاقبة عند اللَه فی الآخرة من ملك الدّنیا وإن طال تتابع نعیمها وزهرتها وغضارة عیشها؛ نفس خود را به شكیبایى عادت دهید، چراكه بردبارى در برابر بلاهاى گوناگون و سختى [بر خود هموار كردن] اطاعت خدا و [پذیرش] ولایت او و ولایت اولوا الامر [چنان پاداشى] در سراى آخرت [دارد كه] از تمام دنیا و نعمت هاى پیاپى و خوشى و شادخوارى پیوسته و گواراى آن بهتر است».
حضرت به خودشكیبى فرمان داده اند؛ زیرا نفس به خودى خود حالت صبر ندارد، بلكه همچون شعله آتشى هماره در حال زبانه كشیدن و بر همه جوارح انسان مسلط است و كسانى كه به بیراهه كشیده مى شوند، اسیر نفس سركش خود هستند. قرآن كریم در توصیف چنین نفسى مى فرماید: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ؛ همانا نفس قطعاً به بدى امر مى كند».
شهوت جنسى، شهوت در خوراك، شهوت ریاست، شهوت پول و ... همه از مظاهر بارز تسلط بندهاى نفس هستند كه انسان را گرفتار و در نهایت او را تباه و نابود مى كنند. تنها عاملى كه مى تواند نفس لجام گسیخته را مهار سازد عقل است؛ موهبتى الهى كه قوى تر از نفس است. اما اگر انسان از نیروى قدرتمند عقل در مهاركردن نفس استفاده نكند، در كام شهوت هاى: جنسى، قدرت، مالاندوزى و ... فرو خواهد افتاد و زمینه تلف شدن خود را مهیا مى سازد. از همین رو مى فرماید: «صبّروا النّفس؛ نفس را [به مدد نیروى عقل] به صبر كردن وادارید».
نفس مجموعه رنگارنگى از تمایلات است كه پیوسته آدمى را تحریك و وسوسه مى كند. در مقابل این وسوسه ها باید نفس را وادار به صبر كرد، امّا مهم این است كه بدانیم چگونه باید نفس را به صبورى واداشت.
به عنوان مثال كسى دچار مصیبتى شده است و دیگران با نقل مصیبت هاى سخت تر سعى در آرام كردن او دارند و بدین ترتیب از داغ مصیبت او مى كاهند. در واقع خود انسان هم مُصَبَّر است هم مُصَبِّر و این دو نیروى متضاد در وجود انسان نهفته است و از این رو فرد مصیبت رسیده نباید منتظر تسلى دهنده اى باشد، بلكه خود این وظیفه را برعهده گرفته، خویشتن را به بردبارى وادارد، چه این كه حضرت مى فرمایند خودتان این کار را انجام دهید. اینكه امام علیه السلام مى فرمایند: «صبّروا النّفس على البلاء فی الدّنیا» در حقیقت همان بلاها و گرفتارى هایى است كه همگان مى شناسند. یكى از شایع ترین بلاها در زندگى ما فقر و تنگدستى است. انسان در فقر و تنگدستى براى لقمه اى نان ممکن است دست به فعل حرام بزند و خدای ناکرده دزدى كند تا شكم خود و زن و فرزندانش را سیر كند. بیمارى سخت نیز از بلاهاى دنیوى است. كسى كه مداوایش هزینه بسیار بالایى دارد و قادر به تأمین آن هزینه نیست، دچار بلایى بزرگ شده است. همچنین - به حق یا ناحق - اتهامى بر كسى وارد مى شود كه ثمره آن آبروریزى است و ... . اینها همه - با تفاوت مراتب - از بلاهاى دنیوى هستند.
19- تتابع بلایا
در قسمتى از نامه حضرت امام صادق علیه السلام كه به آن اشاره شد دو مطلب مهم به چشم مى خورد. یكى این كه بلاها پشت سر هم مى آیند؛ یعنى تتابع بلا که حالت دنیا این گونه است. انسان از گرفتارى خانوادگى نجات پیدا مى كند، دچار بیمارى مى شود، از این نیز مى رهد باز گرفتار مسائل سیاسى مى گردد و در حالى كه كاملاً از این مشكل رها نشده مشكلى علمى برایش پیش مى آید. بنابراین بلاها وگرفتارى ها تتابع داشته، پى در پى به سراغ انسان مى آیند.
انسان هایى هستند كه وقتى دچار بلاهاى پى در پى مى شوند، به جاى اینكه از عقل خود براى رهایى از بلا استفاده درست كنند، به هر كار ناصوابى متوسل مى شوند تا از مشكل و بحرانى كه در آن گرفتار شده اند رهایى یابند. باید توجه داشت در جایى زندگى مى كنیم كه سراسر بلا و گرفتارى است و بندگان صالح خدا روى خوش نخواهند دید؛ لذا باید خود را براى تحمل سختى هاى پیاپى آماده كنیم. البته كسى كه پیوسته با مشكلات دست به گریبان است، در امر بندگى خدا با مشكلات رو به رو است. از این رو حضرت امام صادق علیه السلام در نامه خود درباره بندگى تعبیر به شدت كرده، مى فرماید: «فإنّ تتابع البلاء فیها والشدّة فی طاعة الله». این بیان نشان مى دهد كه حضرتش كاملاً واقف بودند با وجود گرفتارى هاى پى در پى دست شستن انسان از محرمات و پایبند بودن به واجبات بسیار مشكل است.
«والشدّة فی طاعة الله وولایته» به معنای ولى دانستن خدا و ارجح دانستن ولایت او بر خویش است؛ به این معنى من مالك خویشم و خدا مالك من. گاه نفس من چیزى مى خواهد و خدا چیز دیگر كه در چنین صورتى ولایت و خواسته خدا مقدم است و فرمان حضرتش و آنچه پیامبر خدا و ائمه اطهار علیهم السلام مى خواهند بر آنچه نفس من مرا بر آن وا مى دارد، ارجح است. مؤید این مطلب عبارت امام صادق علیه السلام است كه مى فرماید: «ولایة مَن أمر الله بولایتهم خیرٌ عاقبة عند الله فی الآخرة؛ و [پذیرش] ولایت اولوالأمر [معصوم] چنان پاداشى در آخرت [دارد كه] از تمام دنیا و نعمت هاى پیاپى و خوشى پیوسته و گواراى آن بهتر است». این بیان امام صادق علیه السلام روشن مى كند كه متاع دنیایى در مقام مقایسه با آخرت و پاداش جاودانه آن هیچ است. از این رو هموار كردن سختى هاى این دنیا بر خود كارى خردمندانه است، زیرا تمام آنچه به دنیا مربوط است - جز آنچه در توشه آخرت شود - در دنیا مانده، در نهایت نابود خواهد شد.
به راستى، من و شما مالك چه هستیم؟ خانه، اتومبیل، محل كسب و كار، مقدارى پول، كمى شخصیت، ذرهاى صحت و عافیت، كمى نیرو و قدرت، كمى زبان چرب، كمى علم و دانش، یك خرده ریاست و كیاست؟ آیا جز این است؟ به فرض اینكه شخصى بیش از این ها داشته باشد و مثلاً مالك همه زمین باشد، باز نتیجه همان است كه باید از این دنیا برود. وانگهى چنین كسى نیز با مشكلات دست به گریبان خواهد بود؛ مشكلاتى از قبیل: بى مهرى همسر و فرزندان، بى حرمتى زیردستان و خویشاوندان، بیمارى، نگرانى و ... .
20- کاخ باشکوه هارون
قصه ساختن قصر هارون از این قرار است كه او تمام تلاش خود را به كار برد تا كاخى بدون هیچ كاستى و عیب بسازد و در ظاهر نیز چنین شد. آنان كه كاخ را از نزدیك مى دیدند از شكوه قصر و بى عیب و نقص بودن آن تعریف ها كردند. یكى از بازدیدكنندگان كاخ هارون بر خلاف دیگران سخنى گفت كه هارون را به تعجب و تفكر وا مى داشت. او به هارون گفت: قصر تو نقصى بزرگ دارد. هارون پرسید: نقص این قصر چیست؟
او پاسخ داد: تو یا به این خانه مى آیى و از آن بیرون نمى روى یا از آن بیرون مى روى و برنمى گردى.
این عبارت در نهایتِ سادگى بزرگ و پر معنا بود. او مى خواست به هارون بگوید: یا در این خانه مى میرى و جنازهات را مى برند و یا در بیرون خانه هلاك مى شوى و دیگر به كاخ باز نخواهى گشت.
نه تنها قصه كاخ هارون، قصه همه دنیا چنین است. اگر كسى مالك كل دنیا باشد و در این دنیا هیچ دردى نداشته باشد، هیچ دشمنى نداشته باشد و از همه جاى دنیا خوشى بر او ببارد، اما چون خداى جهان آفرین چنین دنیایى را براى هیچ كس خلق نكرده است، اگر تمام این مواهب و نعمت ها را دارا باشد، باز بند دام گرفتارى ها خواهد بود، پس باید عبارت «صبّروا النفس» را راهكار زندگى خود قرار داد كه البته رسیدن به این مقام تصمیم گرفتن و استقامت و پایدارى مى طلبد.
به عنوان مثال دو نفر با درآمدهاى متفاوت یكى كم تر دارد و دیگرى بیشتر اما فرد اول زود صاحب خانه مى شود و آن كه درآمد بیشترى دارد از داشتن خانه محروم است. شاید به نظر برسد كه صاحب درآمد كم تر عاقل تر باشد. البته عقل دخیل است، اما به این دلیل نبوده كه صاحب خانه شده است، بلكه تصمیم گرفته تا خانه دار شود و براى رسیدن به هدف خود با برنامه ریزى دقیق و پرهیز از اسراف و با قناعت قسمتى از درآمد خود را پس انداز كرده و بالاخره روزى خانه دار شده است.
دو نفر با هم درس مى خوانند، یكى با فهم و عقل كمتر عالِم مى شود و دیگرى در حالى كه از فهم وعقل بیشتر برخوردار است عالِم نمى شود. عامل این موفقیت و عدم موفقیت دیگرى روشن است. فرد كند ذهن با خودشكیبى و تحمل سختى ها و نیز خوددارى از اتلاف وقت و دورى جستن از كارهاى بیهوده همه وقت خود را صرف دانش اندوزى كرده و فرد خوش استعداد كارهاى دیگر، تفریحات بیشتر و خوش گذرانى را بر درس خواندن ترجیح داده است و در نهایت فرد كندذهن به مقامى والا دست مى یابد و طرف خوش ذهن به دلیل وقت كشى از كاروان باز مانده است.
21- درجات بالای معنوی
یكى را مى بینید مثلاً خوب درس نمى خواند چون نمى تواند تمركز ذهن داشته باشد، اما یكى ذهنش را از انحراف به این سو و آن سو باز مى دارد و درس را خوب مى فهمد. با این حال، اولى ممكن است بتواند با ممارست عقب ماندگى خود را در فهم درس جبران كند. واجبات نیز چنین است و با نوافل واستغفار جبران مى شود. انسان مى تواند با یك تصمیم جدى به مراتب بالاى معنوى دست یابد. روایات تصریح دارند كه خداى عز وجل راه بازگشت و رستگارى را بر انسان ها نمى بندد. پرواضح است كه این عین لطف خداست؛ چراكه بشر مرتب در معرض هوا و هوس نفسانى است و خدا كه آفریده خود را خوب مى شناسد، از این رو راه جبران را پیش روى او قرار داده است. منتهى این خود انسان است كه باید به گونه اى عمل نماید تا براى جبران، حداكثر بهره را از وقت ناپایدار ببرد كه در غیراین صورت جبران گذشته ها برایش امكانپذیر نخواهد بود.
22- شیطان و محراب
در مساجد جایى ساخته مى شود به نام محراب. از نظر لغت محراب مكانى است كه امام جماعت در آن نماز مى گذارد و به معناى رزمگاه است؛ زیرا شیطان براى مبارزه و جنگ كنار انسان مى ایستد و به محض اینكه نماز را شروع كند، شیطان نیز شیطنت خود را آغاز مى كند و اگر انسان به قدرت مهار نفس خویش مسلح باشد، تیر شیطان به سنگ مى خورد. البته از نظر روایات هرجا كه انسان به نماز ایستد آن جا محراب است.
شخصى به مزاح و یا به جدّ مى گفت كه جنگ انسان با شیطان یك طرفه است. شیطان همواره مى زند و انسان همواره مى خورد! شیطان در كارش خیلى خبره است. چون با امثال من و شما خیلى سر كرده و نقطه ضعف همه را خیلى خوب مى داند.
از گفته هاى آن آقا كه بگذریم خداى متعال نیروى فوق العاده و كارآمد عقل را به ما عطا فرموده است. با در اختیار داشتن این نیرو توان آن را داریم كه بر شیطان غلبه كنیم. آنان كه بر شیطان چیره شدند چه كسانى بودند؟ منهاى معصومان علیهم السلام همه چیرگان بر شیطان همانند من و شما بودند كه البته این توان و قدرت داراى مراتب است و در نهایت مستلزم داشتن خودشكیبى است كه امام صادق علیه السلام بدان سفارش فرموده است.
23- نیکی به نفس
حضرت امام صادق علیه السلام در قسمتى از نامه خود به اصحاب و شیعیانشان مى فرمایند: «وأحسنوا إلى أنفسكم ما استطعتم، فإِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛ تا مى توانید به نفس خود نیكى كنید؛ زیرا [خداى متعال مى فرماید:] اگر نیكى كنید، به خود نیكى كرده اید و اگر بدى كنید، به خود [بد نموده اید]».
حضرت در ابتداى این نامه بر چهار نكته مهم تأكید نمودند:
اول: پیروان آن حضرت، یعنى شیعیان و دوستداران ایشان این نامه را همواره بخوانند؛
دوم: براى یكدیگر بازگو كنند؛
سوم: در آن تأمل نمایند؛
چهارم: بر آن تعاهد (مواظبت) كنند و ضمن عمل كردن به مفاهیم آن یكدیگر را نیز به عمل به آن سفارش نمایند.
خواندن مرتب متن این نامه براى خود و دیگران تدبّر و تفكّر در مفهوم و منطوق آن و مراجعه روزانه به آن زمینه تأثیر و ماندگارى معانى آن را در نفس آدمى مهیا مى سازد و هرچه نفس انسان با این گوهرهاى گران بها مأنوس تر گردد، به همان نسبت از وسوسه شهوات و مفاسد رهایى یافته، از گزند نفس سركش ایمن خواهد بود.
این بیان امام علیه السلام كه مى فرماید: «به خودتان احسان كنید» در واقع بیان یك امر فطرى است؛ چیزى كه در فطرت خُرد و كلان، پیر و جوان و عاقل و مجنون نهفته است. سپس امام علیه السلام مى فرماید: «تأمل وتعاهد كنید». مى دانیم كه در بسیارى از چیزها نیازى به تأمل نیست، چراكه هركسى مى خواهد در جاى خوب بخوابد، غذاى خوب بخورد، در هواى خوب گردش و تفریح كند، سخن درشت نشنود، مریض نشود، به فقر و تنگدستى گرفتار نگردد و ... و البته منظور حضرت از بیان تأمل و تعاهد موارد یادشده و چیزهایى كه در منطق متعارف از آن به احسان و نیكى به نفس تعبیر مى شود نیست، زیرا این موارد اصلاً نیازى به بازگوكردن ندارد، چه این كه عقل انسان به درستى حُسن و قُبح این موارد را درك مى كند.
در كتاب هاى بلاغت مثالى بیان شده است به این مضمون كه اگر گفته شد: «باع القوم دوابّهم ؛ [آن] جماعت چارپایان شان را فروختند» بدین معنا نیست كه همه قوم یك جا جمع شدند و تمام چارپایان خود را در یك محل گردآوردند و فقط یك معامله و خرید و فروش انجام دادند، بلكه مقصود آن است كه هركس به طور مستقل داد و ستد كرده است. منظور امام صادق علیه السلام از «احسنوا إلى أنفسكم» تعبیر "تقابل جمعین" است (این كه من به خودم احسان كنم، شما به خود نیكى كنید و همه همین گونه).
حضرت با اشاره به آیه شریفه: «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛ اگر نیكى كنید، به خود نیكى كردهاید و اگر بدى كنید، به خود [بد نمودهاید]» بعد از جمله «أحسنوا إلى أنفسكم ما استطعتم» مى خواهند امر واضح و روشن باشد. گاه مى بینیم در روایات و آیات از كلماتى كه به ظاهر معناى مشابهى دارند استفاده شده است كه در حقیقت با هم متفاوتند. مثلاً در قرآن كریم آمده است: «فَاتَّقُوا اللهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛ پس تا مى توانید از خدا پروا بدارید».
و در برخى روایات و احادیث كه در "مكاسب" و "وسائل الشیعه" و كتب دیگر وارد شده است به عبارت «أخوك دینك، فاحتط لدینك بما شئت؛ برادر دینى ات چون دین توست، پس به هر وسیله از دین خود پاسدارى كن» بر مى خوریم كه باید در دو كلمه «استطعت» و«شئت» دقت شود. این دو در معنا با هم متفاوتند: «استطعت» یك امر لازم و مهم را دربر مى گیرد، اما «شئت» یعنى به میزانى كه انسان مى خواهد. به عنوان مثال در آیه شریفه مى خوانیم: «وَلِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطَاعَ؛ و براى خدا حج آن خانه برعهده مردم است».
با كمى توجه مى بینیم به جاى من استطاع كلمه من شاء نیامده است و این خود جاى تأمل دارد. باید توجه داشت كه من استطاع به یك امر لازم و مهم یعنى واجب شدن حج بر فرد مستطیع اشاره دارد و زمانى كه مى فرماید: «فَاتَّقُوا اللهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» بدین معناست كه تقوا داشته باشید آن قدرى كه توان دارید.
از همین رو حضرت امام صادق علیه السلام در احسان به خود «أحسنوا إلى أنفسكم» فرموده و این بر امرى تأكید دارد كه لازم است، نه «ما شئتم» كه امرى میلى و اختیارى است. بى شك این مصداق همان «اقتضائى» و«لا اقتضائى» است كه علما در آن متفق القولند و اولى واجب و دومى مستحب است. از حضرت امیرمومنان علیه السلام روایتى منقول است كه مى فرمایند: «من به كسى احسان نكرده ام، كسى نیز به من بدى نكرده است».
به ایشان عرض شد ای امیرمومنان، تمام عمرتان را صرف احسان به مردم كرده اید و كسانى نیز به شما بى حرمتى نمودهاند.
حضرت فرمودند:« آیا گفته خدا را نخوانده اید، آن جا كه مى فرماید: «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛ اگر نیكى كنید، به خود نیكى كرده اید و اگر بدى كنید، به خود [بد نموده اید]».
امیرمومنان علیه السلام از آن رو به این آیه استناد كردند تا بگویند: آنچه به دیگران احسان كرده ام در واقع احسان به خود بوده و هركه به من بدى نموده در واقع به خود بدى روا داشته است.
24- تعریف احسان به نفس
احسان به نفس كه در قرآن و روایات آمده است این گونه تفسیر مى شود كه: اگر كسى به قصد برآورده شدن نیازش نزد شما آمد و شما آن را بر آوردید، اگر با مال خود گره و مشكل دردمندى را گشودید، اگر در پیچ و خم هاى زندگى، در شدّت ها و مشقّت ها، در بیمارى ها و ناتوانى ها دیگران را یارى كردید و یار و همگام دیگران بودید، همه این ها احسان به خود است و در واقع در حق خود نیكى كرده اید. در مقابل اگر كسى به شما توهین كرد و بد روا داشت و شما به جاى مقابله به مثل با او مهربان بودید و با صبر و بردبارى با او برخورد كردید در حقیقت به خود احسان نموده اید.
نقل مى كنند كه در زمان آیت الله العظمی بروجردى رحمه الله حوزه علمیه قم با بحران اقتصادى مواجه بود. این مرجع بزرگ در آن زمان 70 یا 80 ساله بودند. روزى فرموده بودند: «من از اول تا آخر هر ماه از مهر كردن قبض ها و رسید ها دستم خسته مى شود تا بتوانم شهریه ماه بعد را تهیه كنم».
قاعدتاً چنین فردى از دریافت وجوهى كه شهریه ماه بعد طلاب را تأمین مى كند باید خوشحال مى شدند، اما این گونه نبوده بلكه ایشان فرمودند: «پرداخت شهریه طلاب از دریافت آن براى من آسان تر است، زیرا پول گرفتن مسئولیت انسان را سنگین مى كند و زمانى كه این مبالغ به مصارف مشروع آن مى رسد، انسان سبك مى شود».
با كمى تأمل درمى یابیم كه این سخن ایشان از همین روایت و آیه شریفه و مانند آن برآمده است.
25- شروط تهذیب نفس
در قرآن كریم و روایات فراوانى درباره نیكى به خود سفارش هایى به انسان ها شده است كه رسیدن به وضعیت مطلوب در این زمینه مستلزم دعاى قبل از تصمیم و دیگرى تصمیم جدّى است. انسان ضعیف تر از آن است كه خود بتواند نفسش را تزكیه كند، پس باید با دعا و مددخواهى از درگاه خداى متعال بدان دست یابد. توجه داشته باشیم كه خدا باید كمك كند تا بتوان در مهار و تزكیه نفس موفق بود. خداى جل و علا درباره دعا و تأثیر آن مى فرماید: «قُلْ مَا یعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّى لَوْلَا دُعَآؤُكُمْ؛ [اى رسول ما] بگو: اگر دعاى شما نباشد، پروردگارم هیچ اعتنایى به شما نمى كند».
همان گونه كه انسان دعا را وسیله رسیدن به خواسته هاى دنیوى خود كرده و از خدا كمك مى طلبد و با طهارت و توجه چهل روز زیارت عاشورا مى خواند، براى رسیدن به تهذیب نفس و مهار آن نیز باید با خلوص نیت چهل روز دعا كند و زیارت عاشورا بخواند تا این كه ملكه خیر را در خود به وجود آورد.
انسان خانه دارد یا ندارد، ثروتمند است یا فقیر، شغل دارد یا ندارد، در هر وضعیتى كه قرار دارد، با سپرى شدن عمر تمام داشته ها و نداشته ها را پشت سر خواهد گذارد، پس سزاوار است كه داشته ها و نداشته ها انسان را از روز واپسین غافل نكند، چراكه - بر خلاف این دنیاى محدود - جهانى بى پایان در پیش رو دارد كه باید با تهذیب نفس و نیكى به دیگران كه در حقیقت نیكى به خویش است، توشه اى براى آن جهان و سفر طولانى برزخ برگیرد و در این جا نباید اهمال كرد كه این معناى واقعى احسان به خود است. بنابراین باید تزكیه نفس كرد و به حساب خود رسید كه اساس احسان به نفس است؛ زیرا محاسبه نفس امید به زندگى جاودان را در فرد به وجود مى آورد و در غیراین صورت انسان موفق نمى شود.
26- انفاق امام سجاد علیه السلام
روایت شده است كه امام سجاد علیه السلام انگور دوست مى داشت. روزى یكى از خادمان حضرت كه مأمور خرید نیازهاى خانه ایشان بود از بازار مى گذشت که چشمش به سبدى انگور افتاد كه براى فروش عرضه شده بود. چون مى دانست ایشان انگور را دوست دارند مقدارى خرید و به خانه برد. امام علیه السلام روزه بودند. موقع افطار انگورها را نزد حضرت آورد تا میل كنند. حضرت علیه السلام با تبسم رضامندى دست شان را دراز كردند تا از آن تناول كنند كه صداى نیازمندى از بیرون خانه به گوش رسید كه مى گفت: من فقیرم و اكنون نیز وقت افطار است. چیزى به من دهید.
حضرت علیه السلام به خادم گفتند: این انگورها را به سائل بده.
عرض كرد: یابن رسولاللَه، مقدارى به او بدهید و بقیه را خودتان تناول بفرمایید.
حضرت علیه السلام فرمودند: نه، همه آن را به او بده.
امر حضرت علیه السلام اجرا شد و ایشان با چیز دیگرى افطار كردند. روز بعد خادم باز مقدارى انگور خرید و هنگام افطار براى امام علیه السلام آورد. حضرت علیه السلام بعد از نماز خواستند با انگور افطار كنند كه این بار نیز صداى نیازمندى از خارج خانه به گوش رسید. حضرت علیه السلام با شنیدن صدا امر فرمودند خادم انگورها را به سائل بدهد. روز سوم نیز همانند روز اول و دوم سپرى شد و روز چهارم بانگ مددخواهى بینوایى به گوش نرسید و حضرت انگور را تناول فرمودند.
همه اعمال و رفتار ائمه علیهم السلام درسى است براى همگان كه باید از آن پیروى كنند تا به معناى واقعى كلمه دوستدار و پیرو این خاندان به شمار روند. مىبینیم حضرت سجاد علیه السلام همانند پدر و جدش و مادرش فاطمه زهرا علیهم السلام از چیزى كه مورد علاقه شان بود مى گذشت تا بدین وسیله دلى را شاد گرداند و به كمال نیكوكارى دست یابد؛ چراكه خداى متعال در قرآن فرموده است: «لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؛ هرگز به نیكوكارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید».
27- دو تصمیم مهم
یكى از مراجع بزرگ به من مى فرمود: «قبل از مرجعیت خود با افراد كمى در تماس بودم، ولى پس از آن كه بار سنگین مرجعیت را بر دوش كشیدم به دلیل كارهاى مختلفى مثل تنظیم و نشر رساله، نماز جماعت، پاسخگویى به استفتائات، دریافت امور وجوهات، دستگیرى از مستمندان و ... كه پیش آمد، بر حجم ارتباط من با افراد افزود. درهمان زمان دو تصمیم گرفتم و عزم خود را براى پایبندى به آن جزم كردم. اول این كه از هیچ كس گلایه نكنم و دوم از هیچ كس توقعى نداشته باشم. البته تصمیم دوم چون درونى بود به مراتب مشكل تر از تصمیم اول مى نمود. از این رو، اجراى آن را سرلوحه زندگى خود قرار دادم».
آن مرجع عالیقدر با عملى كردن دو تصمیم یاد شده در واقع به دیگران و مقلدان خود درس زندگى مى داد. گاه انسان توقع دارد ولى به خاطر این كه در نظر دیگران به اصطلاح سبك نشود، به زبان نمى آورد، اما آتش آن در درون فرد شعله مى كشد، او را از داخل متلاشى و اعصابش را نابود مى كند كه تمام این ها پیامد نفس سركش است. حال اگراین نفس سركش مهار شود، این گونه تفكرات به مخیله آدمى راهى ندارد و در نهایت نوعى آرامش روحى و روانى و جسمى براى فرد به ارمغان مى آورد. انسان اگر به مرحلهاى برسد كه در هركارى خدا را لحاظ داشته باشد نه مردم را، به همان حد احسان به خویش را عملى كرده است كه آسایش و آرامش درونى و بیرونى ثمره آن است. بنابراین، از خداى متعال بخواهیم توانایى و سعادت رسیدن به این مرحله را به ما عنایت فرماید كه در آن صورت به مرتبه اى خواهیم رسید كه محسوس اما توصیف ناپذیر است. به یك سخن این كه حضرت صادق علیه السلام در صدد بیان این مطلب است كه اگر هركار نیكى انجام شود، بى تردید احسان به خود است و اگر انسان نسبت به دیگران بدى كند، نتیجه آن بدى نیز به عامل آن مى رسد.
28- درمان خود
آورده اند كه به شخص فقیرى مال بسیارى رسید و خویشاوندان او ترسیدند كه اگر یكباره این خبر را به او بدهند غش كند. از این رو از یك روانپزشك درخواست كردند این كار را برایشان انجام دهد. آن روانپزشك تصمیم گرفت این خبر هیجان آور را در چند قسمت و آرام آرام به او بدهد. از این رو به او گفت: فلانى، فرض كنیم مثلاً ده درهم به تو برسد. در آن صورت با این پول چه كار مى كنى؟ مرد فقیر پاسخى داد و روانپزشك به او گفت: فرض كنیم بیست درهم به دست آورى. مرد فقیر گفت: با آن فلان كار را انجام مى دهم یا فلان چیز را مى خرم. گفت: اگر سى درهم به دست آورى چه؟ او همین طور مبالغ را بالا مى برد تا اینكه به مبلغ بالایى مثل صد هزار درهم رسید. در این هنگام مرد فقیر پاسخ داد: چنین چیزى محال است. روانپزشك گفت: تصور آنكه محال نیست. گفت: آخر این مبلغ پول خیلى زیادى است! گفت: خوب اگر زیادتر از این هم باشد چه؟ گفت: مثلاً چقدر؟ پاسخ داد: دویست هزار درهم. گفت: شوخى نكن بگذار به حال خودم باشم. روانپزشك به او گفت: قصد شوخى ندارم. پرسید: این مبلغ سنگین از كجا ممكن است به من برسد؟ در این هنگام روانپزشك ماجرا را براى او بازگفت و پرسید: اگر بگویم یك میلیون دینار به تو رسیده است چقدر مژدگانى به من مىدهى؟ مرد فقیر كه هنوز سخن او را باور نكرده بود پاسخ داد: نصف آن را به تو مى دهم. روانپزشك بى درنگ به او گفت: پس زیر این ورقه را امضا كن. مرد فقیر زیر آن ورقه را امضا كرد و تعهد داد كه در صورت به دست آوردن آن مبلغ نصف آن متعلق به آن روانپزشك است. اما به محض آنكه زیر ورقه را امضا كرد، آن پزشك نقش زمین شد و در دم جان داد. چون تحمل به دست آوردن نیم میلیون دینار و هیجان و شادى ناگهانىِ حاصل از آن را نداشت!
به نظر مى رسد كه این پزشك طب روان را فقط براى درمان دیگران آموخته بود و آن را به گونه اى نیاموخته بود كه براى خود نیز به كار بندد.
چه بسا واعظى یافت شود كه به خوبى از پس موعظه دیگران برآید و آیات و احادیث و داستان ها و امثال و ماجراهاى عبرت آموزى را كه از حفظ كرده چنان به صورتى منظم و مؤثر ارائه دهد كه موجب عبرت آموزى و دگرگونى شنوندگان شود، ولى خود از این كالاى باارزش كم ترین بهره اى نبرد. چنین كسى اندرز و عبرت را پیشه خود و وسیله اى براى تحقق برخى اهداف خود قرار داده است و عبرت هاى حاصل از تلاش و سخنان وى یكسره براى دیگران است نه خود او.
دو شخص بودند كه بر سر املاك وسیعى اختلاف داشتند و هركدام آن زمین ها را متعلق به خود مى دانست. آنان مرافعه به دادگاه بردند و در حدود پانزده سال به همین منوال گذشت. در پایان دادگاه تجدید نظر به سود یكى و زیان دیگرى حكم صادر كرد. تأثیر منفى و فشار این حكم بر طرف دیگر چنان شدید بود كه فلج شد و نتوانست از جا بلند شود. از این رو او را به خانه منتقل كردند و در همان جا نفس هاى آخر خود را كشید!
مانند این ماجراها بسیار است. همان طور كه مى دانیم بسیارى از كودكان به ویژه در نخستین سال تحصیلى از رفتن به مدرسه متنفرند. تا جایى كه برخى از آن ها آرزو مى كنند كاش معلمشان مى مُرد و آنان دست كم براى یك روز از مدرسه راحت مى شدند. به یاد دارم كه در دوره كودكى یكى از همسالان براى مریض شدن معلم پول توجیبى خود را نذر مى كرد! از آن جا كه در آن مقطع همه مواد درسى را یك معلم درس مى داد در صورتى كه كارى برایش پیش مى آمد، آن روز كلاس درس تعطیل مى شد و بچه ها به خانه مى رفتند.
به كودكى گفتند: امروز فلان مساله پیش آمده و لازم نیست به مدرسه بروى. كودك از شنیدن این خبر شادمان و مشغول غذا خوردن شد. در حین غذا خوردن به او خبر دادند كه آن مشكل حل شده و او امروز باید به مدرسه برود. كودك با شنیدن این خبر ناگوار نتوانست لقمه اى كه در دهان داشت ببلعد و نزدیك بود خفه شود. چون احساس مى كرد آن آسایش از دست او رفته است. وقتى خانواده اش آن وضعیت را دیدند به او گفتند: اشكالى ندارد، امروز به مدرسه نرو. پس از آن دوباره كودك با شادمانى مشغول غذا خوردن شد.
ممكن است حالت این كودك موجب تعجب یا خنده برخى شود، اما همین افراد وقتى به خودشان مراجعه كنند مشاهده خواهند كرد كه آن ها نیز همین طورند و فقط موضوع شادى آور یا حزن انگیز برایشان متفاوت است. سطح افراد در این مساله متفاوت است ولى اصل مساله در نهاد همه ما وجود دارد. كسى كه یك میلیون دینار پول دارد احتمالاً از بابت گم شدن یك دینار ناراحت نشود، ولى یقیناً از اینكه هزار دینار از پولش كم شود ناراحت مى گردد، اما كسى كه فقط صد دینار پول دارد حتى از بابت گم شدن یك دینار هم افسوس خواهد خورد.
انسان باید پیوسته ملتفت این معنا باشد كه همه چیزهایى كه دارد عاریتى است و به صورت امانت در اختیار وى قرار داده شده است و او روزى باید امانت را به صاحب و مالك اصلى آن بازگرداند. دارایى، علم، آبرو، سلامت، فرزندان، خانواده، همسر و املاك انسان و همینطور جسم و روح او و همه چیزهایى كه در اختیار اوست امانت است. از این رو شایسته نیست در صورت پس دادن این امور به مالك اصلى دچار اندوه شود. حتى مواردى چون سفر هم مشمول این قاعده است. اگر وسایل سفر فراهم بود، ولى به دلایلى سفر به تعویق افتاد یا هرگز محقق نشد، شایسته نیست كه انسان از این بابت اندوهگین شود؛ چون سفر هم یك امانت است!
اگر آدمى بتواند درباره این مطلب اندیشه كند، اندك اندك از شدت سختى ها و اندوه وى كاسته مى گردد و مى تواند به جایى برسد كه دیگر واقعاً بابت از دست دادن چیزى اندوهناك نشود و بر به دست آوردن چیزى شادمان نگردد.
اینكه انسان بابت از دست دادن چیزى -مثلاً سلامت- دچار اندوه مى شود ریشه در سرشت او دارد ولى تمرین روحى سختى این مساله را بر انسان كاهش مى دهد و نمى گذارد عذاب دوچندان بكشد. گاه انسان به دلیل بیمارى جسمى درد مى كشد و گاه از اینكه احساس مى كند سلامت خود را از دست داده است دچار رنج روحى مى شود. این دومى هم چیزى طبیعى است ولى غوطه خوردن در رنج هاى روحى و افسوس خوردن و مانند آن چیزى است كه پرورش و تمرین روحى مى تواند آن را درمان كند و از بین ببرد بدین ترتیب كه آدمى به یاد آورد كه تمام داشته هاى او حتى سلامت جسمى و روحى امانت است و او مالك حقیقى آن نیست.
باید بدانیم كه حتى سلامت ما نیز امانت است و باید در حفظ آن بكوشیم و نباید در صورت فقدان آن خودمان را با رنج و غصه از بین ببریم.
29- امانت های الهی در دست انسان
در حدیث قدسى آمده است: «یا محمد، احبب من شئت فإنك مفارقُهُ واعمل ما شئتَ فإنكَ ملاقیه؛ اى محمد، هركه را مى خواهى دوست بدار [ولى بدان] كه روزى از او جدا خواهى شد و هركارى كه دوست دارى انجام ده [و بدان] كه روزى [نتیجه] آن را خواهى دید».
البته این بدان معنى نیست كه انسان نباید در فقدان عزیزان خود اندوهگین شود، بلكه مى گوییم بی تابى و خشم و حرص خوردن بر چنین حوادثى شایسته نیست.
براى روشن تر شدن این مطلب مثال «روزه» راه گشاست. مى دانیم كه انسان روزه دار رنج گرسنگى مى كشد ولى شایسته نیست كه از بابت خود گرسنگى كشیدن هم رنج بكشد و بگوید: چرا من گرسنه ام یا اصلا چرا باید گرسنگى بكشم و در حسرت خوراك باشد! رنج گرسنگى یك مساله ذاتى است كه نمى توان آن را تغییر داد ولى حرص خوردن از بابت این رنج امر مقبولى نیست و مى توان آن را تغییر داد و اصلاً لازم است كه آن را یكسره از میان ببریم یا دست كم به حداقل ممكن كاهش دهیم.
این مساله درخصوص كسى كه یكى از عزیزان خود یا ثروت یا اعتبار یا حتى علمى را از دست داده است نیز صادق است. چه بسا یكى از ما شعر یا حتى كتابى را از حفظ بدانیم ولى به دلایلى مثل گذر زمان آن را از یاد ببریم و از این بابت دچار رنج شویم. چنین رنجى هرگز ذاتى نیست، بلكه امرى عرضى است و به سادگى مى توان آن را از بین برد. فقط كافى است كه انسان به این نكته التفات یابد كه چیزهایى كه تحت اختیار اوست همگى امانت است و خواهى نخواهى روزى باید این امانتها را به صاحب اصلى شان بازگرداند.
30- قضا و قدر الهی
كسى كه نفس خود را براساس این دو اصل تربیت كند، دنیا و آخرت خود را آباد ساخته است؛ زیرا همچنان كه مى دانیم مشكلات این جهان از اختیار انسان بیرون است. خداى متعال مى فرماید: «وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیرِ فِتْنَةً؛ شما را به بد و نیك مى آزماییم».
اما ساز و كار و نحوه برخورد انسان با این مشكلات كاملاً تحت اراده انسان است. انسان مى تواند همیشه این نكته را مدنظر داشته باشد كه هر بلا و آزمونى كه بر سر راه او قرار مى گیرد مربوط به قضا و قدر الهى است و اگر انسان این نكته را به درستى فهم كند، از شدت و فشار بار بلاها كم مى شود. چنین انسانى كه قدرت تحمل بلاها و مواجهه با آن در او افزایش یافته است احساس خوش بختى و سربلندى مى كند و دنیا و آخرت وى بسامان مى گردد.
همین مطلب درباره شادى ها نیز صادق است. چه بسیار امور دوست داشتنى و شادى زا كه بدون دخالت انسان به او رسد. انسان مى تواند این مطلب را به خود بباوراند كه شادى نیز خواهى نخواهى روزى از میان رفتنى است و اصلاً به معناى همه چیز نیست و انسان نباید بدان دل بندد و مملوك آن شود.
رضامندى به قسمت الهى از برترین درجات ایمانى یا همچنان كه گفته اند دهمین درجه از درجات یقین است. امروزه ما نیاز فراوانى داریم كه تغییر كنیم و به این درجات برسیم.
31- تسلیم بودن در برابر قضا و قدر
ما از یك سو مشكلات شخصى فراوان داریم و نیازمند آنیم كه نفس خود را چنان تربیت كنیم كه به قسمت الهى خرسند باشد و براثر حوادث و اتفاقات روزمره چنان متأثر نشویم كه گفتار یا كردارى از ما صادر شود كه خشم الهى را به دنبال آرد. بلكه همیشه باید به خود یادآورى كنیم كه به هر خیرى كه مى رسیم از جانب خداست و همچون امانتى باید روزى آن را باز پس دهیم. بنابراین، از بابت داشته ها و نداشته ها نباید خشنود یا ناخرسند شویم. شایسته است كه هر انسانى در برابر هر امر دوست داشتنىِ دل پذیرى دچار اندوه یا شادى نشود و باید همیشه متذكر این معنا باشد كه همه نعمت هایى كه در اختیار اوست از سوى خداى سبحان است و اگر پایدار ماند، نعمت جدیدى است و شكر جدیدى لازم دارد و اگر از دست رفت، قانون دنیا و نعمتهاى دنیا همین است. همه نعمت هاى دنیا در دست انسان امانت است و انسان دیر یا زود باید روزى از این نعمت ها دل بركند.
32- تفاوت ما با شیخ صدوق رحمه الله و امثال او
بین ما و كسانى چون سید بحرالعلوم، شیخ صدوق، سید مرتضى قدس سرهم چه فرقى هست؟ آن ها نیز همانند ما انسان هایى عادى و غیرمعصوم بودند ولى براثر خودسازى و تربیت نفس به جایى رسیدند كه از اولیاى خدا شدند و ماجراهاى شگفت و غیرعادى فراوانی از زندگى آنان نقل شده است. این افراد كسانى هستند كه میراث اسلامى موجود نزد ما از طریق آنان به دست ما رسیده است.
چگونه است كه این افراد با اینكه معصوم نبودند به این درجات والا رسیدند؟ در پاسخ باید گفت: این افراد با توكل بر خداى سبحان و استعانت به نیروى لایزال الهى آستین همت بالا زدند و در راه خدا پاى نهادند و خداى متعال نیز آنان را بر نفسشان نصرت داد و به این مقامات والاى علمى و عملى رساند.
33- بیماری شیخ، لطفی الهی
شخصى چون شیخ آقا رضا همدانى رحمه الله (1240 - 1322 ق) از استادان مبرز و علماى جامع الاطراف بود و به مقامات بالاى اجتهاد دست یافته بود. این عالم بزرگ به بیمارى سل مبتلا شد به گونه اى كه دیگر نمى توانست به امور مرجعیت یا تدریس برسد. لذا در خانه نشست و وقت خود را صرف نگارش كتاب ارزشمندى به نام «مصباح الفقیه» در سه جلد نمود. یكى از شاگردان ایشان گفته بود بیمارى شیخ لطفى از جانب خداى متعال بود؛ زیرا ایشان بیش از آنكه مى توانست به زبان خدمت كند با قلم خود بر غناى علمى حوزه ها افزود.
فرض كنیم ما جاى ایشان باشیم و عمرى مثلاً پنجاه ساله را به تعلیم و تعلم بگذرانیم و به مقامات والاى علمى برسیم ولى هنگامى كه موقع خوشه چینى و ثمردهى و برداشت از این محصول شد به بیمارى دچار شویم و مجبور شویم در خانه بمانیم و تمام فعالیت هاى علمى خود را كنار بگذاریم. آیا در آن صورت زانوى غم در بغل مى گیریم و افسوس مى خوریم یا این نكته را به یاد مى آوریم كه تمام مواهبى كه در دست ماست همگى ازسوى خداى متعال نزد ما به امانت نهاده شده و از بابت فقدان آن كم ترین اندوهى به خود راه نمى دهیم و نشاط خود را حفظ مى كنیم؟
بى شك اگر آدمى براى آزمون پس دادن آفریده شده حالت دوم مطلوب است. انسان مؤمن در برابر خود راهى جز این نمى بیند و از این طریق است كه مى تواند دین و دنیاى خود را حفظ كند. كسى چه مى داند كه دست روزگار چه بازى هایى برایش نهان داشته است؟ كدام یك از ما از آینده خود خبر داریم؟ بنابراین، از هم اكنون خود را تمرین دهیم و آماده هرگونه امتحان باشیم.
34- اساس همه گناهان
در حدیث شریف نبوى آمده است: «حب الدنیا رأس كل خطیئة؛ مهر دنیا در دل داشتن اساس همه گناهان است».
همانطور كه خودپرستى و دنیادوستى انسان را به ارتكاب هر معصیتى وامىدارد، معرفت خدا و قیام للَه و بى اعتنایى به نفس و خواهش هاى نفسانى مادر همه فضیلت ها و ملكات اخلاقى است. كسى كه به نفس خود بى اعتنایى كند، از رذایل دور مى شود و رشد و تعالى مى یابد.
35- کنترل خشم و پرهیز از خودپرستی
مرحوم والدمان نقل مى فرمودند كه روزى یكى از مؤمنان نزد شیخ محمد تقى شیرازى آمد و از ندارى و فاقه به ایشان شكایت برد و از ایشان درخواست كرد گزاردن قضاى نماز و روزه برخى از اموات را به ایشان واگذار نماید و به اصطلاح به ایشان پول نماز و روزه استجارى بدهد. ورثه و اوصیاى اشخاص متوفا نیز معمولاً این پول ها را به مراجع تقلید مى دهند تا به شخصى كه شایسته مى دانند بدهند. از قضا در آن روز مرحوم شیخ هیچ عبادت استیجارى ای نداشت و لذا عذرخواهى كرد. اما از آن جا كه تهى دستى به آن مرد مؤمن فشار بسیارى آورده بود، نتوانست خودش را كنترل كند و شروع به دشنام گویى به مرحوم شیخ كرد؛ همان شیخى كه شاگردانش او را در تقوا بعد از معصومین و دنباله رو آنان تلقى مى كردند. پس از چند روز شخصى نزد مرحوم شیرازى آمد و مالى را براى قضاى عبادت استیجارى نزد ایشان آورد. ایشان نیز بى درنگ آن پول را به دست یكى از نزدیكانشان دادند تا به آن مرد دشنام گو بدهد تا با آن عبادت استیجارى به جا آورد.
این پیك كه از یاران و نزدیكان شیخ بود تعجب كرد و گفت: مگر شما در مسأله قضاى نماز و روزه استیجارى عدالت را شرط نمى دانید؟ گفت: آرى. گفت: این مرد حتى اگر تاكنون عادل بوده است با دشنام دادن به مؤمن از عدالت ساقط شده است. (چراكه مرحوم شیخ صرف نظر از مقام مرجعیت و اینكه در تقوا ضرب المثل بودند، عنوان مؤمن بر ایشان بى تردید صدق مى كرد. از طرفى دشنام دادن به مؤمن حرام است و هر حرامى باعث از بین رفتن ملكه عدالت مى شود).
شیخ با شنیدن این سخن تبسمى كرد و گفت: دشنام دادن فقرا به علما عدالت را ساقط نمى كند. برو و این مبلغ را به او بده؛ چون وقتى به من دشنام مى داد ملتفت نبود.
آرى، كسى كه خشم بر او چیره مى شود به درستى آگاه نیست كه چه مى گوید. به خصوص اگر مانند این شخص، فقیر حیرانى باشد كه نمى دانست چگونه با دست خالى نزد خانواده اش برود و از طرفى توقع نداشت پس از دیدن شیخ با دست خالى به خانه بازگردد.
همه این ها درست اما اگر شیخ نسبت به نفس خود و «منِ» نهفته در وجودش بى اعتنا نبود، نمى گفت: وقتى به من دشنام گفت ملتفت نبود. به ویژه آنكه در آن حالت آن مرد فقیر به دلیل لغزش رفتارى یاد شده آمادگى پذیرش مسئولیت نماز و روزه استیجارى را نداشت. اما مرحوم شیخ تشخیص داد كه این مرد فاسق نیست والاّ اگر تشخیص مى داد فاسق است قضاى نماز و روزه استیجارى را كه مشروط به عدالت است به ایشان نمى سپرد.
دیدیم كه بى اعتنایى به خویشتن چه آثار اخلاقى مثبتى به دنبال دارد. اكنون آن سوى سكه را نیز بنگریم و ببینیم حكام، رؤسا و ارباب دنیا چگونه اند. مختصر سخن نامناسبى كافى است تا سر گوینده اش را به باد دهد یا او را در معرض شكنجه قرار دهد و چه بسا در پى آن حتى بستگان آن شخص نیز مورد بازجویى قرار گیرند.
بسیارند دولت هایى كه حاكمانشان براى كسى كه دولتمردان را دشنام گوید مطابق قانون ده سال یا كم تر یا بیشتر زندان در نظر گرفته اند و چه بسیارند كسانى كه به گمان یا صرف تهمت روانه زندان مى شوند.
در یكى از مجلات معروف آمده بود كه یكى از ستمگران دو تن را به مدت دو ماه تحت انواع شكنجه ها قرار داده بود تا مردند و پس از آن معلوم شد خطایى رخ داده است و دو شخص دیگر مورد نظر بوده اند!
پیش خود بیندیشید اگر قرار باشد نفس و هواهاى نفسانى حاكم شود، چه اتفاقى مى افتد؟ در آن صورت صرف احتمال كافى است تا ارباب قدرت مردم را به كشتن دهند و آزار و شكنجه نمایند. چنین افرادى به جاى بى اعتنایى به خویشتن نفس خود و شهوات نفسانى خود را ملاك قرار مى دهند و مى گویند منم كه همه چیزم! اما كسى كه به هواى نفس پشت كرده است مى گوید خداست كه بزرگ تر و برتر از همه چیز است.
36- تعارض دنیا با خواسته های مومن
بى اعتنایى به نفس منشأ همه فضیلت هاى اخلاقى است. از همین روست كه قرآن كریم همه فضائل را در این آیه تلخیص كرده و فرموده است: «قُلْ إِنَّمَآ أَعِظُكُم بِوَحِدَةٍ؛ بگو به شما فقط یك پند مى دهم». گویا خداى متعال در این آیه مى فرماید به سخنان بسیار و موعظه هاى فراوان حاجت نیست، بلكه اگر فقط به همین یك پند عمل كنید، برایتان كافى است تا سعادتمند شوید؛ زیرا این پند چكیده همه اندرزها است.
كسى كه به نفس و هواهاى نفسانى بى اعتنا باشد، دنیا و لذات آن را بر فرمان خداى متعال ترجیح نمى دهد. البته این سخن بدان معنا نیست كه آدمى یكسره ترك دنیا گوید و بدان پشت پا زند؛ زیرا خداى متعال دنیا را براى مؤمنان آفریده است و آنان به برخوردارى از نعمتهاى دنیا شایسته ترند تا ظالمان و دشمنان خدا. بلكه منظور آن است كه برده و مملوك دنیا نشوند و مالك آن باشند. یعنى هرچه خواستند از راه حلال از آن برگیرند و كار دنیایشان را به سامان رسانند و در عین حال همیشه آماده گسستن از آن باشند و در دوراهى خدا و دنیا دچار تردید نشوند و بر از دست دادن چیزى افسوس نخورند. از امام صادق علیه السلام روایت شده است كه فرمودند: «الزهد مفتاح باب الآخرة والبراءة من النار وهو تركك كل شیء یشغلك عن اللَه من غیر تأسف على فوتها؛ زهد كلید آخرت و مایه رهایى از آتش [دوزخ] و عبارت از این است كه هرچیزى را كه از خدا دورت مى دارد ترك گویى بدون آنكه افسوس خورى».
مؤمن حقیقى همیشه و به هنگام تعارض میان خواسته هاى خود و فرمان خدا جانب خدا را مى گیرد. چنین كسى چه بسا میلیون ها تومان جمع كند، ولى به محض آنكه دریابد این ثروت او را به دوزخ و خشم الهى دچار مى كند، بى درنگ از آن دل مى كند و بدون كم ترین اندوه و تأسفى از آن رو مى گرداند. این مساله درخصوص فرزندان، همسر، خوردنى ها و دیگر مظاهر دنیوى نیز صادق است.
خداى متعال در آیه دیگرى خطاب به رسول گرامى خود صلی الله علیه وآله مى فرماید: «قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرهُم؛ بگو خدا، آن گاه آنان را در ژرفاى باطلشان رها كن».
یعنى به مشركان بگو فقط خدا میان من و شما داور است و چشم دل و دیده ام یكسره معطوف به حضرت اوست.
همچنان كه گفتیم این سخن هرگز بدان معنا نیست كه آدمى نخورد و ننوشد و نپوشد و به خواسته هاى جسم خود پاسخ نگوید. بلكه منظور آن است كه امورى از این دست قلب آدمى را چنان به خود مشغول نكند كه در صورت محروم شدن از آن همه اخلاقیات و فضائل را براى رسیدن به آن زیر پا بگذارد، بلكه آدمى همیشه باید آماده باشد تا همه دارایى ها و دلبستگى هایش را در راه خدا و فضیلت ها و ارزش ها قربانى كند.
37- شیوه اقدام
خداى متعال به ما سفارش مى كند: به تنهایى و دوتا دوتا براى خدا برخیزید. معنى این سخن آن است كه چه با هم بودید و چه تنها بى اعتنایى تان به نفس و هواهاى نفسانى باید یكسان باشد. چه خوب است هر یك از ما در دل شب با خود خلوت كنیم و اندكى بیندیشیم و این گونه زمزمه كنیم: من چه كسى هستم؟ من هیچم و هیچ ندارم و دار و ندارم از آن خداست و زمانى مالك آن نبودم و خدا آن را به ملكیت من درآورد. روزى فرا خواهد رسید كه خودم و تمام مایملكم بار دیگر به نزد خداى متعال باز مى گردیم (و این همان معناى «إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّآ إِلَیهِ راجِعُونَ» است).
38- مایه عبرت
این ماجرا را خود شخصاً مشاهده كردم و چنان در من اثر نهاد كه گویا هم اكنون نیز آن را در برابر دیدگانم عیان مى بینم.
زمانى كه در كربلاى معلا بودیم روزى سر سفره غذا نشسته بودیم و غذا مى خوردیم. شخصى كه سمت چپ من نشسته بود لقمه اى را درون نان نهاد و به دهان گذاشت و شروع به جویدن آن كرد. در همین حال مشغول درست كردن لقمه اى دیگر شد، ولى وقتى مى خواست آن را در دهان بگذارد دستش خود به خود فرود آمد و یكباره نقش زمین شد. حاضران كه این صحنه را دیدند به شتاب خود را به او رساندند تا ببینند چه شده است، اما با شگفتى دیدند كه كار از كار گذشته و براثر سكته قلبى از دنیا رفته است. هنوز مقدارى از لقمه اول در دهان او باقى مانده بود، لذا یكى از حاضران به هر زحمتى بود آن را از دهانش بیرون آورد. آن مرد براى همیشه دنیا و همه ما را وداع گفت در حالى كه هنوز نیم لقمه اى در دهانش بود.
بنده هیچ گاه این منظره دهشت آور را فراموش نمى كنم و همیشه این صحنه جلو دیدگانم حضور دارد. شاید كسانى كه آن روز در آن جا بودند نیز هیچ گاه این صحنه را از یاد نبرند، ولى افسوس كه آدمى در وقت گناه همه چیز را از یاد مى برد!
39- خلوتی با خود
شایسته است كه هریك از ما با خود اندیشه كند و بگوید من كه باشم كه ستم پیشه كنم یا مردم را بیازارم یا كار حرامى از من سرزند؟! وانگهى در آن صورت چه سرنوشتى در انتظارم خواهد بود؟ پدر و نیاكان و بستگان و دوستانى كه روزگارى را با آنان سپرى كردم و اكنون در میان ما نیستند كجا رفتند؟ آیا من نیز همانند آنان خواهم رفت یا باقى خواهم ماند؟ آیا حساب و كتاب فقط براى آنان است یا چنین سرنوشتى در انتظار من هم خواهد بود؟ چنین اندیشه هایى چكیده اندرزهاى قرآن كریم است.
به راستى اگر انسان به درستى در این امور اندیشه كند و این حقایق را در وجود خود لمس نماید، محال است كه دست به گناه بیالاید. اصلاً مگر منشأ گناه و ستم چیزى جز خودپرستى و «من» داشتن است؟ كسى كه به جاى خداى سبحان هواى نفس را به خدایى گیرد براى او قبل از هرچیز خودش اهمیت دارد و در این راه باكى ندارد كه فرمان خدا یا كس دیگرى را زیر پا بگذارد؛ زیرا مهم ترین چیز در نزد او گرامى داشت نفس دون و برآوردن خواسته هاى آن است، اما كسى كه به خود و خواهش هاى نفسانى اش بىاعتناست همیشه و در هرحال خدا را در برابر خود مى بیند.
40- برای خدا در حضور خدا
حضرت سیدالشهدا علیه السلام خطاب به پروردگار متعال عرضه مى دارند: «عمیت عینٌ لا تراك؛ كور باد چشمى كه تو را نبیند».
آرى، كسى كه دیده خدابین و چشم بصیرت دارد هرگز خدا را نافرمانى نمى كند.
مولاى متقیان حضرت على علیه السلام فرمودند: «واللَه لو أُعطیت الأقالیم السبعة بما تحت أفلاكها على أن أعصى اللَه فی نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلته؛ به خدا سوگند اگر اقالیم هفت گانه را با آنچه زیر افلاك است به من دهند تا پوست جویى را از دهان مورى درآورم و بدین واسطه خدا را نافرمانى كنم، هرگز چنین نخواهم كرد».
این كار (یعنى درآوردن پوست جو از دهان مورچه) گناه نیست و هیچ فقیهى فتوا به حرمت آن نداده است و چنین كارى مخلّ عدالت نیست، اما با این حال امیرمؤمنان علیه السلام حاضر نیستند در برابر كل دنیا چنین كارى كنند.
وقتى آن جماعت از امیرمؤمنان خواستند قبول كند كه به سیره شیخین رفتار نماید تا به خلافت او راضى شوند، حضرت به سادگى مى توانستند در ابتدا چنین چیزى را بپذیرند و پس از رسیدن به خلافت بدان پشت پا زنند، اما ایشان از پذیرش خواسته آنان سر باز زدند و راضى شدند كه خلافت از دستشان برود – و حتى كل دنیا و ما فیها با وى دشمن شوند- ولى از ارزش ها و اصول خود كوتاه نیایند. آیا چنین چیزى جز از رهگذر بى اعتنایى به نفس ممكن است؟
41- سرچشمه فضیلت ها
توجه به خداى متعال از هر چیزى مهم تر است. چیزى كه باعث مى شود در نماز حضور قلب داشته باشیم و از لقمه حرام، نگاه ناروا، گوش دادن به صداهاى حرام، گفتن سخنان ناپسند و ستم كردن به مردم خوددارى كنیم، همان چیزى است كه قرآن كریم نیز بر آن تأكید كرده و فرموده است: «دوتا دوتا به تنهایى براى خدا به پا خیزید». این امر نكته اى اساسى و بنیادى است و باید بیش از این بر آن تكیه كنیم و بیش از هر عمل پسندیده دیگرى بدان پایبند باشیم؛ زیرا سرچشمه همه فضیلت ها است.
42- عبرت آموزی
چه خوب است همیشه این معنا را در خاطر داشته باشیم كه فراوانند كسانى كه اهل فسق و معصیت بودند، ولى به سبب قابلیت دل هاى نرمشان براثر یكى دو سخن پند آمیز كاملاً متحول و به انسان هایى پرهیزگار و پارسا مبدل شدند. اگر ما نیز براى ایجاد تحول روحى در خودمان نشتابیم روز قیامت دچار حسرت و پشیمانى شدیدى خواهیم شد؛ زیرا در آن روز مشاهده مى كنیم انسانى كه از امور دینى یكسره بركنار و بیگانه بود دگرگون شده، جایگاهى بهتر از ما یافته است، ولى ما كه عمرى را با امور دینى و مسائل شرعى گذراندیم خودمان را اصلاح نكرده ایم و دیگر براى اصلاح و تهذیب نفس فرصت نداریم. اگر اندیشه كردن در چنین امورى ما را ناخرسند مى سازد، بكوشیم خود را اصلاح كنیم و از خواب غفلت بیدار شویم.
43- دشمنی خطرناک
سخت ترین و خطرناک ترین دشمن انسان نفس اوست. هرگاه انسان توانست بر این دشمن همیشه همراه او چیره شود و هوس هایش را نگه بدارد، در آن صورت به تمامی خیر و خوبی ها دست می یابد، چنان که بر این آموزه مهم انبوه روایات دینی اشاره دارد. ازجمله این روایات گزاره ای است مقدس از مولا و سرورمان سیدالساجدین، زین العابدین، علی بن الحسین علیهماالسلام که در آن فرموده اند: «الخیر کله صیانة الإنسان نفسه؛ تمامی خیر و خوبی در آن است که انسان نفس خود را نگه بدارد». (تحف العقول، ص278).
آنچه موجب شد که معاویه معاویه شود فقط و فقط نفس خود او بود و آنچه از شمربن ذی الجوشن انسانی ساخته بود به تمامی پلید و پست نفس او بود و آنچه فرعون را فرعون و نمرود را نمرود و هر ستمگری را ستمگر و بدکار کرده بی تردید نفس سرکش آن هاست.
44- چیرگی بر نفس
نفس که همواره آدمی را به انجام دادن بدی ها فرا می خواند، در اندرون هر انسانی است خواه آن انسان عالم باشد خواه دانش آموز، خواه مرد باشد خواه زن، خواه پسر جوان باشد و خواه دختر، خواه ثروتمند باشد و خواه تهیدست و نادار. بی هیچ استثنایی وجود دارد. همین نفس است که بسیاری از مردم را به پست ترین پستی ها و اسفل السافلین دوزخ ـ العیاذ بالله ـ کشانده است. امّا اگر انسان حصاری گرداگرد آن بکشد و بر آن چیره شود و آن را از انحراف و دنیاپرستی و غرق شدن در تمایلات زودگذر و طغیانگری ها دور نگه دارد، در آن صورت تمامی خیر و خوبی ها را به دست خواهد آورد و سعادتمند خواهد شد.
45- تعریف تهذیب نفس
پرورش و تهذیب نفس یعنی با مهارکردن هواهای نفسانی خویشتن را از عذاب الهی دور و ایمن داریم، بستگان خود را نیز با پرورش و تهذیب از آتش دوزخ ایمن سازیم و جامعه خود را از روستا گرفته تا شهر و در صورت توان منطقه خود و حتی جهان را با پرورش و تهذیب از آتش جهنم دور بداریم و این فرمان عمومی امر به معروف و نهی از منکر است که مکرراً و با تعبیرهای گوناگون در قرآن کریم و ده ها و ده ها بار در روایات و احادیث شریف وارد شده است.
46- مهار نفس
مى گویند مرحوم صاحب جواهر رحمه الله قبل از فوت، شیخ انصارى را شایسته مرجعیت خواند و خواست پس از وفاتش او را مرجع اعلام كنند تا مردم از وى تقلید نمایند. پس از وفات صاحب جواهر و آگاه شدن شیخ انصارى از نظر صاحب جواهر از پذیرفتن مرجعیت شیعه خوددارى كرد و یكى از عالمانى را كه در آن زمان به یكى از شهرهاى شمال ایران كوچ كرده، در آن جا ساكن شده بود شایسته این مقام خواند. چون علت را از شیخ پرسیدند شیخ انصارى در پاسخ گفت: من و ایشان یك جا درس مى خواندیم. او ذهنى به مراتب قوى تر از من داشت و اگر من درسى را با پانزده دقیقه مطالعه مى فهمیدم و درك مى كردم او همان درس را در پنج دقیقه فرا مى گرفت.
به هر حال شیخ انصارى نامه اى به آن عالم نوشت و از او خواست تا مرجع تقلید شود. ایشان در جواب به شیخ انصارى پیغام داد: درست است كه من از نظر هوش و ذكاوت بهتر از شما بودم، اما من درس را رها كردم و شما ادامه دادید، لذا شما بر من مقدم هستید.
بى تردید چنین كارى از همه كس بر نمى آید و مستلزم داشتن عزم و اراده محكم است.
47- قیاسی نابجا
علاء بن زیاد خدمت امیرمؤمنان علیه السلام رسید و گفت: یا امیرالمؤمنین، برادرم عاصم زن خود را ترك كرده، پوستینى پوشیده و به عبادت مشغول شده است.
حضرت او را خواستند و به او فرمودند: « یا عُدَی نَفْسِهِ ؛ اى دشمن خود». عاصم عرض كرد: شما خود كه این همه عبادت مى كنید، چرا مرا با این عبارت مى خوانید؟ حضرت فرمودند: خود را با من مقایسه نكن.
اینكه حضرت فرموده است «رحم الله امرأً عرف قدره» یكى از جاهایى كه انسان باید قدر و جایگاه خود را بشناسد، همین مورد است؛ چراكه قدر و توان هركسى فرق مى كند و اگر عاصم این توان را داشت، هرگز امیرمومنان علیه السلام به او نمى فرمودند: «اى دشمن خود».
انسان نباید در هیچ كارى حتى عبادت زیاده روى كند. برخى از مردم وقتى شوق عبادت یا درس یا چیزهاى دیگر را پیدا مى كنند، چنان در آن زیاده روى مى كنند كه از آن طرف مى افتند و كارشان به مریضى و دل زدگى منتهى مى شود، لذا باید به عبارت «فوقف عند حده؛ انسان حد و توان خود را بشناسد» توجه كند و در همان حد بكوشد، نه تند برود و نه كند، آن گاه عمل انسانِ خائف را به دست بیاورد. غافل نباشیم كه عمل خائفین تنها در انظار نباشد، بلكه فرد در درون و نفس خود به آن برسد و عبادت خود را درست انجام دهد و اگر كار مهم ترى پیش آید لازم نیست نماز خود را طول بدهد.