LOGIN
اخلاق
alshirazi.org
رذائل اخلاقی
کد 1056
تگ ها
نسخه مناسب چاپ کپی لینک کوتاه ‏ 30 آذر 1401 - 26 جمادى الأولى 1444

1- از موانع استجابت دعا

علامه مجلسی در دانشنامه بحارالانوار ده چیز را ذکر کرده که باعث مستجاب نشدن دعا می گردد. آدمی اگر به یکی از این ده چیز مبتلا باشد، دعایش مستجاب نمی شود. ازجمله این موانع ظلم و عذرخواه ظالم بودن است.

ظلم فقط به طاغوتیان و حکام و افرادی از این دست اختصاص ندارد. گاهی یک مرد به زن خود و گاه یک زن به شوهر خود ظلم می کند. فرزندان نسبت به پدر و مادر نیز ممکن است ظلم کنند و بالعکس. همچنین است ظلم انسان به خویشاوندان، همسایگان، همکاران و ... . 

2- فخرفروشی

 در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام چنین روایت شده است. شخصی نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: من فلانی فرزند فلانی هستم (و نُه تن از نیاکان خود را بر شمرد). پیامبر خدا صلی الله علیه وآله به او فرمودند: و تو، دهمین آنان، در آتش دوزخ خواهی بود.

فخرفروشی بر دیگران نتیجه تکبر است و تکبر و غرور سرانجامی جز آتش دوزخ ندارد. نفس اماره انسان به غرور و فخرفروشی تمایل دارد و اگر انسان با عقل خود مهار نفس و غرور و خواهش های آن را به دست نگیرد، به آتش دوزخ دچار می گردد، در حالی که فروتنی انسان را به بهشت و رضوان الهی رهنمون می شود. یکی از مصادیق تواضع این است که انسان همه نیکی هایی که در خود و پیرامون خود می بیند، از خدای متعال و اسلام بداند. خدای متعال فرموده است: «مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللهِ؛ هر نیکی ای که به تو رسید، ازسوی خداست». لذا آدمی باید خود را به صفت فروتنی آراسته و از غرور خودداری کند تا از آتش دوزخ برهد. بدین معنا که نباید به ثروت، قدرت، خویشاوندان، علم و دیگر داشته های خود بنازد. حتی علم نیز به خودی خود فضیلت نیست، بلکه ابزاری است که اگر انسان در راه نیک آن را به کار برد، فضیلت است، اما اگر در راه شر مورد استفاده قرار گیرد ـ چنان که امروز در جهان غالباَ چنین است ـ نه تنها فضیلت نیست، بلکه ضد فضیلت و شر است.

اگر شخصی از خاندانِ سرشناس و برجسته ای برخاسته باشد، نباید به این واسطه به خود ببالد و بر همسر خود فخر بفروشد. همین طور خویشاوندان و همکاران نباید برجستگی خاندان خود را مایه غرور و فخرفروشی بر دیگران قرار دهند و آتش دوزخ را برای خود بخرند. بکوشید ضمن مبارزه با نفس اماره از همه انواع غرور به هر شکل و در مقابل هرکس خودداری ورزید و خود را به صفت فروتنی بیارایید و همه داشته های نیک خود را نتیجه لطف خدا بشمارید.

3- از موانع استجابت دعا

 در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است که خدای متعال می فرماید: «وعزّتی وجلالی لا أجیب دعوة مظلوم دعانی فی مظلمة ولأحد من خلقی عنده مظلمة مثلها؛ به عزت و جلالم سوگند هرگاه مظلومی به من شکوه کند و عین همان ظلم را در حق بنده دیگری مرتکب شده باشد، دعای او را مستجاب نخواهم کرد». همچنین سید بن طاووس رضوان الله تعالی علیه در مقام بیان صفات لازم برای استجابت دعا به نقل از معصومان علیهم السلام می گوید: و اینکه توجیه گرِ ستم و کار ظالمانهِ ظالم نباشد و جبار و ستمگر نباشد.

ظلم فقط به ستمگران بزرگی نظیر فرعون، شداد، معاویه، یزید، هارون، مأمون اختصاص ندارد. چه بسا یک مرد به همسرش ستم کند و حقی را که خدا برایش مقرر فرموده است، زیر پا بگذارد. به همین سان یک زن نیز ممکن است در حق شوهر خود ستم کند و همین طور هرکس ممکن است حق یکی از خویشاوندان یا همسایگان را زیر پا نهاده به آنان ستم روا دارد. در همه این موارد ستم از موانع استجابت دعا است و باعث می شود نیایش انسان به درگاه باری تعالی پذیرفته نشود. 

4- بخل

 «وَمَن یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ و هرکس از خِسّت نفس خود مصون ماند، ایشانند که رستگارانند».

 خدای متعال انسان را آفرید و عقل را ـ که نور است ـ برای او آفرید و در مقابل او را از شهوات و خواسته های نفسانی نیز برخوردار کرد؛ دو خصلتی که کمتر یک جا جمع و همسو می شوند.

چیزی که نفس انسان می خواهد، عقل آن را نمی پذیرد، به عنوان مثال عقل، بیمار دیابتی را از خوردن حتی اندک مواد قندی باز می دارد، اما نفس آن را می طلبد و طبیعی است کسی از گزند این بیماری در امان خواهد بود که خواسته نفس را نادیده گرفته، از عقل پیروی کند.

«شُح» به معنای خِسّت و بخل است و این بدان معناست که بخل از ویژگی های نفس است که با بخل ورزی در مال، علم یا هرچیز دیگری جلوه می کند. در مقابله با این خصلت، خداوند فرمان می دهد انسان ها از بخل پرهیز و خود را از آن دور کنند، تا به رستگاری دست یابند و البته چنین امری آسان نیست و نیازمند یاری است.

دعا همانند عمل صالح نوعی یاری و مدد به شمار می رود، اما باید برای رسیدن به این مرحله از کمال و گریز از بخل بکوشیم و با عزم و اراده قوی بر این صفت نکوهیده چیره شویم، زیرا بسیار پیش می آید که انسان به دلیل بخل ورزی دوستان و حتی فرزندان و پدر و مادر خود را از دست می دهد، ولی تن به فرمان عقل نداده، آنچه نفس می گوید، همان می کند.

5- تلاش برای حکمت

مشكل ‏ترین مشكل ما حكیم نبودن ماست. خدا حكیم است، معصومان علیهم السلام حكیم ‏اند، اما ما این گونه نیستیم و این را باید بپذیریم و برخى از ما ناآگاهانه سنگ حكمت را به سینه نزنند. ما هرگز در حكمت به مراتب حكمت معصومان علیه السلام و اولیاى مقرب خدا نخواهیم رسید، اما مى ‏توانیم تا حدى در آن مسیر قرار گیریم كه این نیز همت، تلاش و تهذیب نفس مى‏ خواهد. حال اگر خود نخواهیم در مسیر حكمت و معرفت و شناخت قرار گیریم، انتظار چه عنایتى از خدا و پیامبر خدا صلی الله علیه وآله و ائمه اطهار علیهم السلام داریم؟

6- سخن حکیمانه

نقل است خواجه نصیر الدین طوسى در مجلسى حضور داشت. در آن مجلس چند تن مى ‏گفتند: اگر ما به جاى خدا بودیم، چنین مى ‏كردیم و چنان. یكى مى‏ گفت: در عرض یك هفته همه مریض ‏ها را شفا مى‏ دادم و دیگرى مى‏ گفت: من در طول یك هفته همه فقرا را از تنگدستى مى‏ رهانیدم. به هر حال هركسى چیزى مى‏ گفت. در آن میان خواجه نصیرالدین طوسى سخنى حكیمانه بر زبان راند كه اگر خدا براى یك هفته كل امور گیتى را به من واگذارد، هرگز كارى را نمى ‏كردم كه شما مى‏ كردید، چون خداوند حكیم است و امور كون و مكان را براساس حكمت خود سامان داده، جریان مى ‏بخشد.

دنیا پستى و بلندى بسیار دارد كه گاهى پایمان در این پستى و بلندى در هم می پیچد و زمین مى ‏خوریم. حال اگر استقامت و توان داشته باشیم و این استقامت و توان را از بركت خدا و اولیاى مقرّبش بدانیم، استوارتر و محكم‏ تر از پیش قامت راست مى ‏كنیم و از كفرانِ دیگران نسبت به كار درستى كه براى جامعه انجام مى ‏دهیم، نمى‏هراسیم، زیرا به آن میزان از شعور و درك رسیده ‏ایم كه آنچه براى دیگران انجام داده ‏ایم، در واقع براى خود كردیم.

7- عادت های دست و پاگیر

هركدام از ما اگر اندكى تأمل كنیم، شاید عادات غیرضرورى و تقیدهاى نالازم فراوانى در زندگى خود بیابیم كه هیچ سودى براى ما در بر ندارد و بار گرانى بر دوش ماست. براى مثال برخى در مورد خواب عادات عجیب و دشوارى دارند و هرگاه در سفر یا جز آن وضعیت رختخواب آنان تغییر یابد، خواب ‏شان نمى ‏برد.

هركس بنا به ذائقه خود ممكن است برخى غذاها را بیشتر دوست بدارد و نسبت به برخى خوراك‏ ها حساسیت داشته باشد. دو برادر بودند كه یكى از آن ها نسبت به یك غذا به قدرى متمایل بود كه اگر تمام وعده‏ هاى غذایى او را تشكیل مى ‏داد، زده نمى‏ شد، ولى برادرش با دیدن همان غذا دچار تهوع مى ‏شد.

كسى‏ كه نسبت به غذاى خاصى حساسیت دارد، ممكن است در وضعیت خاصى مانند سفر ناگزیر از خوردن آن شود. این افراد اگر قبلاً ذائقه خود را تربیت نكرده و با عادات منفى نجنگیده باشند، با دشوارى ‏هاى بسیارى مواجه خواهند شد. در مقابل، بسیارى از افراد چندان به سلیقه خود در انتخاب غذا اعتنا نمی کنند و به خوراك خاصى وابسته نمى‏ شوند. این افراد هرچند ممكن است غذاى خاصى را در وضعیت عادى ترجیح دهند، ولى در اوضاع اضطرارى مانند سفر هر غذایى را به راحتى مى‏ خورند و با مشكلى مواجه نمى‏ شوند.

در سفرى كه به اتفاق دوستان در ماه مبارك رمضان بعد از نماز ظهرین از كربلا به سامرا مشرف مى‏ شدیم، دوستى از اهل علم همراه ما بود كه به علت بیمارى نمى ‏توانست روزه بگیرد. ایشان مى ‏گفت: من صبحانه نخورده ‏ام و چون بعد از نماز ظهر بلافاصله به راه افتادیم، فرصت نشد چیزى بخورم.

این بزرگوار انسان مقیدى بود و هرچند عذر شرعى داشت، دوست نداشت در ماه مبارك رمضان و پیش چشم روزه داران چیزى بخورد. این در حالى بود كه از شب قبل چیزى نخورده بود و شدیداً احساس ضعف و گرسنگى مى‏ كرد. هنگام افطار كه غذا آوردند، قاشق كم بود و لذا به بنده و ایشان و عده دیگرى قاشق نرسید. با كمال تعجب دیدم دست به غذا نمى ‏زد. او مى ‏گفت: اگر با دست غذا بخورم، حالم به هم مى‏ خورد!

گفتم: حال هنگام ضرورت است.

گفت: نمى ‏توانم. پیشنهاد كردم نان را به شكل قاشق كند و بخورد، ولى نپذیرفت. از طرفى انسان محترم و سنگینى بود و به آهستگى سخن مى ‏گفت تا دیگران متوجه نشوند، لذا در كمال ناباورى دست به غذا نزد و تا فرداى آن روز همچنان گرسنه ماند. عده ‏اى كلوچه خیرات مى ‏كردند، اما نگرفت و گفت: دستم را كجا بشویم؟!

چنین افرادى با این همه تقید كه براى خودشان ساخته ‏اند، به راستى عذاب مى ‏كشند. بعید نیست این بزرگوار كه به قاشق حساس بود، به نوع ظرف، شكل نشستن هنگام صرف غذا، كیفیت خوراك و ... نیز تقید داشت و چه بسا گرفتار عادات و قیود دست و پاگیر دیگرى بود، اما مسأله را فاش نمى‏ كرد. كسى‏ كه بتواند هنگام ضرورت با دست غذا بخورد، و در سفر و مانند آن برنج، آب گوشت، نان و پنیر، نان خشك و هر غذایى را میل كند و بتواند خودش را با شرایط دشوار سازگار كند، در زندگى به مراتب راحت ‏تر است. بى‏ شك هركس در خانه خود راحت ‏تر است، ولى در میهمانى مسلماً تمام خواسته ‏هاى انسان برآورده نمى‏ شود و وضعیت صد درصد مطلوب نیست. پس بهتر است انسان خود را به آسان گیرى در این امور خو دهد و اندك اندك بكوشد عادات مزاحم و دست و پاگیر را از خود دور كند، زیرا این امور نیز مثل بسیارى از چیزها عادت بردار است.

8- سبک شمردن نماز

داستان معروفى را كه خود درسى از مكتب امام صادق علیه السلام است، باز مى‏ گویم. حمیده بربریه یكى از بانوان عالم و ارجمند در جمع اهل بیت علیهم السلام است. ایشان در اصل كنیز و مادر امام موسى بن جعفر علیه السلام بود. ابوبصیر از قول حمیده بربریه نقل مى ‏كند: حضرت صادق علیه السلام در لحظات آخر عمر شریف ‏شان امر فرمودند خویشاوندان نزد ایشان حاضر شوند. همه بنى‏ هاشم گِرد آن حضرت جمع شدند. امام علیه السلام چشمان مبارك ‏شان را باز كردند و نگاهى به بستگان خویش انداخته، به عنوان آخرین جمله حیات ‏شان فرمودند: «إنّ شفاعتنا لا تنال مستخفّاً بالصّلاة؛ كسى كه نماز را سبك شمارد، از شفاعت ما (اهل بیت علیهم السلام) برخوردار نخواهد شد».

 بدیهى است كه خویشان آن حضرت اهل سبك شمردن نماز نبودند و بسیارى از آنان از خوبان محسوب مى ‏شدند، اما حضرت با این سخن مى‏ خواستند حقیقتى را نه فقط براى خویشان، بلكه براى همه عالم اسلام و همه تاریخ بیان كنند. استخفاف به نماز مسأله ‏اى است كه همه باید به آن عنایت داشته باشند. البته سبك شمردن نماز مراتبى دارد كه باید در حد توان از مراتب پایین آن نیز دورى جست. مرحوم آقا شیخ عبدالرحیم قمى رحمه الله یكى از علما و زهاد و اساتید كربلا بودند كه بنده افتخار شاگردى وى را داشتم. ایشان مى ‏فرمودند: طورى نباشد كه آدمى روز قیامت وقتى كه نامه اعمالش را مى‏ گیرد، از كل نمازهایى كه خوانده دو ركعت نماز كامل و با حضور قلب هم در آن نیامده باشد.

 ما اهل علم سختى درس خواندن را تحمل مى‏ كنیم كه روزى مجتهد بشویم یا یك منبرى بشویم تا موعظه كنیم و یا كتابى بنویسیم. براى رسیدن به این چیزها باید راه سختى را طى كنیم، اما سختى انجام فرائض و واجبات بسیار بیشتر است. سبك و بى ‏اهمیت شمردن نماز مراتبى دارد. اگر كسى نمازهایش قضا شود و بگوید قضایش را به جا مى ‏آورم یا كسى كه نمى ‏تواند در نماز ذهنش را متمركز و متوجه آن كند، در مرتبه ‏اى از سبك شمردن نماز قرار دارد. كسى كه - نعوذ باللَه – مى ‏گوید شد، مى ‏خوانم، نشد، نمى‏ خوانم، این مستخف به نماز است، بلكه در مرتبه ‏اى بسیار شدید از استخفاف به نماز قرار دارد. كسى را مى‏ بینید كه وقتى نمازش قضا مى‏ شود اصلاً نگرانى ندارد، حتى درون خود نیز احساسى ندارد. در مقابل كسانى هستند كه - مثلاً - اگر نماز صبح‏ شان بدون سستى و بى‏ توجهى قضا شود، آن روز در نفس ‏شان حالت طبیعى ندارند.

 چندى پیش شخصى تعریف مى‏ كرد كه 15 - 16 سال پیش براى خرید خانه احتیاج به مقدارى پول داشتم. به تهران رفتم و چهارصد هزار تومان از آشنایى قرض كردم. پول را درون كیسه ‏اى گذاشتم و سوار تاكسى شدم. موقع پیاده شدن فراموش كردم و كیسه را در تاكسى جا گذاشتم.

 آن شخص از اینكه پول را در تاكسى جا گذاشته است پریشان بود، اما باید دانست كه عاقبت این مشكل حل ‏شدنى است و مبلغ یادشده بعد از مدتى تأمین مى ‏شود، ولى اگر خداى نكرده نماز انسان قضا شود، قابل جبران نیست، زیرا نمازى كه از دست برود، بیشتر از این چهارصد هزار تومان و حتى تمام دنیا ارزش دارد، اما در عین حال برخى از ما با نماز این چنین برخورد مى ‏كنیم و - متأسفانه - اگر نماز از دست ‏مان رفت، برایمان چندان مهم نیست و این مرحله ‏اى دیگر از استخفاف به نماز است. شخصى مى ‏گفت: هرگاه چیزى را گم مى‏ كنم به نماز مى ‏ایستم و به قصد اینكه آن را پیدا كنم نماز مى ‏خوانم و عاقبت در نماز متوجه مى ‏شوم كه كجا گذاشته بودم.

 حال این كلام شوخى است یا جدى نمى ‏دانم، امّا در روایات آمده كه انسان تمامِ كردار خود را به ویژه نماز را كه از اهم واجبات است در نامه اعمالش مى ‏بیند. حال این پرسش پیش مى ‏آید از كجا بدانیم از هفده ركعت نماز یومیه ‏اى كه مى‏ خوانیم چند ركعتش در نامه اعمال‏ مان نوشته شده است؟ در روایت است گاهى انسان نماز مى ‏خواند و تنها یك ركعت از آن در نامه اعمال انسان نوشته مى ‏شود یا نیمى از آن یا یك چهارم و یا تنها یك دهم از نماز را ثبت مى ‏كنند. باید توجه داشت اگر نمازگزار در نماز خود توجه و حضور قلب نداشته، نامه ‏اش از نمازهاى قبول شده تهى یا اندك نمازى در آن دیده مى ‏شود. این نیز مرتبه‏ اى از استخفاف به نماز است. شایان ذكر است این گونه نماز تكلیف را از دوش انسان بر مى ‏دارد و به فتواى علما و مراجع تقلید این مسأله موجب بطلان نماز نیست. این خود نیز لطف الهى است كه اگر غیر از این باشد، مصیبت خیلى عظیم خواهد بود.

 حضور ذهن و مهار نفس در نماز از اهمیت ویژه‏ اى برخودار است. شاگردى كه دل به درس نمى ‏دهد و حواسش به درس نیست، درس را فرا نخواهد گرفت و اندوخته علمى ای نیز نخواهد داشت. معامله‏ گرى كه حواسش به داد و ستد خود نباشد، ضرر مى ‏كند، چراكه همگان در معامله درستكار و پاك‏دست نیستند. پس چگونه مى‏ شود انتظار داشت نمازى كه از حضور قلب بى‏ بهره باشد، سود اخروى داشته باشد؟ فراموش نكنیم شیطان، فریبكار ماهرى است و در نفس آدمى لانه دارد و هر لحظه به ویژه در مورد مهم ‏ترین واجبات، یعنى نماز در پى اغواگرى و نیرنگ است. اگر آدمى در نماز حضور ذهن و تمركز حواس نداشته باشد، شیطان در وجود او نفوذ مى‏ كند و بر او مسلط مى ‏شود، اما خداى متعال ما را از عقل بهره‏ مند نموده تا بتوانیم بر شیطان چیره شویم. نماز ستون دین است و در این باره آمده است: «الصلاة عمود الدین فإن قُبِلَتْ قُبل ما سِواها وإن رُدَّت رُدَّ ما سِواها؛ نماز ستون [نگاه دارنده] دین است كه هرگاه مقبول [درگاه خدا] افتاد، دیگر اعمال پذیرفته خواهد شد و اگر پذیرفته نشود، كارهاى دیگر نیز رد مى ‏شود».

 از این رو باید كوشید تا در نماز حضور ذهن و قلب داشت، تا مبادا در شمار كسانى قرار گرفت كه نماز را سبك مى ‏شمارند. در روایت این مضمون آمده است كه: «من رام شیئاً بلغه أو اقترب منه؛ هركس چیزى را بخواهد، آن را به دست آورد، یا بدان نزدیك شود». حال اگر انسان به طور جدى بر آن باشد تا در نماز حضور ذهن داشته باشد، اگر بارها شیطان حواس او را منحرف سازد، بى‏ تردید باز حضور ذهن را به دست مى ‏آورد.

9- فقیهی سست عنصر و لقمه حرام

شریك بن عبدالله بن سنان نخعى یكى از عالمان دوران عباسى بود كه خود را در مقابل امام صادق علیه السلام عالمى توانا مى ‏دانست و به عبادت و زهد و دورى ‏گزیدن از حكام تظاهر مى‏ كرد. امراى عباسى اصرار داشتند كه به او نزدیك شوند، ولى او پیوسته خواسته آنان را رد مى كرد. روزى مهدى عباسى شریك را خواست و هنگامى‏ كه او را آوردند، به او گفت: تو را در میان سه خواسته مخیر مى ‏كنم كه یكى از آن ها را انجام دهى والا تو را به زندان خواهم افكند. اگر با ما ارتباط نداشته باشى، مردم خواهند گفت: بى شك این حاكم انسان خوبى نیست، والا اگر انسان خوبى بود، شریك نخعى كه عالم شناخته شده ‏اى است، با او قطع رابطه نمى‏ كرد، لذا باید یكى از این سه خواسته را انجام دهى، یا متولى قضاوت شوى و ازسوى ما بر مسند قضا بنشینى یا هم سخن و آموزگار فرزندان ما باشى، یا یك روز به میهمانى ما بیایى و بر سر سفره ‏مان بنشینى.

 البته هر سه این امور به یك ‏جا باز مى ‏گشت و در هر سه حالت نشان ‏دهنده وجود ارتباط میان نخعى و حاكم عباسى بود. شریك نخعى قدرى اندیشید و با خود گفت: اگر چاره ‏اى نداشته باشم، گزینه سوم را انتخاب خواهم كرد. علت انتخاب گزینه سوم از جانب او این بود كه گمان مى ‏كرد از دو مورد دیگر آسان‏ تر است و با گردن ‏نهادن به آن لازم نیست تمام عمر قاضى حكومت ظالم یا هم‏ سخن و آموزگار فرزندانشان باشد. تمام مسأله با یك سفره میهمانى تمام مى ‏شود و در مردم این تصور ایجاد نخواهد شد كه نخعى با نظام ارتباطى دارد.

 اما مهدى عباسى از نخعى هوشیارتر بود. او به آشپز خود دستور داد بهترین و گواراترین غذاى ممكن را بپزد و ازسوى دیگر هنگامى ‏كه نخعى نزد وى آمد، مدتى با او سخن گفت و خوب سرش را گرم كرد تا گرسنگى او شدید شود. پس از آن دستور داد غذا آوردند و نخعى در خوردن غذا زیاده‏ روى كرد.

 تمام مشكل به اینجا باز مى‏ گردد كه نخعى عابد و زاهد حقیقى نبود، بلكه تظاهر به زهد و پارسایى مى ‏نمود والا اگر حقیقتاً پارسا بود، اندكى از آن غذا مى‏ خورد و عذر مى‏ آورد كه سیر است، اما او آن سفره را فرصتى دست‏ نیافتنى دید و در خوردن آن غذاى حرام كه معلوم نبود از كجا آمده و در آن چه نهاده‏ اند، به مقدار ضرورت بسنده نكرد!

 مسعودى تاریخ‏ نویس مى ‏گوید پس از رفتن نخعى آشپز به ربیع (ندیم خلیفه) گفت: برایش چنان غذایى ترتیب دادم كه گمان نمى ‏كنم پس از آن نجات یابد! و دقیقاً همین‏ طور هم شد. تنها خدا مى ‏داند كه آن آشپز در آن غذا چه خبائث و محرماتى نهاده بود، جدا از اینكه آن غذا غصبى و سفره ظالم بود!

 چند روز بعد مهدى عباسى یك بار دیگر در پى نخعى فرستاد، ولى این ‏بار نخعى به سرعت خواسته خلیفه را اجابت نمود و حاضر شد. بار دوم و سوم و چهارم نیز وضع به همین منوال بود و كار به جایى رسید كه نخعى ازسوى مهدى عباسى بر مسند قضاوت نشست و در عین حال آموزگار فرزندان وى و هم‏ سخن او شد و در شمار عالمان دربار قرار گرفت.

 كار این‏ مرد كه همیشه از مهدى عباسى و حكومت او دورى مى ‏گزید، به جایى رسید كه مرتب از وى حقوق ماهانه دریافت مى ‏داشت. یك بار كه چك خود را نزد خزانه‏ دار برد تا آن را وصول كند، صراف عذر آورد كه مشتریان بسیارند و پول كم است و از او خواست كمى صبر كند، اما نخعى اعتراض كرد و گفت: من خودم نزد تو آمده ‏ام و تو خوب مى‏ دانى من چه كسى هستم. با این ‏حال جواب رد مى‏ دهى و كارم را به زمان دیگرى موكول مى‏ كنى؟ دو طرف با هم بگومگو كردند و صدایشان به مشاجره بلند شد. مرد صراف فریاد زد: مگر به من گندم فروخته ‏اى كه براى پولش عجله دارى؟ او در جواب گفت: بلكه كالایى گران ‏تر به تو فروخته ام! مرد صراف با شگفتى پرسید: به من چه فروخته ‏اى؟ گفت: دینم را به تو فروخته ام!

 روزى سفیان ثورى شریك نخعى را دید و به او گفت: اى شریك، آیا شایسته است كه پس از این همه مسلمانى و فقه و صلاح هر وقت سراغت را بگیریم، بگویند نزد مهدى یا هادى عباسى است؟!

 شریك نخعى بقیه زندگانى خود را در خدمت سلاطین عباسى گذراند تا اینكه عمر او از صد سال گذشت و رشید عباسى طى ماجرایى او را از دربار راند. نكته مهم در این ماجرا نتیجه عبرت ‏آموز آن است و اینكه حتى یك وعده خوراك حرام اثر خود را نشان مى ‏دهد و چنین نتیجه شومى را به همراه دارد.

10- خودپرستی، پشت کردن به خدا

هر انسانى غالباً خودش را دوست دارد و از هرچیز دیگر گرامى ‏تر مى ‏دارد. این در حالى است كه تمام بلاها و مصیبت ‏ها و هر ستم و تجاوزى برخاسته از همین غریزه خوددوستى و خودپرستى است.

 اما مصیبت بزرگ مربوط به زمانى است كه انسان خودش را در برابر خدا و اخلاق و ارزش‏ ها قرار دهد و خواهش‏ هاى نفسانى ‏اش را بر امر خداى سبحان و اخلاق و فضیلت و مصالح جامعه ترجیح دهد و براى رسیدن به خواسته‏ هایش همه چیز را زیر پا بگذارد. مثلاً كسى‏ كه رباخوارى یا ظلم مى ‏كند، این‏ كار را براى رسیدن به خواهش ‏هایش انجام مى‏ دهد. چنین كسى مى‏ خواهد به ثروت دست یابد، تا براى خودش لذت، احترام، مقام و ارزش كسب كند و همه خواسته‏ هایش را هرچند از راه نامشروع، برآورده سازد.

 كسى‏ كه خدا را نمى ‏بیند و هواهاى نفسانى خود را مى ‏پرستد، احكام الهى را زیر پا مى ‏نهد و خم به ابرو نمى‏ آورد. چنین كسى با بى‏ پروایى تمام به خدا و پیامبران علیهم السلام پشت مى ‏كند و به جاى پرستش خدا در حقیقت به خودپرستى مى‏ پردازد.

11- بدترین نوع ظلم

بدترین نوع ظلم همان است که سرور و مولایمان حضرت امام حسین علیه السلام در حدیثی شریف فرموده اند: «ایاک وظلم من لا یجد علیک ناصراً الاّ الله؛ جدّاً بپرهیز از ستم به کسی که فریادرسی جز خدا ندارد». (اصول کافی، ج2، ص 331، ح5)

منظور از ظلم در این روایت ظلم حکومت ها و حاکمان و حکمرانان به ملت هایشان نیست. این ستم البته از مصادیق و انواع ظلم است، بلکه منظور ظلمی است که شامل برخی افراد نسبت به همدیگر است، مثل اینکه انسان به دوستانش و یا همسفرانش با سخنی یا رفتاری ظلم کند، یا به همسرش یا آن همسر به شوهرش ستم روا کند، یا برادری به برادرش، یا خواهری به خواهرش، یا شریکی به شریکش، یا همسایه ای به همسایه اش ظلم نماید، که در این صورت آن شخص ستمدیده وسیله و قدرت دفاعی ندارد تا از خودش دفاع کند و یا زبان گویایی برای دفع ستم ندارد یا مدافعی مانند برادر یا خویشاوندی ندارد که از پس او در آید و دفاع کند. آری؛ ظلم به چنین شخص بی دفاعی از شدیدترین و بدترین گونه های ظلم و ستم به شمار می آید و کیفر آن هم سریع است، یعنی خدای عزوجل سریعاً ستمگر چنین ستمی را کیفر می کند، چنان که روایات شریفه به این امر تصریح کرده اند. بنابراین، بایستی انسان همواره از ظلم چه کوچک و کم بها باشد، و چه بزرگ و چشمگیر، بپرهیزد، به خصوص ظلم به کسانی که جز خدای سبحان یاور و فریادرسی ندارد، که در روایت پیشگفته از حضرت امام حسین علیه السلام آمده است.

مردم غالباً به هنگام ستم به کسی که بی یاور و بی فریادرس است بیشتر از دیگران که یاوری و مدافعی دارند، ستم می کنند، یعنی غالباً عکس واقعیت عمل می کنند و جزای چنین ظلمی جداً پنهان و مخفی است، زیرا خود خدای سبحان عهده دار انتقام از ظلم به افراد بی فریادرس و کسانی که جز خدا مدافع دیگری ندارند، است؛ یعنی خدای متعال مدافع بی دفاع ها می شود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرمایند: «الظلمُ ظُلمات یوم القیامة؛ ستم ظلمت روز قیامت است». پس هرگاه انسانی بمیرد، قیامت خاص او برپا می شود. حال اگر ستمگر و ظالم مُرد، علاوه بر کیفر و عذابی که می بیند، قبرش هم بسیار تاریک و وحشتناک است و این گفته براساس برداشتی است که از دلایل شرعی و روایات دینی می شود. این حالت دردناک تر، هراسناک تر و وحشت انگیزتر است. به عنوان مثال انسان اگر در فضایی روشن باشد و عقرب، مار یا شیر درنده ای وارد آن جا شود، او به راحتی می تواند آن موجود خطرناک را دیده و خود را از خطر برهاند، اما اگر آن فضا تاریک باشد و ظلمتی شدید آنجا را فرا گرفته باشد، در آن صورت بی آنکه انتظار داشته باشد، از یک طرف عقرب به او آسیب می زند و ازسوی دیگر مار و بی آنکه قدرت واکنش داشته باشد، شیر درنده به او حمله می کند، لذا کیفر در ظلمات قبر بسیار دردناک تر است. (عوالی اللئالی، ج1، ص149، ح99).

12- طهارت باطن

ممکن است جسم ما براثر تماس با چیزی دچار آلودگی گردد. در این حالت جسم خود را با آب طاهر می سازیم، ولی گاهی این طهارت مربوط به جسم ما نیست و اثر آشکاری چون آلودگی ظاهری و جسمی ندارد. وقتی شخصی دروغ می گوید، یا غیبت می کند، تغییر خاصی در ظاهر او و فضای پیرامونش رخ نمی دهد، ولی در واقع روح چنین کسی از آلودگی آن گناه دچار پلیدی شده و با طهارت دل فاصله گرفته است. مخالفت با فرمان خدا، ارتکاب معصیت و غفلت از یاد خدا اموری هستند که با طهارت باطن منافات دارند و نورانیت قلب را زائل می سازند.

13- کلید گناهان

از دیدگاه اسلام دروغ كلید گناهان كبیره به شمار مى ‏رود. امام حسن عسكرى ‏علیه السلام در این باره مى ‏فرمایند: «جُعِلت الخبائث فی بیتٍ وجُعِلَ مفتاحها الكذب؛ تمام پلیدى (گناه)ها در خانه ‏اى قرار داده شده و كلید آن را دروغ قرار داده ‏اند».

 اگر كسى كلید منزلى را در اختیار داشته باشد، مى ‏تواند وارد منزل شود و به لوازم موجود در آن دست یابد. كسى كه دروغ مى ‏گوید، راه دسترسى به گناهان كبیره را یافته و با گفتن دروغ وارد فضاى گناهان كبیره مى ‏شود.

14- اجتناب از حق الناس

 در دعای شریف افتتاح که از مولایمان حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف روایت شده و در شب های ماه مبارک رمضان خوانده می شود، چنین آمده است: «وَأَیقَنْتُ أَنَّکَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ فی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَأَشَدُّ المُعاقِبینَ فی مَوضِعِ النَّکالِ وَالنَّقِمَةِ؛ و یقین دارم که در وقت عفو و رحمت مهربان ترین مهربانان و به هنگام کیفر و خشم، سخت ترین مجازات کنندگانی». جا دارد که آقایان و خانم ها از مضامین این دعای شریف به ویژه در عبارت یادشده استفاده کنند و خود را پیوسته در معرض بخشایش و رحمت الهی قرار دهند و از کیفر الهی اجتناب نمایند.

کسی که در عبادات کوتاهی می ورزد و مثلاً در نماز یا روزه یا حج یا پایبندی به طهارت سستی به خرج می دهد، اگر استغفار کند و به راستی توبه نماید، خدای متعال توبه او را می پذیرد و با رحمت گسترده اش خطاهای او را می آمرزد. اما کسی که در ادای حقوق دیگران کوتاهی کند و مثلاً به همسرش ستم کند، عاق والدین شود، پیوند خویشاوندی را ببرد، به اهانت و بدگویی از دیگران بپردازد یا کسی را دشنام گوید، خدای متعال او را به شدت کیفر می کند و توبه او را نمی پذیرد، مگر اینکه شخصی که مورد ستم واقع شده از او گذشت کند.

نباید موارد ساده و به ظاهر کوچک ظلم و حق الناس را کوچک بپنداریم و به سادگی از کنار آن رد شویم. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: «أَلا وَإِنَّ اللهَ سائِلُکُمْ عَنْ أَعْمالِکُمْ حَتَّی عَنْ مَسِّ أَحَدِکُمْ ثَوْبَ أَخیهِ بَینَ إِصْبَعَیهِ؛ بدانید که خدا درباره تمام اعمالتان پرسش خواهد کرد، حتی اگر کسی لباس برادرش را با دو انگشت خود [بدون اجازه او] لمس کند».

15- حب ریاست و گریه امام صادق علیه السلام

محمد بن مقلاص كه با كنیه ابوالخطاب شناخته مى ‏شود، از اصحاب امام صادق علیه السلام بود. شیخ طوسى، نجاشى، كشى و سایر عالمان رجال در كتب رجالى خود این شخص را یكى از عالمان و از اصحاب امام صادق علیه السلام دانسته ‏اند. مرحوم مامقانى در كتاب رجال خود حدود چهل روایت درباره او نقل فرموده است. علم این شخص فزونى یافت، ولى همین فزونى علم، بلاى جان و ایمان او شد، یعنى اگر این علوم را فرا نگرفته بود، هرگز نمى ‏توانست چنین كارى كند. ابوالخطاب مدعى شد: «جعفر بن محمد خداست و من پیامبر او هستم. من به معراج رفتم و او با من مناجات كرد».

وى در زمان امام صادق علیه السلام عده ‏اى از مردم را فریب داد. فاصله صد و چند ساله زمان او تا زمان غیبت صغرى شاهد حضور جماعت فریب خورده توسط وى بود. این شخص، دینى و مذهبى را ایجاد نمود كه خداى آن جعفر بن محمد و پیامبر آن خودش بود. امام صادق علیه السلام درباره این شخص مطالبى فرمودند و او را لعن كردند.

مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار آورده است: «برخى محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب شدند و عرضه داشتند ابوالخطاب چنین گفته است و بعضى مطالب او را براى حضرت بازگو كردند. زید نرسى كه خود یكى از اصحاب امام علیه السلام است مى‏ گوید: به امام عرض كردم: این ابوالخطاب به حج رفته و براى شما لبیك گفته است.

حضرت عده ‏اى از پیروان او را دیدند و فرمودند: به خاطر ریاست است و هیچ چیز دیگرى نیست. آن گاه اشك از اطراف چشمان امام علیه السلام سرازیر شد و به درگاه الهى تضرع كرده، عرضه داشتند: «خدایا، من عبدم، خدایا، پسر عبد توام، عبد تو هستم، پدرم عبد توست، بنده توام، خاشع درگاه توام، تمام اعضا و جوارحم اقرار به عبودیت تو دارند، بدنم، خونم، همه از توست» و به گریه كردن ادامه دادند. نرسى مى‏ گوید: «من حمالیق عینیه؛ از اطراف چشمان مباركشان اشك جارى شد». امام علیه السلام پس از تضرع به درگاه حضرت احدیت فرمودند ای زید، من این تضرعات را انجام دادم «لأستقر فی قبری؛ تا در قبرم راحت باشم».

وقتى كه اشك در اطراف چشم حلقه بزند و جارى شود، حاكى از این است كه فشار زیادى بر قلب انسان وارد شده است. حضرت رسول اكرم صلی الله علیه وآله در فقدان فرزندش ابراهیم فرمودند: «القلب یحترق والدمعة تجری؛ دل مى ‏سوزد و اشك روان مى ‏شود»، لذا اشك به نسبت فشارى كه بر قلب وارد مى ‏آید، جارى مى‏ شود. حضرت صادق علیه السلام در واقع با تضرع مى ‏خواهد در روز رستاخیز این سؤال و جواب ازسوى خدا صورت نگیرد که آیا تو بودی که او را به پرستش خود دعوت کردی؟ زیرا حساب وجود دارد. آن گونه كه از امام صادق علیه السلام نقل شد و اینكه حضرت آن سان تضرع كرده، فرمودند: «لأستقر فی قبری» و باتوجه به اینكه امكان ندارد ما انسان ‏هاى عادى مانند آن ها بشویم، حال چه باید كرد؟

باید توجه داشت كه خود اهل بیت علیهم السلام راه را به همگان نشان داده‏اند، ازجمله امیرمومنان علیه السلام  فرمودند: «ولكن أعینونـی بورع واجتهاد؛ و با ورع و كوشش [در خویشتن دارى و پرهیز از ناروا] ما را یارى دهید».

آن ورعى كه آنان داشتند، قطعاً از عهده ما خارج است، اما باید آن را از خدا طلب كرد و كوشید تا بتوان برخى از آن مراتب را كسب نمود. تمرین پرهیزگار شدن تدریجى است، همانند راه افتادن كودكان. ابوالخطاب از صحابه امام صادق علیه السلام بود و دیگران نیز بودند. برخى از آن ها با وجود چنین جوّ مناسبى به خطا رفتند و لغزیدند و برخى دیگر همچنان در راه هدایت قرار داشتند و در آن راه استوار ماندند. حسین فرزند ابوالخطاب از ثقات اصحاب امامان اهل بیت علیهم السلام بود. او دریافته بود كه پدرش به بیراهه رفته است. از این رو راه اهل بیت علیهم السلام را دنبال كرد و در شمار راه یافتگان قرار گرفت. فرزند حسین بن ابوالخطاب به نام محمد بن الحسین نیز از ثقات است و این در حالى بود كه جدّ او مورد لعن حضرت امام صادق علیه السلام وامامان پس از آن حضرت قرار گرفت. فرزند نوح در دامان حضرت نوح پرورش یافت، ولى خدا خطاب به حضرت نوح مى ‏فرماید: «إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِك؛ او در حقیقت از كسان تو نیست».

از دیگر سو محمدبن ابی بكر در كنار پدر خود بود، اما راه حق را دنبال كرد. عده ‏اى حضرت عیسى علیه السلام را فرزند خدا دانستند، اما آیا حضرت عیسى علیه السلام این نسبت را پذیرفته بود؟ هرگز. در قرآن و اخبار مربوط به معاد نیز آمده كه خدا در محضر عموم به حضرت عیسی علیه السلام خطاب مى ‏فرماید: «أأنت قلت للناس؛ آیا تو به مردم گفتى؟» خدا آگاه است كه حضرت عیسى علیه السلام چنین سخنى نگفته و آن را نپذیرفته است. چنین خطابى از خدا به حضرت عیسی علیه السلام خطاب تقریرى خوانده مى ‏شود، یعنى در واقع مى ‏خواهد از او اقرار بگیرد و حضرت عیسی علیه السلام بگوید: خیر. خدا نیز به خوبى آگاه است كه پاسخ حضرت عیسى علیه السلام منفى است. خدا مى‏ فرماید:«ءَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِـی وَأُمِّی إِلاهَینِ مِن دُونِ اللهِ؛ آیا تو بودى كه به مردم گفتى من و مادرم را به خدایى بپذیرید؟».

حضرت عیسى علیه السلام در پاسخ عرض مى ‏كند: سبحان الله، تو منزهى، تو یكتایى. خداى دومى وجود ندارد. «إن كنتُ قلتُهُ فقد علمتَهُ؛ اگر چنین چیزى گفته بودم، تو خود مى‏دانستى».